بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
یک قصاب به دختر همسایه اش علاقه مند شده بود. روزی که پدر و مادر دختر، او را برای کاری به روستایی فرستاده بودند، قصاب نزد آن دختر رفت و خواست به او نزدیک شود؛ اما آن دختر به او گفت: علاقه من به تو بیش از علاقه تو به من است؛ ولی من از خدا می ترسم!
قصاب گفت: چرا من از خدا نترسم؟! آن گاه توبه کرد، دختر را تنها گذاشت و به طرف روستای خود حرکت کرد.
هوا بسیار گرم بود، تشنگی شدیدی بر قصاب عارض شد، به طوری که نزدیک بود هلاک شود. در این هنگام پیامبر آن زمان را دید و از او کمک خواست. پیامبر گفت: بیا از خدا بخواهیم ابری بفرستد تا در سایه آن راه برویم و به آبادی برسیم.
قصاب گفت: من که کار خیری نکرده ام تا دعایم مستجاب شود.
پیامبر گفت: من دعا می کنم و تو آمین بگو. پیامبر دعا کرد و قصاب آمین گفت. ناگاه ابری آمد و بر سر آن ها سایه افکند و چون به نقطه جدایی رسیدند، قصاب از پیامبر خداحافظی کرد که به خانه خود برود، ابر هم بالای سر او رفت. پیامبر خدا نزد قصاب بازگشت و به او گفت: ابر بالای سر تو آمد، بگو چه عملی انجام داده ای؟ آن گاه قصاب جریان خود را بازگو کرد.
پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: توبه کننده نزد خدا مقام و منزلتی دارد که برای احدی از مردم چنان منزلتی وجود ندارد.
منبع:
عاقبت به خیران عالم،ص 234
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط محبوبه سعيدي در 1396/07/17 ساعت 10:24:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |