بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
جمعه 95/11/01
هر دو تایمان اهل سادگی بودیم واز تجملات بیزار. اول زندگی مان بود و این خصلت، خوش می درخشید. دو تا اتاق از خانه پدرم مانده بود که فرش کردیم. جهزیه ام را با مهدی بردیم و چیدیم. آن قدر کم بود که پشت یک پیکان استیشن جا بشود. فقط وسائل ضروری زندگی را داشتیم و به همین سادگی زندگی مان شروع شد!!
منبع:
نیمه پنهان ماه /ج6/ص17
راوی:
همسر شهید مهدی باکری
جمعه 95/11/01
شروع زندگی مان ساده بود و در عین حال با صفا. می شد گفت خانه !دو تا اتاق ها، اجاره کرده بودیم که نه اشپز خانه داشت نه حمام. کنار در یکی اتاق ها، یک تورفتگی بود که حسن برایش دوش گذاشته بود و شده بود حمام. زیر پله هم یک سکوی آجری بود که چراغ سه فتیله ی خوراک پزی مان را گذاشته بودیم رویش، شده بود آشپز خانه. به نظر من خیلی قشنگ بود خیلی هم ساده...زندگی را باید آموخت
منیع:
نیمه پنهان ماه/ج12/ص18
راوی:
همسر شهید حسن آبشناس
جمعه 95/11/01
از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. می خواستم حرف ها ی دلم را به او بزنم، کلی حرف را آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند امد و نتوانستم چیزی بگویم. مجید به طرفم آمد. کنارم نشست. و گفت : “می دونم از دستم ناراحتی. الان مسجد بودم. بعد از نماز، زیارت عاشورا خوندم و توی سجده ی آخرش ،از خدا خواستم به خطر این که باهات بد حرف زدم منو ببخشه !..
منبع:
فرهنگ نامه شهدای سمنان /ج8/ص569
راوی: همسر شهید مجید کاشفی
جمعه 95/11/01
نگذاشت تالار بگیریم. ما هم تمام مراسمات را توی خانه گرفتیم. خانم ها دور تادور نشسته بودند و طبق رسم، داماد باید می آمد وکنار عروس می نشست تا هدایای خانواده ها تقدیمشان شود. گفتم: “مادر جان !پاتختی است ،همه منتظر اند؛ چرا نمیای؟ اگر نیای فکر می کنن عیب و ایراد داری! “گفت: نه، هر فکری می خوان، بکنن؛ از نظر اسلام درست نیست جایی برم که این همه خانم نشسته، کنترل نگاه ها در این شرایط سخته مادر. سخت … !!
منبع :
شهاب /ص67
پنجشنبه 95/10/30
اضطراب و دلهره هوشنگ را رهانمی کرد! می گفت :"می دو نم نمی شه. می دونم قبولم نمی کنن؛ با این شغلی که من دارم کسی به من دختر نمی ده “گفتیم: توکل به خدا. آقا محمد مثل
بقیه فکر نمی کنه. شب که رفتیم خانه شان، روبه محمد (برادر عروس)کردم وگفتم:"کسی که قبلا درباره اش صحبت کرده بودم همین آقا هوشنگ خودمونه. همونی که توی کار گاه پادویی
می کنه. “محمد گفت: هر کی می خواد باشه؛ فقط ایمان داشته باشه، خاطر خواه زن و بچه ش هم باشه، برامون کافیه …..
منبع :
کتا بخانه اینتر نتی سایت تبیان ،کتاب جوان کوه با شکوه