بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
هنگامی که برادران یوسف (علیه السلام )او را یعقوب (علیه السلام )جدا کردند و بعد از مدتی همان برادران
بنیامین (برادر تنی یوسف)را از پدر گرفتند وبه مصر بردند و بدون او باز گشتند ،یعقوب بسیار آزرده دل و
شکسته شده و عرض کرد :« خدایا !آیا به من رحم نمیکنی ؟چشمم را که گرفتی و فرزندم را که بردی»
خداوند به یعقوب (علیه السلام )وحی کرد .« اگر یوسف و بنیامین را میرانده باشم، برای تو زنده خواهم کردتا
شما را کنار هم جمع کنم. ولی آیا آن گوسفند را به یاد داری که ذبح و بریان نمودی و خوردی، اما فلانی و
فلانی در همسایگی تو روزه بودند و از گوشت آن چیزی به آن هاندادی!»
بعد از این وحی، در هر چاشتی ،همیشه در خانه یعقوب (علیه السلام) حتی یک فرسخی اطراف آن، جار می زدند که هر کس شام می خواهد به خانه یعقوب بیاید!
منبع :
محاسن /جلد 2 /ص 399
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط محبوبه سعيدي در 1395/10/14 ساعت 12:17:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1395/10/14 @ 10:33:16 ب.ظ
مشکات [بازدید کننده]
متن جالبی بود تابحال نشنیده بودم.:-)