بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بیسوادیِ ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم ، نیم خیز هم که شده از جاش بلند می شد . اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم بلند میشد. می گفتم : علی جان ، من که غریبه نیستم ، مادَرِتَم ؟ چرا اینقدر به خودت زحمت می دی؟ میگفت: احترام به والدین ، دستور خداست. یک روز که خانه نبودم ، از جبهه آمده بود . دیده بود یک مشت لباس نَشُسته گوشه ی حیاطه ، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند . وقتی رسیدم بهش گفتم : الهی بمیرم برات مادر ، تو با یه دست ، چطوری این همه لباس رو شستی؟! گفت : اگه دو دست هم نداشتم ، باز هم وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و تو زحمت شستن لباس ها را بکشی!
منبع:
روایتی از مادر شهید علی ماهانی - کتاب نماز،ولایت و والدین
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط زهرا شاهبازي در 1395/12/21 ساعت 10:05:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |