بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
روزی هارون نشسته بود ،بهلول دوان دوان آمد و درهمی را که در دستش بود پیش رویش گذاشت .هارون پر سید:بهلول! این چیست؟ گفت: درهمی است که آن را یافته ام، خواستم به فقیری بدهم و از تو فقیرتر کسی را پیدا نکردم. هارون پرسید: پادشاه چه احتیاجی به این درهم دارد؟ بهلول پاسخ داد: چون از هر کجا که می گذشتم می دیدم ماموران تو از کسبه پول طلب می کنند، معلوم می شود احتیاج تو از همه بیش تر است
منبع:
حکایت و حکمت/حسین دیلمی/ص124
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط افسر جوان...نوری در 1396/02/14 ساعت 06:27:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |