بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
یکی از پادشاهان ایران به شکار بیرون رفت. در راه مردی یک چشم دید و به دیدنش او را ناخوش آمد.فرمتان داد تا بزنندش، و به زندان برند.از قضا شاه در آن روز، شکار بسیار کرد.
و چون بازگشت فرمان داد تا مرد را آزاد کنند.
مرد گفت:ای پادشاه!اجازه دهی تا سخنی گویم؟
گفت! بگو…گفت:مرا دیدی زدی و به زندان کردی، و من تو را دیدم و شکار کردی، و به سلامت بازگشتی.
حال کدام یک بر دیگری شوم بوده است؟؟؟
شاه خندید و دستور داد جایزه اش دهند.
منبع: کشکول شیخ بهائی/ص 451
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط زهرا شاهبازي در 1395/11/29 ساعت 09:54:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |