بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
فشار کار در آن روز خیلی زیاد بود و تقریبا رمقی برایش باقی نمانده بود . گرسنگی هم مزید بر علت شده بود در بین راه خانه مدام با خود کلنجار می رفت ؟اما وقتی چشمان مننتظر پدرش را به یاد آورد ،مسیر حرکتش را تغیر داد و بسمت خانه پدر حرکت کرد وقتی رسید در نیمه باز بود . داخل خانعه رفت بعد از کمی خوش و بش با پدر ومادر خدا حافظی کرد و به سمت خانه حرکت کرد .
در راه با خود گفت :خدایا شکرت که امروز هم باهمه خستگی ،عهد وپیمانم را عما کردم و قبل از رفتن به خانه ، بع دست بوسی پدر ومادرم رفتم…
منبع :
چه قدر زنده هستی /حسین رجبی /ص70
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط محبوبه سعيدي در 1395/11/18 ساعت 10:40:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |