بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
می گویند چندصد سال پیش،دراصفهان مسجدی
می ساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران
جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را
پیر زنی از آنجا رد می شد وقتی مسجد را دید به یکی از
کارگران گفت:«فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه؟»
کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف راشنید سریع
گفت : «چوب بیاورید!کارگر بیاورید!چوب را به مناره
تکیه بدهید.فشار بدهید.»
درحالی که کارگران با چوب به مناره فشار می آورند،معمار
مدام از پیرزن می پرسید:(مادر، درست شد؟!)
مدتی طول کشید تاپیرزن گفت: بله درست شد! تشکر
کرد و دعایی کردو رفت.
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن به مناره ای
که اصلا کج نبود را پرسیدند. معمار گفت:
«اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران
صحبت می کردوشایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد کج
می ماندو دیگرنمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را
پاک کنیم.این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی
این کار را بگیریم!»
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط فاطمه لك زائي در 1396/05/30 ساعت 05:36:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |