شکرانه این همسر؟....

«توی جبهه این قدر به خدا می سی ؛میای خونه ،یه خورده ما رو ببین!»شوخی می کردم .آخه هر وقت می

اومد ،هنوز نرسیده ،با همان لباس ها می ایستاد به نماز . ما هم مگر چه قدر پهلوی هم بودیم ؟!نصف

شب میرسید صبح هم نان وپنیر به دست ،بند های پوتینش ورا نبسته سوار ماشین می شد که برود.

نگاهم کردوگفت :«وقتی تو رو می بینم،احساس می کنم باید دو رکعت نماز شکر بخونم»

منبع:

یادگاران/ص33

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.