نمی ریم عروسی

عروسی یکی از اقوام نزدیک ما بود اما یوسف هنوز آاده نشده بود. دل توی دلم نبود، دوست نداشتم دیر برسیم مراسم. توی همین حال وهوا بودم که یک مرتبه گفت :امشب عروسی نمی ریم !!!.

انگار آب یخ ریخته بود روی بدنم. گفتم : آخه اگه نریم ناراحت میشن. گفت: عروسی اونا مختلطه،بهتر هر جا که احتمال گناه هست نریم …

منبع:به رنگ صبح/راوی همسر شهید یوسف مداح/ص64

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.