بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
پدر همت می گوید:«یک بار که ابراهیم به مرخصی آمده بود، مادرش برای او کباب آورد. اندکی خورد و دست
کشید. وقتی به او اصرار کردیم، که بقیه آن راهم بخورد حلقه های اشک دور مردمک چشم هایش گل
انداخته و گفت:من چطور می توانم اینجا نان و کباب بخورم؛ در حالی که بسیجی ها الان در سنگر و خط
مقدم در زیر آتش هستند.
منبع:
سیره شهدای دفاع مقدس 22/موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت ص283
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فاطمه لك زائي در 1395/11/10 ساعت 07:35:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |