دعا کنی خدا رفیق خوب نصیبتان کند...

 

مرحوم حاج هادی ابهری(رحمت الله علیه) که از اولیای طراز اول خدا بود، می گوید:” به کربلا رفتم و تنها تقاضایی که از حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) کردم، این بود که

یک رفیق خوب که تو می پسندی در راه من قرار بده.

وقتی که می خواستم از حرم خارج شوم آیت الله میلانی(رحمت الله علیه) را دیدم که به من فرمودند:” ابهری رفیقی که می خواستی من هستم”

آری رفیق همراه، همراز ، و خوب است که انسان را به کمال می رساند.

                                                                      دعا کنید خدا رفیق خوب نصیبتان کند.

 

منبع: موعظه خوبان/ص 195

انجام واجبات وترک محرمات....

 

همیشه می گفت: ماباید برویم به جبهه و خدا شما را کمک می کند. به ترک محرمات و انجام واجبات دینی خیلی مقید بود.  نسبت به سپاه وبسیج و جهاد و روحانیت علاقه مند بود و می گفت: از امام پیروی کند.

به شهادت عشق می ورزید و می گفت: ای کاش به جبهه ی رفتیم و شربت شهادت می نوشیدیم. نسبت به دنیای مادی توجهی نداشت و می گفت: مگر خون من رنگین تر از دیگران است.

شجاعت و نترسی وصبوری از خصوصیات بارز ایشان بود. و دفاع از وطن را از واجبات زندگی خود می دانست.

 

منبع: بخشی از وصیت نامه شهید عبدالرضا حسینی بای

ذکری مجرب برای ازدیار روزی...

آیت الله بهجت(رحمت الله) می فرمایند: کسی که می خواهد روزی اش فراموش شود این ذکر را بسیار بگوید و در آغاز وپایان آن صلوات بفرستد:

                                                  “اللهم اغننی بحلالک عن الحرامک و اغننی بفضلک عمن سواک”

                                    “خداوندا،به حلال خود مر از حرامت بی نیاز کن و به فضل خودت مرا بی نیاز گردان”

 

منبع: موعظه خوبان/ص 149

رفعت وبزرگی...

ما رفعت وبزرگی را در تواضع قرار دادیم، ولی مردم در کبر به دنبال آن هستند(تکبر می کنند تا در میان مردم بالا بروند و عزیز بشوند) .

امام (علیه السلام) فرمود: هر که تواضع کند، خدا او را بالا می برد و هر که تکبر کند، خدا او را به زمین می زند.

 

                        یک قطره باران از ابری چکید                                   خجل شد چو پهنای دریا بدید

                      که جایی دریاست من کیستم                                    گر او هست حقا که من نیستم

                    چو خود را به چشم حقارت بدید                                 صدف در کنارش به جان پرورید

                     سپهرش به جایی رسانید کار                                     که شد نامور لولوء شاهوار

 

منبع:موعظه خوبان/ص71

تو که به خدا قرض داری با من چه کنی؟

مردی از حلوا فروشی خواست تا رطلی حلوا اورا به نسیه دهد. حلوا فروش گفت: بچش که حلوای خوبی است.

خریدار گفت: من روزه دارم و قضای روزه سال پیشم را می گزارم. حلوا فروش گفت: به خدا پناه می برم که با تو

معامله کنم. تو که قرض خدا را به سالی عقب اندازی، با من چه خواهی کرد؟

منبع:

کشکول شیخ بهایی/محمد مهدی سازندگی/ص398