کاش جای آن کارگر ساده بودم!

 پروازهای وضعیت اضطراری تمام شده بود. به همراه شهید بابایی جهت استراحتی کوتاه در زیر سایه هواپیما روی زمین نشسته بودیم. عباس که از پروازهای پی در پی خستگی در چهره اش آشکار بود رو به من کرد و در حالی که به کارگری که در محل استقرار هواپیماهای آماده مشغول نظافت بود اشاره کرد گفت:آقارضا! آن کارگر را می بینی از خدا می خواستم که به جای آن کارگر بودم وآنجا را جاروب می کردم. من از این گفته ی او کمی دلگیر شدم وگفتم: چرا چنین آرزویی می کنی؟ شما که الان فرماندهی پایگاه را به عهده دارین واین مسئولیت سنگینی است. در ثانی شما شایستگی ارتقا به پست های بالاتر در نیروی هوایی را نیز دارید. شهید بابایی در حالیکه چهره از من برگرفته بود و با نگاه نافذش به آسمان می نگریست گفت: نه اینکه از شغلم ناراحتم ولی اگر کارگر ساده بودم مسئولیتم در نزد خداوند کمتر بود. حالا که فرمانده پایگاه هستم هرکجا حادثه ای رخ دهد فکر می کنم شاید کوتاهی من باعث به وجود آمدن آن بوده است. به همین خاطر است که آرزو می کنم کاش جای آن کارگر ساده بودم.

منبع:

[ پرواز تا بی نهایت ، خاطراتی از شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی به نقل از سرگرد رضا نیکخواهی، تهران نشر آجا ، 1374 ، ص 76 ]

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.