خداحافظی قبل از مرگ...

یکی از کسبه بازار شهرستان ساری استان مازندران می گوید:

ایشان شبی که به خاطر ناراحتی کلیه می خواستند تشریف ببرند،ایستادند جلوی مغازه و فرمودند:

حسین جان من دارم می روم.

من بغلشان کردم .به ایشان خیلی علاقه داشتم.

وقتی داشتند می رفتند فرمودند:

نگران نباش شاید من دیگر برنگشتم…

 

منبع:یادنامه صالحین/بخش 1

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.