​آخرین کلام گاندی...؟


«مهاتما گاندی»

رهبر و پیشوای سیاسی و اخلاقی هند، همه روزه یک آیه از هر یک از کتاب های مقدس ادیان بزرگ را تلاوت می کرد وآن گاه به کارهای روز رسیدگی می نمود. هفته ای یک بار (دوشنبه ها) روزه می گرفت و هفته ای یک روز (سه شنبه ها ) حرف نمی زد و تعمق و تفکر می پرداخت . او در در سی ام ژانویه 1948هنگام مراجعت از عبادتگاه ، به وسیله یک هندی متعصب با شلیک سه گلوله بر زمین افتاد و پس از ادای دو کلمه «هه رام» “یعنی خداوندا”
منبع:
حکایت و حکمت/حسی دیلمی ص155-156

دوستت دارم...برای خدااااااا

 

مردی به امام سجاد(علیه السلام) عرض کرد: براستی من تو را به خاطر خدا به شدت دوست دارم.

امام سجاد (علیه السلام) لحظه ای سر به زیر انداخت و سپس فرمود:

بارالها…به تو پناه می برم از اینکه به خاطر تو محبوب گردم وتو از من بیزار باشی.

سپس به او فرمود: من نیز تورا بزای همان خدایی که مرا به خاطرش دوست داری، دوست می دارم.

نکته اساسی که در این بیان وجود دارد و درس بزرگی برای ماست. توجه فوری به خطری است که در برابر چنین پدیده ای ما را تهدید می کند(محبوب بودن نزد مردم به خاطر خدا) انسان را تهدید می کند.

لذا وقتی آن مرد به حضرت عرض می کند که شما را برای خدا دوست دارم نمی فرمایند: از تو متشکرم،یا خدا را براین محبوبیت سپاس می گویم.

بلکه می فرمایند: پروردگارا به تو پناه می برم از اینکه مردم مرا به خاطر تو دوست داشته باشند ولی تو مرا دشمن بداری”

و این خطر بزرگی است برای ما، نکند که مردم فکرکنند که ما مخلصانه برای خدا کار می کنیم و در راه او قدم می زنیم اما حقیقتا ما اینطور نباشیم و ظاهر وباطنمان یکی نباشد و یا با اعمال خود موجبات غضب الهی رادر خود بوجود آورده باشیم.

در این صورت است که مردم ما را به خاطر خدا دوست می دارند ولی خداوند نعوذبالله دشمن ما می باشد.

 

منبع:

تحف العقول/ترجمه حسن زاده/ص497

تنها با یک کار ساده عاشق اهل بیت شوید...

 

 

به مدت سی سال معتاد بودم و حالا نجات یافته ام،اما وسوسه اذیتم می کند و من را به همان سو سوق می دهد؟چه کنم؟

حضرت آیت الله بهجت(دام عزه) فرمودند: زیاد صلوات بفرستید، با نیت دست یابی به تمام آثار وبرکات صلوات.

از جمله آثار آن عشق به اهل بیت (علیه السلام) است.

عشق به آن ها تلذذ های مادی را از بین می برد.

 

منبع:

العبد/خاطرات آیت الله بهجت(دام عزه)

 

مناجات عاشق با معشوق...

 

الهی به حق خودت حضورم ده و از آفتاب جمالت نورم ده.

الهی همه از تو دوا می خواهند و حسن از تو درد.

الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر.

الهی اگر چه درویشم …

ولی داراتر از من کیست که تو را دارم.

الهی در ذات خود متحیرم چه رسد به ذات تو.

الهی هر چه بیشتر دانستم نادانتر شدم، به ندانیم بیفزا.

الهی گروهی کو کو می کنند و حسن هو هو.

الهی خنک آن است که وقف تو شد.

الهی شکرت که این تهی دست پابست توست.

الهی خرفهایم اگر مشوش است از دیوانه پراکنده خوش است.

 

منبع:

تازیانه سلوک/ص 47

عمر بر باد رفته ...

طی شد این عمر تو دانی به چه سان …. پوچ و بس تند، چنان باد دَمان

همه تقصیر من است ، اینکه خود می دانم

که نکردم فکری …

که تامل ننمودم…روزی …ساعتی یا آنی

که چه سان می گذرد عمر گران ؟

کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط

فارغ از نیک وبد ومرگ وحیات …

همه گفتند کنون تا بچه بگذارید بخندد شادان…

که پس از این دگرش ،

فرصت خندیدن نیست بایدش نالیدن …

من نپرسیدم هیچ …

که پس از این ز چه رو…

نتوان خندیدن

هیچ کس نیز نگفت: زندگی چیست؟ چرا می آئیم؟

بعد از این چند صباح به کجا باید رفت ؟

باکدامین توشه ،به سفر باید رفت؟

من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز نگفت.

نوجوانی سپری گشت به فراغت به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

بعد از آن…

ادامه »