بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
یک روز که پدرم از مسجد برگشتند ،دیدم عبا روی دوششان نیست.
پرسیدم: عبایتان چه شد؟
ایشان گفتند: سرِ راه مرد فقیری را دیدم که از سرما می لرزید ، من هم دیدم که قبا به تن دارم و فعلاً به عبا احتیاجی ندارم، پس نباید فرد مسلمانی از سرما بلرزد و من هم عبا داشته باشم و هم قبا ، لذا عبایم را روی دوش فقیر انداختم…
او برای ما و به خاطر تو از تمام دارایی اش گذشت ما در برابر این از خود گذشتگی او چه کردیم؟
منبع: کتاب مجمع ملکوتیان ، صفحه 42
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط زهرا شاهبازي در 1396/02/24 ساعت 09:16:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |