مادر....

شعله در شعله دل کوچه پر از غم می شد…

کوچه در آتش در داشت جهنم می شد…

بین در و دیوار، انگار زنی جان می داد…

جان به لب از غم او عالم و آدم می شد..

لا اقل کاش دل ابر برایش می سوخت…

بلکه از آتش پیراهن او کم می شد…

زن در این برزخ پر خم چه رنجی برده است…

بیست یالش نشده داشت قدش خم می شد…

 

منبع:روضه های شیخ حسن آقا امیری

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.