بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
پنجشنبه 95/10/23
امام صادق (علیه السلام ) می فرمایند: از تواضع این است که آدمی در مجلس به قسمت پایین تر راضی شود، و هرکه را دید سلام کند، و بگو مگو را ترک کند اگر چه برحق باشد، و دوست نداشته باشد برای تقوایش ستایش گردد.
منبع:
وسائل الشیعه/ج15/ص 274
پنجشنبه 95/10/23
بفکر خود باش و از فکر خود غافل مباش…خلوت با خدا را از دست مده. وبه حقیقت بگو الهی آمدم تا کامروا گردی. سخن خوراک وخواب باید به قدر ضرورت باشد. باعهدالله که قرآن مجید است هرروز تجدید عهد کنید.صمیمانه دست توسل به دامان پیغمبروآلش در زن که آنان خوبان حضرت حق اند. بس بسی مباش که سخریه این وآن می شوی. فرزانه باش و دیوانه باش.
خویشتن را تفویض به حق کن. اورا وکیل خود قرار بده که تواناتر وداناتروباوفا ترو مهر بان تر ویابنده تر از او نخواهی یافت. سوره مبارکه اخلاص را با اخلاص بخوان.با خلق خدا مهربان باش از سخنان ناهنجار گر چه مزاح باشد برحذر باش. از قسم خوردن گرچه به راست باشد احتراز کن. چه ایستاده ای دست افتاده ای بگیر.تامی توانی نماز را در اول وقت به جا آر.
منبع:
تازیانه سلوک/ دستورالعمل های علامه حسن زاده املی.
پنجشنبه 95/10/23
امام رضا (علیه السلام ) فرمودند: مردی در بنی اسرائیل چهل سال خدا را عبادت کرد، سپس برای خدا قربانی کرد، ولی از او پذیرفته نشد، باخود گفت: آنچه پیش آمد، از تو و گناه هم از تواست، پس خداوند وحی فرستاد: سرزنش کردن بر نفست، بهتر از چهل سال عبادت کردنت بود.
منبع:
وسایل الشیعه/ج 15 ./ص 232
پنجشنبه 95/10/23
خدا تنها پادشاهی است که ما را بی نهایت دوست دارد و ما عجیب بی محلی می کنیم …
یه موقعهایی …
یا …یه وقتهایی…
باید روی یک تکه کاعذ بنویسی تعطیل و بچسبانی پشت شیشه افکارت… باید به خودت استراحت بدهی…
دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری و به آسمان خیره شوی وبیخیال مدام سوت بزنی ودر دلت بخندی به تمام افکار هایی که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اندآن وقت با خودت بگویی بگذار منتظر بمانند.
وچون بندگان من از تو در بار من بپرسندبگو من نز دیکم …به ندای کسی که مرابخواند پاسخ می دهم.
منبع :
تولیدی /دلنوشته یکی از طلاب حوزه علمیه کوثر
پنجشنبه 95/10/23
شوق پرواز هردم وجودم را در برمی گیرد.
اوج،….جایی است که همگان آرزو دارند…
آسمان آبی ودل در آرزوی پرواز …
نسیم…گونه هایم را نوازش می دهد و مسیری برای اشکهایم….تعیین می کند…
دل وجانم از کف می رود، زمانیکه چشمانم را می بندم و رو به آسمان پر می زنم…
اوج خواهم گرفت…
در آرزویی خانه ای روی ابرها…خانه ای خواهم ساخت…. زلال تر از رنگ شیشه…
و در آن در کنار خدا…خانه ی شیشه ای بر روی ابرها فرشتگان را خواهم دید، چگونگی طلوع خورشید را خواهم دید باران الطاف الهی را…
و سربه سجده خواهم گذاشت و قطره ای اشک می ریزم گویی باتمام وجود احساس گناه می کنم… دلم هوای نوازش خدارا دارد در آن آسمان آبی بیکران ابرها را می بینم که دست در دست هم می دهند و باران همچون مروارید به زمین هدیه می دهند….مرواریدهای آسمانی ولی زمینی…ناگهااااااان…نوازش پروردگار را احساس می کنم.
نسیمی دل نواز بر رخسارم می ورزد و ذرات ریز هوا که قابل دیدن نیستند، گونه هایم را نوازش می دهند تا کنون هشیارنبودم، خدااااا مدام مرا نوازش می کرده است، واما من چه کردم ؟
منبع:
دلنوشته یکی از طلاب حوزه علمیه کوثر