بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
تقریبا ساعت یازده و نیم شب رسیدیم به منزل ایشان،
کارمان آن قدر واجب بود که به خودم اجازه دادم
با اینکه از قبل هماهنگ نکرده بودیم، آرام در بزنم.
خود ایشان در را باز کرد، انگار منتظر ما باشد.
وارد شدیم و آقا برای هر دویمان چای آورد،
مقداری صحبت کرد، نزدیک ساعت دوازده و نیم پرسید:
شام خورده اید؟ ناخود آگاه گفتیم: نه.
آقا بلند شد از چند پله ای که می رفت به آشپزخانه پایین رفت.
جلوی آشپزخانه پرده ای آویزان بود. من از کنار پرده نگاه می کردم.
ظرفی را روی اجاق گذاشته بود و چند تخم مرغ در آن انداخت.
یک سینی آماده کرد همراه سبزی و چند خیار،
کاسه ای کوچک زیتون و خرذما با سلیقه چیده بود
از خجالت آب شدیم، هر چه کردیم دستمان به طرف غذا نمی رفت.
متوجه خجالت ما شد، نشست و یبا ما خورد تا راحت تر باشیم
غذا نزدیک ساعت دو تمام شد.
دوباره چای آورد.
اگر کسی که ایشان را نمی شناخت،
در آن حال ایشان را می دید محال بود بفهمد کیست.
منبع:العبد/9دی
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط زهرا شاهبازي در 1395/12/11 ساعت 01:01:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |