بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
زنی به نام ام عقیل در صحرا زندگی می کرد، چند نفر مهمان برای او وارد شدند، در این حال یکی از چوپان ها آمد و گفت: پسرت
نزد شتر ها بود که شتر ها بر سر چاه ازدحام کرده و او را به چاه انداختند و مرد. آن بانو به چوپان گفت: بیا وظیفه مهمان نوازی را به
جا بیاور، سپس گوسفندی آورد، چوپان آن را ذبح کرد و او غذا را مهیم نمود و پیش مهمان ها گذاشت؛ مهمان ها غذا تناول کردند و از صبر وقوت قلب آن بانو در تعجب بودند.
وقتی از غذا فارق شدند ام عقیل نزد مهمان ها آمد و گفت: میان شما کسی هست که قرآن بلد باشد؟یکی پاسخ داد:
آری! گفت: آیاتی برایم بخوان تا با آن تسلی یابم، پس لین آیه را خواند:
[و بشرالصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة قالو انا لله و انا الیه را جعون]
زن رو به طرف مهمان ها نمود و گفت: خدا حافظ، سپس رو به قبله ایستاد و چند رکعت نماز خواند و گفت:
خدایا من به آنچه فرموده بودی عمل کردم و تو به آنچه وعده داده ای عمل کن.
منبع:
درسنامه نهج البلاغه/انتشارات دارالعلم/ص127
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فاطمه لك زائي در 1395/12/15 ساعت 09:27:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1395/12/15 @ 10:22:08 ب.ظ
بسیار زیبا بود
http://bazigaran-haghighi.kowsarblog.ir/