نوشته شده توسط
زهرا شاهبازي در مناسبتی
داشتم خونه رو مرتب می کردم حسین گوشه ی اشپزخونه نشسته و به نقطه ای خیره شده بود اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چه صداش کردم جواب نداد رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! … حسین؟! … کجایی مادر؟! یهو برگشت و بهم نگاه کرد گفتم: حسین جان! کجایی مادر؟!…
بیشتر »