شوخی و جدی

روزی شیخ انصاری ، پس از پایان تدریس ، مثل همیشه به دیدار مادر پیرش رفت و برای اینکه دلش را شاد کند، باب شوخی را باز کرد و گفت :<< یادش به خیر مادر ، یادت می آید آن وقت ها که دوره مقدمات را می گذرانم ، بچه نافرمانی بودم . هرگاه از من می خواستی کاری انجام دهم ، من دستور های شما را پس از درس و مباحثه انجام می دادم ؟ آن گاه شما عصبانی می شدی و با ناراحتی می گفتی : وای بر من،  انگار نه انگار که فرزندی دارم . اکنون نیز همین طور است و فرزندی نداری >>.

مادر با خنده گفت : <<بله اکنون نیز همین طور است آن وقت ها به کار های منزل نمی رسیدی ومن را زیر فشار قرار می دادی و اکنون نیز که به جایی رسیده ای چنان در مصرف وجو هات شرعی احتیاط می کنی که ما زیر فشار هستیم>>.

  • 5 stars
    نظر از: افسر جوان...نوری
    1395/09/27 @ 11:44:58 ق.ظ

    افسر جوان...نوری [عضو] 

    بسیار زیبا بود

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.