بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
یکشنبه 97/12/19
مهدی ذوالفقاری برادر طلبه شهید مدافع حرم برادرش را به مهربانی و رأفت میشناسد و میگوید: «نمیگذاشت کسی از دستش ناراحت شود یا اگر دلخوری پیش میآمد سریعا از دل طرف درمیآورد. هادی به ما میگفت یکی از خالههایمان را در کودکی ناراحت کرده است اما نه ما چیزی به خاطر داشتیم نه خالهمان. ولی همهاش میگفت باید بروم از دلش دربیاورم. هیچوقت ناراحتی کسی از ذهنش بیرون نمیرفت و دوست نداشت کسی با دلخوری از او، جدا شود.»
دوستان شهید ذوالفقاری درباره روزهای حضور او در نجف میگفتند: «خانهای وسیع و قدیمی در نجف به هادی سپرده شده بود که او در یکی از اتاقهای کوچک و محقر آن سکونت داشت و اغلب وقتش را در خانه به عبادت، نماز و روزه اختصاص داده بود. او از صاحبان اجازه گرفته بود تا زائران تهیدستی که پولی ندارند را به آن خانه بیاورد و در آنجا به آنها اسکان دهد. برای زائران غذا درست میکرد و در بیشتر کارها کمکحالشان بود. اگر زائری هم نبود به تهیدستان اطراف خانه سکونت میداد و در هیچحالی از کمک دادن دریغ نمیکرد. آن خانه حدود 100 سال قدمت داشت و بسیار وسیع بود شاید هرکسی جرات نمیکرد در آن زندگی کند. بعد از شهادت هادی آن را به طلبه دیگری سپردند اما آن طلبه نتوانست با ظلمت و وحشت خانه کنار بیاید. هادی اتاقها را به زائران و مهمانان میداد و خودش یک گوشه میخوابید گاهی پتوی خودش را هم به آنها میبخشید و عادت کرده بود که بدون بالش و لوازم گرمایشی بخوابد. او در این مدت با پیرمرد نابینایی آشنا شده بود و کمکهای زیادی به او کرده بود. حتی آن پیرمرد نابینا را برای زیارت به کربلا هم برده بود».
منبع:پسرک فلافل فروش/ج1
یکشنبه 97/12/19
فرزندم ذوالفقار..خدا تو را رو سفید بگرداند همینطور که مرا در مقابل زهرا(س) روسفید کردی…من روز قیامت با افتخار میایستم در حالیکه سر خونی تو را در بغل دارم و با دست خودم خون تو را به آسمان پرتاب میکنم تا فرشتگان با خون تو بالهای خود را آراسته کنند…شکایت خود را از قومی که با بریدن سر فرزندم قلب مرا شکستند و مرا از شرکت در عروسیش(تشییع جنازه) محروم کردند به امیرمؤمنان(ع) خواهم کرد..فرزندم خون تو ضامن من نزد خدا خواهد بود و باعث افتخار من است..
فکر نکنید که با کشتن فرزندم طاقت مرا میگیرید…
فکر نکنید که با بریدن سر فرزندم قلب زینبی مرا پاره میکنید…
به خدا قسم که من منتظر بازگشت پیکر فرزندم هستم تا عطر سرورم زینب(س) را از آن استشمام کنم…
میخواهم او را در سینه خود فشار بدهم و عطر شهادت را استشمام کنم…
میخواهم بایستم و با صدای بلند بگویم خداوندا این قربانی را از ما بپذیر…
و خون تو را بر آسمان بریزم تا زهرا(س) خون تو را بگیرد…
پسرم قلب من برای تو بیتابی میکند ولکن زینب(س) با صبر خود بر قلب من دست کشید…
پسرم ما هر روز منتظر بازگشت تو هستم تا با ریختن گل روی پیکرت عروسی تو را بگیرم…
منتظر تو هستم و اشکها مرا آتش میزنند..تهنیت پسرم که در بهشتی…تهنیت…مريم كاظمزاده به اصرار خانوادهاش براي ادامه تحصيل در سال55 به انگلستان سفر ميكند و در همان سالها براي ديدار با امام به فرانسه ميرود. در سال57، قبل از پيروزي انقلاب به همراه خانواده امام به ايران ميآيد و پس از پيروزي انقلاب، به خاطر علاقه به روزنامهنگاري در روزنامه انقلاب اسلامي شروع به فعاليت ميكند.
منبع:خاطرات مادر شهید/ذوالفقار
چهارشنبه 97/12/15
آیین رونمایی از کتاب حلوای عروسی از تولیدات انتشارات روایت فتح در فرهنگسرای رضوان بهشت زهرا برگزار شد.
در این مراسم که با حضور صغری ذوالفقاری مادر شهید محمدرضا مرادی، خواهر شهید، جمعی از بستگان شهید، عبدالله نوریپور از همرزمان شهید و عضو گروه دستمال سرخها، فاطمه دانشور جلیل نویسنده کتاب، محسن دریالعل مدیرعامل انتشارات روایت فتح و جمعی از مسئولین برگزار شد.
همرزم شهید با ذکر خاطراتی از شهید مرادی و چگونگی تشکیل گروه دستمال سرخها و مبارزات آنان در ارتفاعات مریوان و آزادسازی پاوه اظهار کرد: جز بنده و دو سه نفر دیگر، سایر رزمندگان گروه دستمال سرخها در قید حیات نیستند.
ذوالفقاری مادر شهید مرادی در این مراسم با بیان اینکه در روز که قرار بود مراسم عروسی محمدرضا برگزار شود خبر شهادت وی را دادند بیان داشت: بخاطر امام و به دلیل اینکه پسرم جانش را در راه اسلام فدا کرد هیچ اشکی نریختم.
وی تصریح کرد: مصادف با هفتم شهادت محمدرضا با دعوت خصوصی امام خمینی (ره) به دیدار ایشان مشرف شدیم که شهید فلاحی، فکوری و چمران نیز حضور داشتند که به امام گفتم حاضر هستم خودمم جانم را فدای اسلام و انقلاب کنم
کتاب حلوای عروسی به داستان زندگی شهید محمدرضا مرادی از اعضای گروه دستمال سرخها اشاره دارد که با روایت مادر شهید، به قلم فاطمه دانشور جلیل و توسط انتشارات روایت فتح به رشته تحریر درآمده و راهی بازار نشر شده است.
سه شنبه 97/12/14
دوستانش میگفتند: وقتی میخواست برود کربلا یک چفیه می انداخت روی صورتش تا نامحرمی را نبیند. می گفت نگاه حرام راه شهادت را می بندد. بعد از شهادتش یک دفترچه یادداشت از او به دستم رسید که برنام ههایش در نجف را در آن نوشته بود: در فلان ساعت باید فلان ذکر را بگوید یا در ساعتی دیگر نماز جعفر طیار را بخواند. یادم است همیشه میگفت که وقتی بچه بوده یکی از خاله هایم را اذیت کرده و باید حلالیت بگیرد، وقتی به خاله ام ماجرا را گفتم که حلالیت بگیریم او چیزی به یاد نداشت. خدا رحمتش کند خیلی حواسش بود که کسی از او ناراضی نباشد.
هادی خیلی دوست داشت به سوریه برود و مدافع حرم حضرت زینب سام الله علیها باشد. ولی خدا برایش دفاع از حرم عسگریین را نوشته بود. بهمن ماه بود. شش روز از آخرین اعزامش می گذشت. هادی به همراه بقیه مدافعین حدود 20 کیلومترجلوتر از حرم می ایستادند و شبها را برای استراحت به حرم باز میگشتند. یک روز ظهر هادی به همراه 20 نفر یک جا مشغول مبارزه بودند و تنها ایرانی آنها هادی بود. یکی از ماشینهای عراق به دست داعش افتاده بود. آن ماشین را بمبگذاری میکنند و می آیند تاعملیات انتحاری انجام دهند. وقتی نیروهای عراقی متوجه میشوند، سه تا آرپی جی به سمت ماشین شلیک میکنند اما چون ماشین ضد زره بوده آرپی جی ها به آن صدمه نمی رساند. ماشین به سمت نیروهای عراقی می آید و خود را منفجر می کند و هادی به شهادت میرسد.
منبع:کتاب پسرک فلافل فروش/ج1
سه شنبه 97/12/14
می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم »
یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت .
جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو ا فتاد . دیدم گلو له ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت .
صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف ا ست ».
منبع:زندگینامه شهید یوسف شریف
شنبه 97/07/21
می گفت :” آرزوی قلبی من اینه که مفقودالاثر باشم چون پیش خانواده هایی که جوانهاشون بی نام و نشون شهید شدند شرمنده ام.آرزو دارم حتی اثری از بدن من به دست شما نرسه”
توی نامه ای که به دخترش نوشته:” دخترم شاید زمانی بیاید که قطعه ای از بدنم هم به دست تو نرسه.تو مثل رقیه امام حسین(س) هستی.اون خانم سر پدر به دستش رسید ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمیرسه”
چهار روز از کربلای یک گذشته بود.با اصغر بصیر روی ارتفاعات قلاویزان مستقر شده بودند.گلوله توپ اومده بود تو سنگرشون.اصغر کاملا سوخت و محمدرضا هم پودر شد…هیچ اثری ازش نموند….
(منبع کتاب پرواز در قلاویزان، شهید محمدرضا عسگری)
یکشنبه 97/07/01
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
عباس یه روز اومد خونه و گفت: خانوم! باید خونهمون رو عوض کنیم ، میخوام خونهمون رو بدیم به یکی از پرسنلِ نیروی هوایی که با هشت تا بچه توی یه خونۀ دو اتاقه زندگی می کنن، این خونه برای ما بزرگه، میدیم به اونا و خودمون میریم اونجا…
اون بنده خدا وقتی فهمید فرماندهاش میخواد اینکار رو کنه قبول نکرد. اما با اصرارِ عباس بالاخره پذیرفت و خونه مون رو باهاشون عوض کردیم…
?خاطره ای از زندگی خلبانِ شهید عباس بابایی
منبع:
کتاب خدمت از ماست 82 ، صفحه 181
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
پنجشنبه 97/06/08
دلم خیلی گرفته بود…
مدتها ک نه ولی یه ماه میشد ک دوریش آزارم میداد از اون طرفم خودم و کارام باعث این فاصله شد…راستشو بخواهید چند باری بهش قول دادم ک خیانتی در حقش نکنم دل ب چیزی ک دلش راضی نیست نبندم
حتی جلوش عهدم بستم
اما یه دفعه ک خودمو پیدا کردم و بخودم اومدم شب امامت مولام علی ع بود …اسم امیرالمومنین ع ک میاد چ جشن باشه چ نباشه ما ک چشامون برا مظلومیتش میباره و دلمون خون …دلم شکست
خیلی …گفتم خدایا این در غیبی ک میگی نشونم بده
یعنی واقعا اونیکه باهاش عهد بستم ک امام رضا ع بودن دیگه نمیخوان منو؟برام خیلی سخت بود یه همچین سایه ای از سرم برداشته شه …حتی فکر شم داغون میکرد
حالم بدتر و بدتر شد
واسه خودم متاسف شدم ک جواب امام زمان ع چی بدم
بلند شدم سلام بدم ب آقا ادب کنم
دلم شکس
گفتم همه میگن شما رئوفی
نشونم بده
یه نشونه ای بده
اومدم خونه
تو فاصله کمتر از ده دقیقه با همون
لباسا راهی مشهدالرضا ع شدم
خیلی خیلی شرمنده ام
یکی هست
یکی ک چی بگم
یه اهل بیتی هستن
که مدام دنبالمونن
و دعامون میکنن
آرزو میکنم هیچ وقت هیچ کس تو زندگیش شرمنده نباشه
اگر حجاب ظهورت وجود تار من است
خدا کند که بمیرم چرااااا نمیایی؟؟؟
دلنوشته/العبد
شنبه 96/11/21
«توجه داشته باشید که انقلاب ما از نظر پیروزی بر دشمن، هنوز به پیروزی نرسیده است. دشمن از انواع وسایل و رسایل بهره مند است و توطئه ها در کمین. تنها هوشیاری و انضباط انقلابی و اطاعت از فرمان های رهبری و دولت موقت اسلامی است که توطئه ها را نقش بر آب می سازد. … با دولت موقت اسلامی همکاری نمایید تا با حول و قوه الهی هر چه زودتر با همکاری یکدیگر ایران اسلامی آباد و آزاد را مورد غبطه جهانیان بسازیم.» این کلام، از آن امام انقلاب، پیر جماران است که در 22 بهمن 1357 خطاب به ملت انقلابی گفته شد. این کلام وصیت امام است برای تداوم انقلاب اسلامی. این کلام، پیام همیشگی تاریخ انقلاب خطاب به همه ملت های انقلابی است. امروز ایران اسلامی مان در حال رشد و بالندگی است و تأثیر آن را در سردرگمی و توطئه چینی های دشمنان ناآرام انقلاب می توان دید.
منبع:
مجله ،گلبرگ ،همن 1386، شماره 95
شنبه 96/11/21
از هفدهم تا 22 بهمن 57، ایران یکی از دوره های استثنایی تاریخ سیاسی جهان را گذرانید. در این ایام، دو دولت در یک مرکز و بدون هیچ گونه مرزبندی مواجه بودند. دولتی که پشتوانه و عامل مشروعیت خود را از دست داده و از قدرت نظامی محروم گشته و با انقلابی عظیم روبرو بود. و دولتی دیگر متکی به رهبری انقلاب توده های میلیونی مردم که به جای قدرت نظامی، تنها به ارتش مردم وابستگی داشت.
با وسعت یافتن دامنه های انقلاب، قرار بر این شد که سران ارتش پهلوی، دست به کودتا زده و با به دست گرفتن قدرت، انقلاب مردمی را سرکوب سازند. از این رو از ساعت چهار بعداز ظهر روز 21 بهمن 57، حکومت نظامی اعلام شد
پس از اعلان حکومت نظامی، حضرت امام خمینی (ره) اعلام کرد که مردم به حکومت نظامی اعتنایی نکنند. مردم نیز همچنان به یورش خود به مراکز دولتی و نظامی و انتظامی ادامه دادند و تقریباً تمام این مراکز با اندک درگیری و مقاومت، تسخیر شد و به دست مردم افتاد
این درگیری ها در روز بعد نیز به شدت ادامه یافت و در این روز هزاران زن و مرد و پیر و جوان، هر یک به اندازه توان خود برای سرنگونی نهایی رژیم ظلم و جور، کوشش کردند. آنها با سنگربندی در خیابان ها، سینه سپر کردن در برابر تانک ها و با فداکاری و جانفشانی، انقلاب را به پیروزی رساندند. نه فقط در تهران، بلکه در تمامی شهرهای ایران، درگیری مردم با بقایای رژیم شاه جریان داشت هنگامی که خبر حرکت نیروهای نظامی از شهرهای مختلف ایران به سمت تهران برای سرکوب قیام مردم پخش شد، مردم شهرهای مسیر به درگیری با نیروهای نظامی پرداختند و با بستن راه، مانع حرمت آنها به سمت تهران شدند. برخی از فرماندهان رده بالای ارتش در این درگیری ها به دست مردم کشته شدند تا سرانجام، ارتش، بی طرفی خود را اعلام کرد.
روز سرنوشت فرا رسید و در 22 بهمن 1357، نظام پوسیده ستمشاهی فرو ریخت و ریشه های فاسد دودمان سیاه پهلوی از این کشور اسلامی کنده شد. مبارزه پانزده ساله ملت مسلمان ایران به رهبری امام خمینی (ره) به ثمر رسید و با سرنگونی نظام 2500 ساله شاهنشاهی، انقلاب شکوهمند اسلامی ایران پیروز گردید.
منبع:
مجله اندیشه انقلاب اسلامی، شماره 3 ,
شنبه 96/11/21
همهی فرماندهان، در پایگاه سپاه سوسنگرد جمع شده بودند. قبل از صرف ناهار، حسن را دیدم که وضو گرفته بود و داشت آستین پیراهنش را پایین میکشید. با هم خوش و بشی کردیم، حسن با همان لهجهی تهرانی گفت: «حاج آقا چطوری؟» گفتم: «الحمدالله». چهره ی حسن طور دیگری شده بود، با همیشه فرق داشت. او جلو آمد و با دست روی شانهی من زد و بیمقدمه گفت: «آقای ناصری، حیفه تا زمانی که جنگ هست، ما شهید نشیم، حیفه. کاری بکن که شهید بشی.» گفتم: «حسن آقا، چه باید کرد؟» گفت: «دو تا راه داره، یکی خلوص و دیگری تلاش و کوشش. اگه این دو تا رو خوب انجام بدیم، شهید می شیم.بهت بگما، بعد از جنگ، معلوم نیست سرنوشت ما چی می شه و عاقبت مون به کجا ختم می شه. بهترین عاقبتی که میتونیم به دست بیاریم، اینه که شهید بشیم، در شرایط شهادت، همه چیز سعادته.» پس از این صحبتها، گفت: «آقای ناصری، التماس دعا داریم، اگه زودتر از من شهید شدی، شفاعت منو هم بکن». نگاهی به چهره و سیمای او انداختم، اصلا با روزهای دیگر تفاوت داشت. او پس از صرف ناهار و کمی استراحت، خداحافظی کرد و رفت.
بعد از رفتن او، نزد سردار مفقودالاثر علی هاشمی رفتم و به او گفتم که «حسن چنین حرفهایی میزد، چهرهاش انگار پیام خاصی داشت، به نظرم به همین زودیها شهید میشه.» علی هاشمی گفت: «افرادی مثل حسن باید شهید بشن، اینها لیاقت دارن و مزد لیاقت خودشونو میگیرن.» همانطور هم شد و چند روز بعد، قبل از عملیات والفجر مقدماتی، خبر شهادت او به دستمان رسید.
واقعا خوشا بسعاتشون
شادی روح مطهر همه ی شهدا از صدر اسلام تا به حال صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم اهلک اعدائهم اجمعین
خدایا ما را قدر دان خون شهدا و ادامه دهنده راه امام و شهدا قرار بده
اللهم الرزقنا توفیق شهادة فی سبیلک
الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج»
منبع:علی اکبری ، من اینجا نمی مانم ( خاطراتی از شهید حسن باقری ) ، ص95
یکشنبه 96/08/14
خانواده آفتابی همگی رزمنده بودند. از پدر گرفته تا شش پسرش که از میان آنها چهار جانباز و یک شهید در طول دفاع مقدس تقدیم شد. پدر این خانواده مرحوم عوض آفتابی خودش هم به جبهه رفت و جراحتهایی به یادگار داشت. این امر در حالی بود که فرزند چهارم خانواده در سال 1362 در بوکان به شهادت رسیده بود. در نبود پدر و مادر شهید که چند سالی میشود به فرزند شهیدشان پیوستهاند، با اصغر آفتابی برادر بزرگتر شهید عادل آفتابی همکلام شدیم تا تنها شهید این خانواده تماماً رزمنده را بهتر بشناسیم.
نفرات ذکور خانواده شما همگی رزمنده بودند، کمی از این خانواده بگویید.
ما اصالتی سرابی داریم ولی مدتهاست که ساکن تهران هستیم. پدرمان مرحوم عوض آفتابی مردی زحمتکش و مذهبی بود. تربیتهای او و مادرمان باعث شد که از میان شش فرزند پسر این خانواده چهار نفرمان در دفاع مقدس جانباز شوند و یک نفر هم به شهادت برسد. بار اصلی جنگ روی دوش خانوادههای عموماً جنوب شهری و اقشار محروم جامعه بود. ما هم یک خانواده پر جمعیت با شش پسر و یک دختر بودیم که هر کدام از برادرها سنش به جنگ قد میداد رهسپار جبهه میشد.
عادل از شما کوچکتر بود و لابد کودکیهایش را به یاد دارید؛ چطور بچهای بود؟
یادم است شهید وقتی خیلی کوچک بود همراه بچههای محلهمان هیئت کودکان راهاندازی میکرد. از همان بچگی اهل نماز و مسجد و هیئت بود. عادل متولد سال 45 بود و وقتی انقلاب پیروز شد 12 سال داشت. اما در فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد. وقتی بسیج تشکیل شد عضو پایگاه بسیج القارعه شد و کلاسهای قرآن دایر میکرد. در محله ما که جنوب شهر است خلافکار و گردنکلفت و این چیزها گاهی دیده میشود. عادل بچه نترسی بود و هر کسی میخواست بهاصطلاح لاتبازی دربیاورد مقابلش میایستاد. خودش سنی نداشت ولی مقابل زورگوها جانانه میایستاد. همین نترسیاش هم باعث شد که به جبهه برود.
چه سالی به جبهه رفت؟
از همان زمانی که جنگ شروع شد عادل قصد جبهه کرد، اما سنش قد نمیداد. به همین خاطر شناسنامه من را برداشت که با آن اقدام کند. من متوجه این کارش شدم. اول میخواستم جلویش را نگیرم. منتها دوستانم گفتند اگر برای او اتفاقی بیفتد شناسنامه تو باطل میشود! خود عادل هم به خاطر من از خیر اعزام گذشت. آن زمان به جبهه نرفت، ولی کمی که بزرگتر شد دوباره اقدام کرد و اینبار به جبهه کردستان اعزام شد.
آنجا مسئولیتش چه بود؟
برادرم در کردستان محافظ امام جمعه بوکان شده بود. به نظرم یک سال و نیم در مناطق عملیاتی حضور داشت. مجروح هم شد ولی به رغم اینکه مادرم میگفت نرو، باز هم رفت. میگفت ما اگر نرویم ضد انقلاب خانهها را سر مردم خراب میکنند. احساس مسئولیت میکرد و تا لحظه شهادتش چند بار به جبهه اعزام شد.
آخرین دیدارتان یادتان هست؟
بله خوب یادم است. آن روز من در پایگاه بسیج بودم که عادل پیشم آمد و گفت: داداش من را تا راهآهن برسان. سرتاپایش را ورانداز کردم و دیدم کفشهای قهوهایرنگ من را پوشیده است. گفتم عادل تو که داری میروی چرا کفش من را پوشیدهای؟ خندید و گفت: داداش خدای تو بزرگ است. خندیدم و او را تا راهآهن رساندم. رفت و دیگر روی پاهای خودش بازنگشت.
نحوه شهادتش چطور بود؟
ما نحوه شهادت عادل را از زبان امام جمعه بوکان شنیدیم. ایشان میگفت همراه برادرم که محافظ و راننده ایشان بود در حوالی بوکان میرفتند که ضد انقلاب به سمتشان شلیک میکنند و عادل مجروح میشود. ماشینشان به دره سقوط میکند. همه سرنشینان به بیرون خودرو پرت میشوند. امام جمعه که حال مساعدتری داشت مخفی میشود و میبیند که چطور ضد انقلاب به تک تک بچهها و از جمله برادر من تیر خلاص میزنند و شهیدشان میکنند.
شما برادر بزرگتر عادل بودید و حتماً خاطرات زیادی از او دارید. ما را مهمان یکی از همین خاطرات کنید.
یادش بخیر وقتی که عادل در میان ما بود، خانواده آنقدر پر جمعیت بود که مادرمان هرچیزی سر سفره میگذاشت همه را میخوردیم. حتی وقتی میخواست خردهنانها را دور بریزد، همه ما و خصوصاً عادل اعتراض میکرد که اسراف است و همان نانخردهها را بده تا آنها را بخوریم. بعد از شهادت عادل چون مادرمان از قبل دو فرزند دیگرش را از دست داده بود خیلی افسرده شد. میتوانم بگویم دیگر همان آدم سابق نبود. کمتر حرف میزد و بیشتر سکوت. مادر و پدرم هر دو چند سال بعد از شهادت عادل فوت کردند و به فرزند شهیدشان پیوستند.
منبع: روزنامه جوان
دوشنبه 96/08/08
داشتم خونه رو مرتب می کردم
حسین گوشه ی اشپزخونه نشسته و به نقطه ای خیره شده بود
اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چه صداش کردم جواب نداد
رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! … حسین؟! … کجایی مادر؟!
یهو برگشت و بهم نگاه کرد
گفتم: حسین جان! کجایی مادر؟!
خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان
ار تعجب خنده ام گرفت.
بهش گفتم: قبرت؟! … قبرت کجاست مادر جون؟!
گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت …
… وقتی شهید شد و دفنش کردیم به حرفش رسیدم
با کمال تعجب دیدم دقیقا همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
پشتم لرزید ، فهمیدم اون روز واقعا سر قبرش بوده…
منبع: خاطره ای از زندگی شهید حسین فهمیده/منبع:کبوترانه پریدید..
شنبه 96/02/02
در عالم خواب، علامه طباطبایی را دیدم که پس از سلام و جواب گفتند، بیا با هم به روضه حضرت اباعبدالله برویم. به روضه رفتیم. ناگهان از خواب بیدار شدم….
روحانی شهید حجت الاسلام سید علی بانکی از رزمندگان شجاع و باتقوایی بودند که در سال 1340 ش در اصفهان به دنیا آمد. پدر گرامی اش حاج سید ابراهیم مردی نیکو سیرت و متدین بود. برادرش حجت الاسلام سید مهدی بانکی اهل علمی بود که سطرهای آخر زندگی اش را در عملیات فتح المبین با قلم سرخ نوشت.
سید علی در دوران کودکی به بیماری ورم کلیه مبتلا می شود که با توسل به حضرت اباعبدالله و نیزکوشش پزشکان برطرف شد. تحصیلات کلاسیک را تا پایان سوم راهنمایی ادامه داد ولی از آن پس به مسلک روحانیت پیوست و در مدرسه علمیه ذوالفقار اصفهان که شهیدان بسیاری را در جنگ تحمیلی به کشور و دین تقدیم کرده، مشغول تحصیل مقدمات علوم دینی شد.
چشمه سار اخلاقیات
سید علی، انسانی پرتلاش ، مومن و شیعه ای پاک بود ، به خصوص اینکه روحیه توسل به ذیل دامان اهل بیت چنان در ایشان تجلی داشت که نوشته اند در وقت نماز و خواندن دعای توسل در جبهه ها مثل شمعی می سوخت و دیگران را به گریه می آورد.
در نماز به خصوص تهجدش خاشع و فروتن بود و حالت دلباختگی نسبت به امام عصر داشت . مایه دلگرمی نزدیکان و آشنایان بود و در برخورد با افراد، مساوات را مراعات می نمود.
حرکات مبارزاتی و جهادی
او از شهادت آیت الله مصطفی خمینی و خروشان شدن جمعیت مردم در خیابان به صف مبارزین علیه دستگاه شاهنشاهی پیوست تا اینکه کشتی انقلاب به ساحل ظفر نشست. پس از انقلاب در بارور شدن آن در عرصه های فرهنگی کوشش می نمود تاآنکه مساله جنگ پیش آمد.
سید علی در عملیات فتح المبین شرکت داشت که به شهادت برادر طلبه اش و بسیاری دیگر از روحانیون اصفهان انجامید . در عملیات رمضان نیز خودش مجروح می شود. دیگر دلش برای شهیدان تنگ شده بود و چنین زمزمه می کرد « من دیگر خجالت می کشم به خانه برگردم».
خاطره ای از شهید
در شب عاشورا رزمندگان روضه خوانده بودند و صبح آن روز پس از قرائت زیارت عاشورا از دوستان رزمنده خواسته بود که کفش ها را در آورند و خود نیز پا برهنه روی تیغ های بیابان مشغول عزاداری شدند. در آن جا گفته بود من گناه کرده ام که مستحق شهادت نیستم. می خواهم خداوند مرا ببخشد تا لایق شهادت شوم و به مولایم حسین(علیه السلام) ملحق گردم.
یکی از دوستانش نقل کردند اولین شبی که ایشان در تیپ امام حسین(علیه السلام) نماز مغرب را به جماعت اقامه نموند چنان حالی داشتند که در حین نماز اکثر رزمندگان به گریه افتادند.
دست نوشته های شهید
برای سلامتی و فرج امام زمان(عجل الله) دعا کنید. بر ائمه اطهار مخصوصا اباعبدالله الحسین(علیه السلام) گریه کنید که شرکت در عزای او باعث جهانی شدن انقلاب می گردد.
روحانیت را رها نکنید چون که اسلام منهای روحانیت اسلام نیست.
ای خواهران، حجاب را حفظ کنیدو به فرزندانتان یاد دهید ، چونکه حجاب یکی از بزرگترین سدهای جلوگیری از استعمار است.
عروج ملکوتی
تازه جراحتش کمی بهبود یافته بود که عازم مناطق جنگی شد . عملیات محرم در پیش بود و سید علی در شب عملیات گفته بود که امشب به طرف خدا می روم. در محور چم هندی بعد از عبور از رودخانه دو برجه، تیری به سر مبارک ایشان اصابت می کند و بلافاصله همرزمانش سر او را باند پیچی نمودند ولی بعد از اندکی تیری دیگر به قلبشان اصابت می کند، قامت سرو او در حالی که مشغول ذکر معبود بود روی زمین می افتد و به اجداد طاهرینش ملحق می شود.
جسد مطهر آن شهید سعید پس از انتقال و تشییع در اصفهان در گلستان شهدای آن شهر دفن می شود.
رویای قبل از شهادت
در عالم خواب علامه طباطبایی را دیدم که پس از سلام و جواب گفتند، بیا با هم به روضه حضرت اباعبدالله برویم. به روضه رفتیم. ناگهان از خواب بیدار شدم. این خواب شهید که کمی قبل از شهادتش دیده بود و مدتی پس از ثبت آن معلوم شد که زمان شهادت حجت الاسلام سید علی بانکی با رحلت آن عارف ربانی مصادف گردیده بود.
منبع:
شهدای روحانیت، ج 2 و شاهدان روحانی
چهارشنبه 96/01/16
عمرو بن جموح از قبیله خزرج و اهل مدینه و مردی دارای جود و بخشش بود. وقتی که اقوامش برای بار اول به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند، حضرت از رئیس قبیله آنها سؤال کردند. آنها شخصی که بخیل بود به نام جد بن قیس را معرفی کردند. پیامبر فرمود رئیس شما عمرو بن جموح همان مرد سفید اندام که دارای موهای فرفری بود باشد. او پایش لنگ بود و به حکم قانون اسلامی، از جهاد معاف بود. وقتی جنگ اُحد پیش آمد، او چهار پسر داشت و پسرهایش سلاح پوشیدند. گفت من هم باید بیایم شهید بشوم. پسرها مانع شدند و گفتند پدر، ما می رویم، تو در خانه بمان، تو وظیفه نداری. پیرمرد قبول نکرد. پسران رفتند فامیل را جمع کردند که مانع او بشوند. هرچه گفتند، او گوش نکرد. او نزد پیامبر آمد و گفت من آرزوی شهادت دارم، چرا بچه هایم نمی گذارند من به جهاد بروم و در راه خدا شهید بشوم. پیامبر فرمود این مرد آرزوی شهادت دارد، جهاد بر او واجب نیست ولی حرام هم نیست. خوشحال شد و مسلح به طرف جهاد رفت. پسرها در جنگ مراقب او بودند، ولی او بی پروا خودش را به قلب لشکر می زد تا بالأخره شهید شد و چون موقع رفتن به جهاد شد، دعا کرد خدایا، مرا به خانه ام بازنگردان و شهادت نصیبم فرما. پیامبر فرمود دعایش مستجاب شد و او را در قبرستان شهدای اُحد دفن کردند.
منبع:
داستان های استاد، جلد 1، صفحه 48
سه شنبه 95/12/10
در خبر است که شهیدان از خدا تقاضا کنند که بار دیگر به دنیا برگردند چرا؟
چون می خواهند یک بار دیگر در راه خدا جان بدهند.
زیرا که طعم و مزه شهادت را چشیده اند، باز می طلبند،
گویند: وقتی که عزرائیل خواست حضرت موسی کلیم الله را قبض روح کند حضرت موسی گفت: ای عزرائیل،
اول این پیام مرا به خدا برسان بعد از آن مرا قبض روح کن و بگو خدایا آیا هیچ دوستی را دیدی که از دوست خود جان بستاند.
عزرائیل پیام را رسانید.
پاسخ آمد: ای موسی هیچ دوستی دیدی که دیدار دوستش را نخواهد؟
منبع:حکایت/ج 2/ ص 255
سه شنبه 95/12/03
شهید کرم رضا رضائیان
برادران من بندگیتان کجاست؟ بعضی دنبال جاه ومقام می روند، اشتباه است! جاه و مقام در این دنیای یک روزه چیست که انسان شب و روز جان بکند؟! آنقدر کار کنید که به
خاطر خدا باشد و به مستضعفین کمک کنید.
صلح وسازش ننگ است، جواب جنگ، جنگ است.
برادران به ولای علی [علیه السلام] قسم، به جان حسین و رزمندگان و به لحظه ای از عمر امام، آنقدر به جبهه خواهیم رفت و جنگ خواهیم کرد که امام تنها نماند؛ و آنقدر به
جبهه می رویم که قطعه قطعه گردم و آن وقت است که رستگار خواهم شد.
منبع:
طرح صالحین سال93/ص6
دوشنبه 95/12/02
شهید حسین رئوفی فریمانی
خدایا کمکم کن تا پایم نلرزد و هدایت کن گلوله های آتشین مرا تا بر سینه دشمنانت فرود آیند و هنگامی که صلاح تو در آن بود که جان ناقابل این حقیر تقدیم گردد، مهدی
[عجل الله] رابربالینم فرست که سخت محتاج اهل بیت هستم.
خداوندا درد تیر و ترکش و خمپاره را تحمل خواهم کرد، اما اندوه خمینی را هرگز.
منبع:
کتاب سال صالحین 93ص8
شنبه 95/11/23
رسول خدا صلی الله و اله وسلم :
خوشا به حال کسی که روز قیامت درنامه اعمالش، زیر هر گناهی جمله استغفر الله یافت شود.
ابلیس گفت: به عزتت سوگند که تا بندگانت جان در بدن دارند از گمراه کردنشان دست نمی کشم ، خداوند هم فرمود :به عزت و جلالم سوگند ، تا زمانی که از
من آمرزش بطلبند، آنان را می آمرزم
…بدانید درد شما گناهانتان است و دارویتان استغفار.
منبع:
گام ها سلوک /حسن قدوسی زاده ص 230
چهارشنبه 95/11/20
شنیده بودیم نماز جماعت و اول وقت برایش اهمیت دارد،ولی فکر نمی کردیم این قدر مصمم باشد! صدای اذان که بلند شد ،همه را بلند کرد ؛انگار نه انگار عروسیش است ،آن هم عروسی خودش است!یکی را فرستاد جلو،بقیه هم پشت سرش، نماز جماعتی شد به یاد ماندنی
منبع:
یادگاران 16/ص48
چهارشنبه 95/11/20
کارت دعوت برای همه مهمان ها نوشته بود سه تا کارت دعوت هم جدا گذاشته بود؛
انگاری مال مهمان های ویژهای بود..
یکی را فرستاده بود برای امام رضا (علیه السلام)؛ مشهد
یکی را هم برای امام زمان ؛ مسجد جمکران
یکی را هم برای حضرت معصومه (علیه السلام)؛قم.
این یکی را خودش انداخته بود توی ضریح. درست قبل از عروسی، حضرت زهرا(علیه السلام)آمده بود به خوابش وگفته بود: چرا دعوت شما را رد کنیم ؟! چرا به عروسی شما نیاییم؟!کی بهتر از شما؟!ببین همه امدیم. شما عزیز ما هستی
منبع:
اسمان /ج3/ص26
چهارشنبه 95/11/20
عروسی یکی از اقوام نزدیک ما بود اما یوسف هنوز آاده نشده بود. دل توی دلم نبود، دوست نداشتم دیر برسیم مراسم. توی همین حال وهوا بودم که یک مرتبه گفت :امشب عروسی نمی ریم !!!.
انگار آب یخ ریخته بود روی بدنم. گفتم : آخه اگه نریم ناراحت میشن. گفت: عروسی اونا مختلطه،بهتر هر جا که احتمال گناه هست نریم …
منبع:به رنگ صبح/راوی همسر شهید یوسف مداح/ص64
چهارشنبه 95/11/20
هر كس سورهاى از قرآن را فراموش كند، آن سوره (در بهشت) به صورتى زيبا و درجهاى رفيع در برابرش مجسّم مىشود.
مَن نَسِيَ سُورَةً مِن القرآنِ مُثِّلَت لَهُ في صُورَةٍ حَسَنةٍ ودَرَجةٍ رَفيعَةٍ، فإذا رَآها قالَ: من أنتِ؟ ما أحسَنَكِ! لَيتَكِ لي! فتقولُ: أما تَعرِفُني؟ أنا سُورَةُ كذا وكذا، لو لم تَنسَني لَرَفَعتُكَ إلى هذا المَكانِ.
امام جعفر صادق عليهالسلام فرمودند:
هر كس سورهاى از قرآن را فراموش كند، آن سوره (در بهشت) به صورتى زيبا و درجهاى رفيع در برابرش مجسّم مى شود و چون او را ببيند، گويد: تو كيستى؟ چقدر زيبايى! كاش از آنِ من بودى. جواب دهد: مرا نمىشناسى؟ من فلان و بهمان سوره هستم. اگر مرا فراموش نكرده بودى، تو را به اين مكان بالا مىآوردم.
منبع:
«ثواب الأعمال،جلد1، صفحه 283 »
دوشنبه 95/11/18
مجید هیچگاه «خود» را در میان عناوین و مقام هایش گم نکرد و شخصیت والای الهیش را به این مسائل نفروخت. او با تمام امکاناتی که می توانست در اختیار
داشته باشد، فردی بسیار قانع، متواضع، با وقار، منصف و کم توقع بود.
او با همان حقوق نا چیزی که از سپاه می گرفت قناعت می کرد و در موقع شهادت خیلی از حقوق های عقب مانده اش را از سپاه نگرفته بود. او می گفت: «وقتی
احتیاج ندارم چرا بگیرم. خانواده ی من که احتیاج به پول ندارند، ازدواج هم نکرده ام و همین مقدار بس است». او پول هایی را هم می گرفت صرف خرید کتاب و زیارت
می کرد و معتقد بود که باید به اندازه ی نیاز از بیت المال پول برداشت.
منبع:
سیره شهدای دفاع مقدس ساده زیستی/ موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت/ص 304
یکشنبه 95/11/17
ابن سماک واعظ گفت: ای فرزند آدم! تو همواره زندانی هستی.
در صلب به زندان بودی، پس به زندان رحم شدی و سپس به گهواره زندانی شدی و آنگاه به مدرسه،
و در بزرگی زندانی کوشش برای زن و فرزندی و سر انجام در گور به زندانی
پس برای خویش بخواه که پس مرگ زندانی نباشی
منبع:
کشکول شیخ بهایی/محمد مهدی سازندگی/ص402
چهارشنبه 95/11/13
« هر گاه نيرومند شدى توانت را در طاعت پروردگار به كار گير، و هر گاه ناتوان گشتى، ناتوانى را در نافرمانى خدا قرار ده.»
وَ قَالَ علی عليه السلام: احْذَرْ أَنْ يَرَاكَ اللَّهُ عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ وَ يَفْقِدَكَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ ، وَ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ.
امیرالمومنین امام علی علیه السلام: بترس كه خداوند تو را به هنگام گناهان بنگرد، و در طاعت خويش نيابد، آن گاه از زيانكارانى، هر گاه نيرومند شدى توانت را در طاعت پروردگار به كار گير، و هر گاه ناتوان گشتى، ناتوانى را در نافرمانى خدا قرار ده.
منبع :
https://www.google.com/search?q
سه شنبه 95/11/12
وقتی گیلاس، با بند باریکش به درخت متصّل است،همه عوامل در جهت رشدش
در تلاشند…
باد، باعث طراوتش می شود
آب، باعث رشدش می شود
و آفتاب به آن، پختگی و طراوت می بخشد…
اما…
.
به محض پاره شدن آن بند و جدا شدن از درخت،
آب، باعث گندیدگی
باد، باعث پلاسیدگی
و آفتاب باعث پوسیدگی و از بین رفتن طراوتش می شود…
منبع:
دوشنبه 95/11/11
شهید نواب صفوی دستور داده بود که برادران ما ظهر که شد، هر جا که بودند، اذان بگویند. ایشان می گفتند: وقت اذان، صدای الله اکبر باید توی تمام شهر ها و کوچه ها و خیابان های ایران بلند بشه.
در یکی از جلسات این موضوع را خاطر نشان کرد، سپس یکی را بلند کرد و گفت: شما اذان می گین ؟ او گفت: خیر آقا فرمودند چرا؟ گفت: روم نمیشه آقا پرسیدند:
یه سوال ازت دارم . شما چی میفروشین ؟ گفت: خیار ، بادمجان ، وکدو و… داد هم میزنی او گفت: بله آقا «آقا به او گفت: میشه یکی از اون فریاد هارا اینجا بزنی ؟»
گفت نه آقا روم نمیشه آقا پرسیدند چرا؟ گفت: «آخه آقا من اینجا جنسی ندارم، سر کادم جنس هست که من داد میزنم. مثلا خیار یه قرون، اما اینجا که چیزی ندارم
که براش داد بزنم.»
در این موقع آقا گفتند: آها! پس بگو من دین ندارم. یه جوونی با این هیبت و توانایی و قدرت، خجالت میکشه فریاد بزنه الله اکبر، اشهد ان لا اله الله، خجالت میکشه بگه ای
پرندگان، ای چرندگان، ای آسمان، ای زمین، من شهادت می دم که خدا از همه بالا تره.
اون وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت و بزرگی، داد می زنی خیار یه قرون ؟ می بینی خودت رو چقدر پایین آوردی و موقع اذان گفتن، چطور خودت را بالا می بری؟
وقتی فریاد می زنی الله اکبر، می کوبی بر فرق هر چی غیر خداست.»
منبع:
خاطراتی از شهید نواب صفوی، یاران ناب 2 ، چاپ سوم، ص41
یکشنبه 95/11/10
دستور بود هیچ کس بالای 80 کیلومتر حق ندارد رانندگی کند. یک شب داشتم می آمدم، یکی کنار جاده
دست تکان داد، نگه داشتم؛ سوار شد، گاز دادیم آمدیم باسرعت بالا، باهم حرف می زدیم!
یکی من یکی او …!
گفت: میگن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید. راست میگن!؟
گفتم فرمانده گفته؟!
زدم دنده چهار، اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!
مسیرمان تا نزدیکی واحدمان یکی بود…
پیاده که شد دیدم که خیلی تحویلشون می گیرن!!!
گفتم کی هستی تو؟ گفت: همان که به افتخارش زدی دنده چهار…!
منبع:
خ مثل خنده خ مثل خمپاره /محسن شاکری ص37
یکشنبه 95/11/10
پدر همت می گوید:«یک بار که ابراهیم به مرخصی آمده بود، مادرش برای او کباب آورد. اندکی خورد و دست
کشید. وقتی به او اصرار کردیم، که بقیه آن راهم بخورد حلقه های اشک دور مردمک چشم هایش گل
انداخته و گفت:من چطور می توانم اینجا نان و کباب بخورم؛ در حالی که بسیجی ها الان در سنگر و خط
مقدم در زیر آتش هستند.
منبع:
سیره شهدای دفاع مقدس 22/موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت ص283
یکشنبه 95/11/10
بسیاری از نیروهای حاضر در جبههها جوانان بودند. جوانان در قالب نیروهای بسیج حضوری چشمگیر در دفاع مقدس داشتهاند. این جوانان از سر کلاس درس و دانشگاه یا کارخانه و مزرعه و اداره برای دفاع از آرمان و سرزمین خود به جبههها آمده بودند. جوانان ایران اسلامی با خلق رشادتهای فراوان نشان دادند که بهترین جوانان جهانند. الگوی این جوانان، جوانان کربلا بود. ملتی که چنین جوانانی دارد به جاست که بر خود ببالد و به داشتن چنین جوانانی افتخار کند.
در سوگ شهادت شهیدان
رفتند عاشقان خدا از دیار ما
از حد خود گذشت غم بیشمار ما
دلهایمان به همره این کاروان برفت
در ره بماند دیده امیدوار ما
یک عده یافتند مقصد و مقصود خویش
واحسرتا به سر نرسید انتظار ما
عمری پی وصال دویدیم و عاقبت
اندر فراق سوخت دل داغدار ما
یاران زقید و بند علایق رها شدند
ماندیم و خاطرات کهن در کنار ما
افسوس روزگار شهادت به سر رسید
سوز و گداز و آه و فغان شد نثار ما
دیگر تمام قافلهها کوچ کردهاند
برجای مانده است تن زخمدار ما
صمد قاسمپور
منبع: ماهنا مه گلبرگ
شنبه 95/11/09
مرحوم حاج اسماعیل دولابی می گفت:
مادرت را ببوس، دستش را بوسه بزن، پایش را ببوس، تا گریه بیفتد، وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه می افتی.
آن وقت کارهایت روی غلطک می افتد و خداوند همه در هایی را که به روی خود بسته ای باز می کند.
منبع: کتاب مصباح الهدی
شنبه 95/11/09
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظر علی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود.آن قدر فقیر بود که شب ها می رفت دور و بر حجره های طلبه ها می گشت و از توی آشغال های آنها چیزی برای خوردن پیدا می کرد. یک روز نظر علی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی تهران تحت عنوان” نامه ای به خدا” نگهداری می شود. مضمون نامه این است:
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا! سلام علیکم، اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قرآن فرموده اید: “هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است."من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قرآن فرموده اید:"مسلما خدا خلف وعده نمی کند.".بنابراین اینجانب به چیز های زیر نیاز دارم:
1_خانه ای وسیع 2_همسری زیبا ومتدین 3_خادم 4_یک کالسکه و سورچی 5_ یک باغ 6_مقداری پول برای تجارت.
لطفا پس از هماهنگی به من اطلاع دهید.<"مدرسه مروی_حجره شماره 16_ نظر علی طالقانی".
پس نامه را در هنگام سحر برداشته و می برد لای درب مسجد شاه که در نزدیکی مدرسه مروی می باشد می گذارد. فردای آن روز ناصرالدین شاه با درباری ها می خواستند به شکار بروند. کاروان او از جلوی مسجد می گذشت.ناگهان به اذن خداوند، باد تندی شروع به وزیدن میکند و نامه نظر علی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازد.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و شکار را کنسل کرده و دستور می دهد کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد و نظر علی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظر علی را به کاخ آوردند،دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:"نامه ای ا برای خدا نوشته بودید، ایشان به ما حواله نمودند. پس ما هم باید انجامش دهیم و دستور می دهد همه ی خواسته های نظر علی یک به یک اجرا شود.
نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد و خاک، سر گردان ماست
منبع: اثر آفرینان/ج6
شنبه 95/11/09
وایل پاییز 1361 چند روز قبل از تولد نوه ام، مادر عروسم خبر داد برادرش فوت کرده و نمی تواند پیش دخترش برود.
غلامحسین هم با چند نفر برای ماموریت آمده بود تهران. فکر کنم یکی از همراهانش مجید بقایی بود که بعد ها شهید شد. باهم آمدند خانه که خودش خبر تولد دخترش را به من داد.
ما هم داشتیم خانه مان را نقاشی و بنایی می کردیم. مانده بودم چکار کنم. هر چه اصرار می کردم بچه ات به دنیا اومده و زنت تنهاست، برگرد برو اهواز، گوش نمی کرد، می گفت:”صاحب بچه خداست، خدا بچه رو داده، خودش هم حفظش می کنه من کاره ای نیستم” این عادت همیشه اش بود. اگر ده جمله صحبت می کرد، نه تا از صحبت هایش از خدا بود. عجیب معتقد بود که همه چیز از خداست. وتوکل زیادی داشت.
منبع: یادگاران/ص47
شنبه 95/11/09
زخمی شده بود. پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود. بچه ها لباس هایش را شسته بودند. خبر دار که شد، بلند شد برود لباس های آن ها را بشوید.
گفتم:”برادر احمد، پاتون را تازه گچ گرفتند، اگه گچ خیس بشه پاتون عفونت میکنه".
گفت:” هیچی نمیشه".
رفت توی حمام و لباس همه بچه ها را شست. نصف روز طول کشید. گفتیم الان تمام گچ، نم برداشته و باید عوضش کرد.
اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود.
می گفت:” مال بیت المال بود، مواظب بودم خیس نشه".
منبع: یادگاران/ص 30
یکشنبه 95/11/03
⚠️توصیه های لقمان (علیه السلام) به فرزندش‼️
🍃الإمام الکاظم علیه السلام 🍃
👤إنَّ لُقمانَ قالَ لاِبنِهِ : … یا بُنَیَّ ،
🍃إنَّ الدُّنیا بَحرٌ عَمیقٌ ، قَد غَرِقَ فیها عالَمٌ کَثیرٌ ،
🍃فلتَکُن سَفینَتُکَ فیها تَقوَى اللّه ،
🍃 وحَشوُهَا الإِیمانَ ،
🍃 وشِراعُهَا التَوَکُّلَ ،
🍃 وقَیِّمُهَا العَقلَ ،
🍃 ودَلیلُهَا العِلمَ ،
🍃 وسُکّانُهَا الصَّبرَ .
💠امام کاظم علیه السلام :
🔰لقمان به پسرش گفت: « . . . اى پسرم! دنیا دریاى عمیقى است که بسیارى در آن غرق شده اند ؛
✋🏻 پس
👈🏻باید کشتىِ [نجات] تو در آن ، پَروامندى از خداوند متعال باشد ،
👈🏻 و پُل تو ایمان به خدا ،
👈🏻و بادبان کشتى ات توکّل
👈🏻ومتولّى آن، خرد ،
👈🏻و راه نماى آن،دانش ،
👈🏻و مسافر آن ، شکیبایى»
📚 الکافی : ج 1 ص 16 ح 12 .
جمعه 95/11/01
همین که از در اومد تو پرسید: آبجی! دخترت کجاست؟ “گفتم:"چکارش داری؟ ” بسته کادویی را نشانم داد وگفت: براش چادر نماز گرفتم. “گفتم: دادش اون فقط چهار سالشه.” گفت: “از الان باید یاد بگیره حجابش رو رعایت کنه و نمازش رو هم اول وقت بخونه….
منبع:
سیره شهید رجایی/ص58
راوی:
مادر شهید حسین علی مونسان
جمعه 95/11/01
هر دو تایمان اهل سادگی بودیم واز تجملات بیزار. اول زندگی مان بود و این خصلت، خوش می درخشید. دو تا اتاق از خانه پدرم مانده بود که فرش کردیم. جهزیه ام را با مهدی بردیم و چیدیم. آن قدر کم بود که پشت یک پیکان استیشن جا بشود. فقط وسائل ضروری زندگی را داشتیم و به همین سادگی زندگی مان شروع شد!!
منبع:
نیمه پنهان ماه /ج6/ص17
راوی:
همسر شهید مهدی باکری
جمعه 95/11/01
شروع زندگی مان ساده بود و در عین حال با صفا. می شد گفت خانه !دو تا اتاق ها، اجاره کرده بودیم که نه اشپز خانه داشت نه حمام. کنار در یکی اتاق ها، یک تورفتگی بود که حسن برایش دوش گذاشته بود و شده بود حمام. زیر پله هم یک سکوی آجری بود که چراغ سه فتیله ی خوراک پزی مان را گذاشته بودیم رویش، شده بود آشپز خانه. به نظر من خیلی قشنگ بود خیلی هم ساده...زندگی را باید آموخت
منیع:
نیمه پنهان ماه/ج12/ص18
راوی:
همسر شهید حسن آبشناس
چهارشنبه 95/10/29
به نظر شما کمال انسان در چیست ؟ اسباب آن چیست؟
و اگر در حال حاضر فردی را می توان الگو قرار داد و شما می شناسید معرفی نمایید؟
کمال انسان در عبودیت است، و سبب عبودیت، ترک معصیت در اعتقاد و عمل است.
فرد کامل مرشد است و در این عصر فرد کامل حضرت ولی عصر روحی وارواحنا له الفداء است. و طریق رسیدن به ارشاد او، ادامه توسلات معلومه است از قبیل زیارات ذکر شده از روی صدق و با عدم تردید و نمازهای آن حضرت(علیه السلام) و همه تحببات به خدا و دوستان او.
منبع:
العبد/محمد تقی بهجت(دام عزه)
دوشنبه 95/10/27
وصیت نامه شهید مصطفی آزادگان :
پدر و مادرم، برای لبیک گویی به فرمان امام زمانم رو به جبهه کردم وخود را وقف خدمت گذاری به دین خدا وانقلاب نموده ام.
ازشما می خواهم که یک لحظه از یاری اسلام واین رهبر عزیز دریغ نورزید، که در آن دنیا در پیش خدا و رسول و ائمه و زهرای بتول(سلام الله علیها) و تمامی شهدا مسئولید…
منبع :
کتاب امین، وصیت نامه شهدا
یکشنبه 95/10/26
یادم باشد..انشاالله…یادمان باشد…
این دویست سیصد هزارتا شهید از یک خونه در نیومدند…هم کلاسی اش عزدار شده…دایی اش عزادار شد..خانوادش عزدار شدن…کل کشور عزلدار شدند…
ما کی می خواهیم این حقایق را درک کنیم…چطور می خواهیم جواب این خون های ریخته شده رو بدیم…
هر زمان در هر شرایطی که گناه می کنیم ونامش را جوانی کردن می گذاریم…
تصویر زیبایت را تجسم کنیم وبعد با این همه گناه وجوانمردی تو
شرم کنیم …
از جوانیمان...جهاد جان
آقازاده هم …آقازاده های لبنانی.
منبع:
تولیدی/ دلنوشته ی یکی از طلاب حوزه علمیه کوثر
شنبه 95/10/25
مهم این است که اسلام دست ما آمده است . امانت خداست دست ماآمده است این امانت را باید به آن طوری که هست بدهیم به اعقاب خودمان . عرضه کنیم این اسلام را به آن طوری که واقع اسلام است به دنیا. و خودمان جوری نکنیم که این اسلام را یک طور دیگری نمایشش بدهیم به غیر . ان طوری که هست نمایشش بدهیم . این دیگر فرق نمی کند بین آن بچه طلبه وطلبه نارس که تازه تو مدرسه رفته است یا شما آقایان که از علما هستیدو در مساجد هستید یا سایرین . هیچ فرقی بین آنها نیست منتها شما آقایان که بزرگتر و بالاتر هستید ،مسئو لیتتان بیشتر از امسال من طلبه است اما همه مسئولند . مسئولیت م و زیاد دارد . به حسب اختلاف نفوس ،اختلاف سعه کلمه . کاری بکند که اسلام از ما گله مند نباشد . قران کریم از ما گله مند نباشد ،که آقایان که شما خودتان را می گفتید که ما مروج قران کریم هستیم مبین احکام قران هستیم ،چرا خودتان یک کاری دارید می کنید ،یا کردید که اسلام یک جوردیگر جلوه کند پیش مردم .
خیلی مواظبباشید این مسند خطر ناک است این عمامه خطرناک است . این محاسن خطرناک است . خودتان رااز این خطر ها نجات بدهید حفظ کنید خودتان را….. همه همین طور ،فرق ندارد . اسلام مال اهل علم نیست اسلام مال همه است . این امانتی است که خداوند به همه داده است
منبع :
همان / ج 11/ ص502و503
شنبه 95/10/25
من متواضعانه و به عنوان یک پدر پیر از همه فرزندان و عزیزان روحانی خود می خواهم که در زمانی که خداوند وعلما و رو حانیون منت نهاده است و اداره کشور بزرگ و تبلیغ رسالت انبیا را به آنان محول فرموده است. از زیّ روحانی خود خارج نشوند و از گرایش به تمایلات وزرق و برق دنیا که دون شان رو حانیت و اعتبار نظام جمهوری اسلامی ایران است، پرهیز کنند و بر حذر باشند که هیچ آفت و خطری برای روحانیت و برای دنیا و آخرت آنان بالاتر از تو جه به رفاه و حرکت در مسیر دنیا نیست که بحمد الله رو حانیت متعهد اسلام امتحان زهد گرایی خود را داده است ،ولی چه بسا دشمنان قسم خورده اسلام و رو حانیت بعد از این برای خدشه دار کردن چهرهااین مشعل داران هدایت و نور ،دست به کار شوند و با کمترین سوژه ای به اعتبار آنان لطمه وارد آورند که ان شـــاءالله موفـــــق نمی شوند
منبع :
صحیفه امام/ج 20/ص 342و343
چهارشنبه 95/10/22
بهترین شما ،کسانی هستند که برخوردشان بامردم ،از همه بهتر است .چهره ای گشاده دارندکه مردم رغبت می کنندبا آنان انس والفت بگیرند.
معنای این روایت این نیست که اگر کسی پایبند عمل به تکلیف شرعی نیست ولی خوش برخورد است برکسی که وظایف دینی خودرا انجام می دهد ولی گشاده رو نیست ،ترجیح دارد.بلکه مراد این است فرد مومنی که وظایف خودرا انجام می دهدوحسن خلق هم داردبرمومنی که خوش اخلاق نیست برتری دارد.
منبع:
تحف العقول /ص45
چهارشنبه 95/10/22
امام رضا (علیه السلام ) می فرمایند: رحمت خدا بربنده ای که امر ما را زنده کند،راوی می گوید:عرض کردم چگونه امر شما را زنده می کند ؟
فرمود:علوم مارا بیاموزدو آن هارا به مردم بیاموزاند.
زیرا اگر مردم محاسن سخنان مارا بدانند،بی گمان از ما پیروی می کنند.
رسول اکرم (صلی الله علیه وآله سلم )می فرمایند:سوگند به آن جان محمد(صلی الله علیه و آله وسلم ) در دست اوست،هر آیینه وجودیک عالم برابلیس ،سخت تر از هزار عابد است، زیرا عابد در فکر خود است و عالم در اندیشه دیگران.
منبع :
کنز العمال/ح28908
چهارشنبه 95/10/22
شگفتا برمومن ،خداوند هیچ قضایی براو جاری نسازد مگر آنکه خیرش در آن است چه خوشایندش باشد چه نباشد.
اگر مبتلایش نماید کفاره گناهانش باشد و اگر عطایش نماید و گرامیش دارد عنایتی است به او.
هرچه را خداوندبرای مومن ،مقدر فرماید،خیراوست.خواه حوادثی که اورا ناراحت می کند مثل بیماری و خواه اموری که اورا خوشحال
کند.حوادث محزون کننده کفاره گناهان و خوشحال کننده عطایای الهی…
این مضمون در اشعار حافظ هم آمده:
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست.
لکن حافظ حافظ این معنا را مختص به سالک دانسته است.
منبع:
تحف العقول/ترجمه علامه حسن زاده املی (دام عزه)/ص 81
سه شنبه 95/10/21
حادثه طوفان نوح
از کلام خداوند در قران اینگونه استنباط می گردد حتی عامل بوجود امدن طوفان نوح که کره زمین را فرا گرفت در واقع واکنش طبیعی کره زمین طبیعت نسبت به عملکرد انسان ها بوده است .به عبارت دیگر گستردگی گناه انسان ها منجر به عذاب الهی برای موجودات کره زمین گردید .
در واقع انحرافات و اشتباهات خود مردم باعث گردید که چنین طوفان عظیمی گرابانگر کره زمین گردد، نه اینکه روال طبیعی کره زمین اینگونه باشد.
ایه از قران
19/90نزدیک است اسمان ها به خاطر این سخن زشت وزننده ازهم متلاشی گردد. وزمین شکافته شود وکوه ها به شدت فرو ریزد!
هرنوع عملکرد غیر صحیح که از ناحیه انسان ایجاد شود و عمدا در ان زمان و یا دراینده چه با اطلاع چه بی اطلاع از نتایج ان دارای عوارض منفی برای جامعه طبیعت و یا جهان باشد و یا باعث تغیرات خاص و خارج شدن طبیعت از مسیر طبیعی خود شود میتوان گناه محسوب نمود…!
سه شنبه 95/10/21
حادثه طوفان نوح
از کلام خداوند در قران اینگونه استنباط می گردد حتی عامل بوجود امدن طوفان نوح که کره زمین را فرا گرفت در واقع واکنش طبیعی کره زمین طبیعت نسبت به عملکرد انسان ها بوده است .به عبارت دیگر گستردگی گناه انسان ها منجر به عذاب الهی برای موجودات کره زمین گردید .
در واقع انحرافات و اشتباهات خود مردم باعث گردید که چنین طوفان عظیمی گرابانگر کره زمین گردد، نه اینکه روال طبیعی کره زمین اینگونه باشد.
ایه از قران
19/90نزدیک است اسمان ها به خاطر این سخن زشت وزننده ازهم متلاشی گردد. وزمین شکافته شود وکوه ها به شدت فرو ریزد!
هرنوع عملکرد غیر صحیح که از ناحیه انسان ایجاد شود و عمدا در ان زمان و یا دراینده چه با اطلاع چه بی اطلاع از نتایج ان دارای عوارض منفی برای جامعه طبیعت و یا جهان باشد و یا باعث تغیرات خاص و خارج شدن طبیعت از مسیر طبیعی خود شود میتوان گناه محسوب نمود…!
سه شنبه 95/10/21
پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم )فرمود: علی جان ! هرکس آیة الکرسی را بعد از هر نمازی بخواند (چه نماز مستحب باشد چه نماز واجب) نوشته می شود که نمازش مورد قبول قرار گرفت وآن شخص در امان خدا است و پروردگار عالم او را محافظت می فرماید.
منبع:
آیة الکرسی /نادر مرادی ص 36
سه شنبه 95/10/21
حضرت حسین بن علی (علیه السلام) چون به نماز می ایستاد می گفت:
بار خدایا، من غریب مملکتم،افتاده در چاه معصیتم،غرق شده دردریای محنتم،
درد دارم و نمی دانم، یامیدانم و خوردن نمی توانم، نه روی آنکه نومید شوم، نه زهره آنکه فراتر آیم!
گر در خور آن نیم که رویت بینیم باری بر سر کوی تو قربانم کن
منبع:حکایت و لطایف/سلیمان روحانی،ص25
دوشنبه 95/10/20
آیت الله العظمی بهجت (قدس سره) می فرماید:
لازم نیست که انسان در پی این باشد که به خدمت حضرت ولی عصر (علیه السلام) تشرف حاصل کند،بلکه
شاید خواندن دو رکعت نماز ، سپس توسل به ائمه (علیه السلام) بهتر از تشرف باشد؛ زیرا هر کجا
که باشیم آن حضرت می بیند و می شنود و عبادت در زمان غیبت افضل از عبادت در زمان ظهور است
زیارت هر کدام از ائمه اطهار (علیه السلام ) مانند زیارت خود حضرت حجت است.
منبع: امام زمان در کلام آیت الله بهجت ، محمد تقی امیدیان،ص 71
یکشنبه 95/10/19
ابن رومان از علی بن ابیطالب (علیه السلام )روایت کرده که آن حضرت فرمودند :«وقتی که منادی از آسمان نداددهند که به تحقیق حق با آل محمد (صل الله علیه واله وسلم )است در این ایام نام حضرت مهدی (علیه السلام )بر سر زبان ها می افتد و جهان مالا مال از نام آن حضرت می شود به گونه ای که از غیر او ذکری به میان نمی آید.»
منبع :
همان /ص416
شنبه 95/10/18
مجروح های بمباران بودند :یکی یکی توی بیمارستان تمام می کردند .
توی آن هیرو ویر، آمده بودند از من سوال شرعی بپرسند که« اصغر جان، اینهایی که توی بیمارستان شهید میشن و ما بهشون دست می زنیم، غسل بهمون واجب می شه ؟یا شهید معرکه حساب می شن ؟..
منبع:
یادگاران/ص4
شنبه 95/10/18
بسمه تعالی
گفتم “الف” .
گفت :دگر…
گفتم هیچ …
درخانه اگر کس است یک حرف بس است
هرکس خدا را یاد کند خداااااا همنشین او می شود.
گناه نکنید به خداوند نزدیک می شود.
منبع:
العبد/محمد تقی بهجت (ره)
شنبه 95/10/18
اولین عملی که باعث خوب شدن کار و بار انسان می شود،
راضی نگه داشتن پدر و مادر است .
دومین عمل:
نماز اول وقت است.
نماز اول وقت هم در این که کارتان خوب شود مؤثر است .
کسانی که به هر دری می زنند، ولی کارشان درست نمی شود برای این است که نماز اول وقت
نمی خوانند.
اگر می خواهید هم دنیا را داشته باشید هم آخرت، نماز اول وقت بخوانید.
در محضر مجتهدی /محمودی گلپایگانی،ص 40
شنبه 95/10/18
آیت الله طباطبایی (رحمه الله علیه ) می فرمایند :گاهی یک عصبانیت هفتاد سال انسان را عقب می اندازد.
عصبانی شده بودم .می خواسنتم بروم جلو یک کشیده بزنم توی گوشش.توهین از این زشت تر ؟یعنی ایشان را نمی شناخت ؟حتی یک کشیده کمش بود.
اما اقا حرفی نزدسرش را حتی بلند نکردکه ببیند کیست.توی صحن راه می رفت .انگار نه انگار ذکر خودش را می گفت:یاهادی …یاهادی ..یاهادی.
منبع :از خاطرات یکی از همراهان ایت الله بهجت(ره)/العبد
شنبه 95/10/18
رسول خدا (صلی الله علیه وآله ) می فرماید:همیشه باوضوباش تا خدا عمرت را زیاد کند.واگر توانستی در طول شبانه روز با وضو باشی این کار را بکن زیرا اگر با وضو بمیری شهید محسو می شوی.
حاجی دایم الذکر بودوبا وضو.در جلسه وغیرجلسه ،زیر لب آرام آرام ذکر خدا را می گفت وبه یاداوبود.معتقدبود با وضو و طهارت ،کارها نورانیت پیدا می کند وبهتر پیش می رود .کم کم بچه ها هم ازش یاد گرفته بودند دایم الذکر وبا وضو بودن را.اصلا همین کارهاش بودکه باعث شد تا بچه های اطلاعات و عملیات ،مثل پروانه دورش بگردند.
منبع :
شمیم خاطره ./مجموعه خاطرات دفاع مقدس
شنبه 95/10/18
روزی حضرت استاد(دام عزه) در شرح این جمله صدرالدین محمد بن اسحاق قونوی که:
« فمن رزق الطهارة حتی عن الاخلاص فقد منح الخلاص»
پس کسی که به مرحله ای از طهارت برسد که حتی اخلاصش را هم نبیند او در حقیقت رستگار شده است،
فرمود:زمانی به یکی از اساتیدمان اصرار کردیم چیزی بفرمایید،فرمودند:از امروز قول دهید از عبادت خود
توبه کنید،نمازهایتان از روی عادت نباشد،بلکه بخاطر ترس از جهنم،هم نباشد،برای حور و غلمان نباشد،عمل
باید احسن باشد که"لیبلوکمایکم احسن عملا”
صراط سلوک/علی محیطی،ص185
جمعه 95/10/17
در فرازی از وصیت نامه شهید «حسین خرازی» آمده است .
خدایا!غلط کردم،استغفر الله ،خدایا امان ،از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال منکر ونکیر در روز محشر و قیامت به فریادم برس . خدایا !من دلشکسته و مضطربم :صاحب پیروزی وموفقیت تو را می دانم وبس ،و بر تو توکل دارم. خدایا !تا زمان عملیات فاصله زیادی نیست . خدایا به قول امام خمینی:«تو فرمانده کل قواهستی :خودت رزمندگانت راپیروز گردان و شر صدام و کفار رااز سر مسلمین بکن»خدایا !از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم . خدایا !تو خودت توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت ،نصیب وبهره مندم ساز . از تو طلب مغفرت و عفو دارم. یا واسع المغفرة
منبع :
موعظه خوبان /سید علی رضا ادیانی /ص140
جمعه 95/10/17
خوب است که انسان اسم خود را در هر کار خیر بنویسد و خود را شریک بداند ،زیرا افردای قیامت معلوم نیست کدام قبول و کدام رد می شود . انسان چه قدربه مرگ نزدیک است ودر عین حال چه قد آن را دور می پندارد و از آن غافل است …….
منبع :
موعظه خوبان /سید علی رضا ادیانی /ص 140
جمعه 95/10/17
مهری ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا ،که بعد عقد بخشیدم اما آن یک جلد قران را محمد بعد از ازدواج خرید وصفحه اولش را این طور نوشت :«امیدم به این که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگری ،که همه چیز فنا پذیر است جز این کتاب »حالا هر چند وقت یک بار که خستگی بر من غلبه میکنه این نوشته ها رو می خوانم وآراممی گیرم
منبع :
موعظه خوبان / سید علی رضا ادیانی /ص173
پنجشنبه 95/10/16
عارفی را پرسیدند:«از اینجا تا به نزد خدای منان چه مقدار راه است؟»
فرمود: «یک قدم» گفتند:«این یک قدم کدام است؟»
فرمود: «پا بگذار روی خودت»
منبع:موعظه خوبان/حسین ترابی،سید علیرضا ادیانی ص255
پنجشنبه 95/10/16
ای عزیز!مبادا شیطان ونفس اماره وارد شوند بر تو ووسوسه نمایند و مطلب را بزرگ نمایش دهند و تو را
از توبه منصرف کنند و کار را بر تو یکسره نمایند ….راه حق سهل است و آسان ،ولی قدری توجه می
خواهد .اقدام باید کرد . با تسویف (امروز و فرداکردن )و تاخیر امر را گذراندن و بار گناهان را هر روز
زیاد کردن ،کار را سخت می کند ،ولی اقدام در امر و عظم بر اصلاح امر ونفس ،راه را نزدیک وکار را سهل
می کند.
منبع :
موعظه خوبان /سید علی رضا ادیانی /ص254
پنجشنبه 95/10/16
خودتان را پیدا کنید مثل کسی که انگشتر عقیق یا طلا یا نقره اش گم شده وآنقدر به دنبال آن می گرددتا آن را پیدا کند شماهم بگردید وخودتان راپیدا کنید.جواهریدشماها،به خصوص شما جوان ها.
در روایت آمده :"تعجبم از کسی که به دنبال گمشده هایش می گردد تا آن را بیابد،ولی به دنبال خودش نمی گردد.
منبع :
موعظه خوبان/فرازی از سخنان ایت الله مجتبی تهرانی(ره)
پنجشنبه 95/10/16
هر تابستان ها می آمد مشهد، درحرم همراهش بودم ایستاده زیارت می کرد. من اما بعد از مدتی خسته می شدم، این پا وآن پا می کردم ،بیشتر که خسته می شدم
،می نشستم،باز ازنشستن هم خسته می شدم، می ایستادم، اما پیرمرد تمام مدت ایستاده به مرقد نگاه میکرد. وذکر می گفت معمولا زیارتش دوساعت طول می کشید.
جوان بودم وجسور،زیارتش که تمام شد، پرسیدم :شما خسته نمی شوید؟ ماکه جوانیم از پاافتادیم،"جواب نداد. بعد از زیارت، صحن های حرم امام رضا (علیه السلام ) رامی گشت. به همه ی صحن ها می رفت وهمه رفتگان را یاد میکرد و برایشان فاتحه می خواند.
داشت از صحن بیرون می آمدبه من اشاره کرد :"بیا “ازجیبش پول درآورد و به من داد وگفت:
برو عطاری داروی (عین شین قاف )=عشق بگیر تا خسته نشوی.
منبع:
العبد/از خاطرات یکی از همراهان محمد تقی بهجت (ره)