کلید واژه: "حکایت بهلول"

پادشاه فقیر

روزی هارون نشسته بود ،بهلول دوان دوان آمد و درهمی را که در دستش بود پیش رویش گذاشت .هارون پر سید:بهلول! این چیست؟ گفت: درهمی است که آن را یافته ام، خواستم به فقیری بدهم و از تو فقیرتر کسی را پیدا نکردم. هارون پرسید: پادشاه چه احتیاجی به این درهم دارد؟… بیشتر »