دست بوسی پدر ومادر

فشار کار در آن روز خیلی زیاد بود و تقریبا رمقی برایش باقی نمانده بود . گرسنگی هم مزید بر علت شده بود در بین راه خانه مدام با خود کلنجار می رفت ؟اما وقتی چشمان مننتظر پدرش را به یاد آورد ،مسیر حرکتش را تغیر داد و بسمت خانه پدر حرکت کرد وقتی رسید در نیمه باز بود . داخل خانعه رفت بعد از کمی خوش و بش با پدر ومادر خدا حافظی کرد و به سمت خانه حرکت کرد .

در راه با خود گفت :خدایا شکرت که امروز هم باهمه خستگی ،عهد وپیمانم را عما کردم و قبل از رفتن به خانه ، بع دست بوسی پدر ومادرم رفتم…

منبع :

 چه قدر زنده هستی /حسین رجبی /ص70

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.