یک چشم زدن غافل از آن یار نباشیم...

 

عمرم به سر رسید نشد یارتان شوم   آقا نشد که لایق دیدارتان شوم

غفلت بساط کرد سر راه طفل دل  وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم

اصل اگر به عَرضه حسن تو می شدم چیزی نداشتم که خریدارتان شوم

باری ز دوش حضرتتان بر نداشتم  شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم

ای حیدر زمانه غریبت گذاشتیم در روز غم ولی نشد عمارتان شوم

با آنکه سر شکسته و سر خورده مانده ام اذنم بده فدایی و سردارتان شوم

ماه خدا رسید و دلم آرزو نمود مهمان کنار سفره افطارتان شوم

در روز انتقام شهیدان کربلا آقا اجازه هست ز انصارتان شوم

در بین روزه و عطش و اشک و شور و شین یک ذکر مستجاب بگویم فقط حسین

                                 آقا جان چشم به راهم نمی ایی اقا دلتنگم نمی ایی اقا

 

  • نظر از: صهباء
    1397/03/21 @ 02:45:13 ق.ظ

    صهباء [عضو] 

    «وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم»
    چقدر این عالی بود.
    ممنونم

  • 5 stars
    نظر از: حضرت مادر (س)
    1397/03/10 @ 06:13:36 ب.ظ

    حضرت مادر (س) [عضو] 

    سلام احسنت

  • 5 stars
    نظر از: كوثر
    1397/03/08 @ 12:13:38 ق.ظ

    كوثر [عضو] 

    احسنت

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.