بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
وقایع روز سوم ربیع الثان
1…سفر امام عسکرى علیه السلام به جرجان…در این روز امام حسن عسکرى علیه السلام براى وفا به وعده اى که فرموده بودند و آشکار شدند معجزاتى از آن بزرگوار با طى الارض از سامراء به جرجان تشریف فرما شدند…(1)…
جعفر بن شریف مى گوید:🕋…سالى قصد حج کردم ، و قبل از حج به زیارت امام حسن عسکرى علیه السلام در سامراء رفتم . اموالى از شیعیان همراهم بود که باید به آن حضرت مى رساندم . خواستم از آن حضرت بپرسم اموال را به چه کسى بدهم ، ولى پیش از آنکه من صحبت کنم حضرت فرمودند: “به مبارک خادم بده “عرض کردم : همین کار را کرده ام ، و سپس بیرون آمدم و گفتم : “شیعیان شما در جرجان به شما سلام مى رسانند” امام علیه السلام فرمود: مگر بعد از مراسم حج به جرجان بر نمى گردى⁉️ عرض کردم : بر مى گردم . فرمودند: 170روز دیگر اول روز جمعه سوم ربیع الثانى به جرجان وارد مى شوى…آن وقت به مردم اعلام کن که من در آخر همان روز به جرجان مى آیم . برو به سلامت خداوند متعال تو را و آنچه باتوست به سلامت به اهل و اولادت خواهد رسانید. پسرى براى پسرت متولد شده است.
نام او را ((صلت )) بگذار، که خداوند به زودى او را به حد کمال مى رساند و او از اولیاء ما خواهد بود. من گفتم یابن رسول الله ، ابراهیم بن اسماعیل جرجانى از شیعیان شماست و به دوستان شما هر سال بیش از صد هزار درهم احسان مى کند، و در جرجان از اشخاصى است که متنعم به نعمت هاى الهى است
امام علیه السلام فرمودند:خداوند به ابو اسحاق ابراهیم بن اسماعیل در مقابل احسانى که به شیعیان ما مى کند جزاى خیر بدهد و گناهان او را بیامرزد و او را پسرى صحیح الاعضاء روزى فرماید که قائل به حق باشد. به ابراهیم بگو: حسن بن على مى گوید: نام پسر خود را احمد بگذار راوى مى گوید: از خدمت حضرت مرخص شدم و حج رفتم و بازگشتم ، و در روزى که حضرت معین فرموده بودند به سلامت وارد جرجان شدم . هنگام که اصحاب ما براى تهنیت آمدند، به ایشان گفتم : امام علیه السلام مرا وعده داده که در آخر امروز به اینجا تشریف مى آورند. پس مهیا شوید و مسائل و حوائج خود را آماده کنید.شیعیان چون نماز ظهر و عصر را به جا آوردند، در خانه من جمع شدند. ناگاه امام عسکرى علیه السلام در همان ساعتى که فرموده بودند وارد شدند. هنگام ورود بر ما سلام کردند و ما به استقبال شتافتیم و دست آن حضرت را بوسیدیم . آنگاه حضرت فرمودند: من به جعفر بن شریف وعده کرده بودم که در آخر این روز نزد شما بیایم . من نماز ظهر و عصر را در سامراء به جا آوردم و نزد شما آمدم تا با شما تجدید عهد نمایم .
اکنون شما حوائج و مسائل خود را بیاورید. اول کسى که ابتدا به سؤال کرد نضر بن جابر بود. او گفت : یابن رسول الله ، پسر من از هر دو چشم نابیناست ، دعا فرمایید تا خداوند دیده هایش را به او برگرداند. حضرت فرمودند او را حاضر کن . او را حاضر کرد و حضرت دست مبارک بر چشمان او کشید و چشمانش روشن شد. پس از او یک یک آمدند و حاجت خود را بیان کردند و حضرت حاجتهاى آنان را بر آورده مى نمودند، تا اینکه حوائج همه را بر آوردند و مسائل آنها را جواب فرمودند و همان روز
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط افسر جوان...نوری در 1395/10/13 ساعت 06:20:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1395/10/13 @ 02:09:20 ب.ظ
بسیار عالی