خودت بهتر میدانی که دلم پر است...

سلام ارباب…سلام بابا جونم

چشم داشتها و انتظار هایی که قبلا از من داشتی و احساس می کنم الان نداری….قطعا به خاطر گناهانم است…بگذار کمی راحت تر بگویم گناه کردن برایم آسان شده است…تو خود بهتر می دانی چرا…

اما با این وجود روز به روز دلتنگی ام به شما بیشتر می شود …. و بیقراری ام بیشتر میشود…فقط آرزو می کنم از چشمان مهربانت نیافتم و مرا از دعا هایت لحظه ای از یاد نبری …. هر چند من زیاد تو را از یاد برده ام …..آقا جان خودت  حال و روزم را بهتر می دانی….خودت خوب می دانی که دلم پر است…

این ها را می دانم اما آنقدر خوابم و رو سیاه …که این را هنوز نفهیده ام که سالهاست دم از عشقت می زنم اما انگار نه انگار ….خودت دستم را بگیر.

ولی آقا خودماییم…قصد آمدن نداری؟؟؟ تا کی به پشت پرده غیبت نشینی…جهان جهنم است بی تو یا صاحب الزمان (علیه السلام)

فقط بیااااا

منبع:دلنوشته/تولیدی/ زهرا شاهبازی

چشم بیمار شده تار شدن هم دارد...

بار الها…نه گلایه دارم نه شکایت می کنم به درگاهت…

اما دلم که میگیره بگذار کمی بگم از کم کاری های خودم از کارهایی که باید می کردمو نکردم…

شرمنده ام…از رزقی که مدام خوردمو نمکدانت را شکستم و دوباره به گناهان خودم ادامه دادم…شرمنده که میشم میمونم دلم میگیره و قلبم ناراحت . بیشتر به خاطر اینکه همش به دیگران میگم و انگار یادم رفته که خودم از همه بدترم…اینروزها خدایا عجیب دلم میگیرد که چرا؟؟؟

یوسف زهرا(علیه السلام) تنهاست…

شاید اگر ما میبودیم او هم میبود و می می آمد…

گلایه نمی کنم

مشکل از ماست اینکه هر صبح نمیبینمت

چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

 

منبع:دلنوشته/ تولیدی/زهرا شاهبازی

عجب صبری خدا دارد...

اینروزها دلم که می گیرد با خود می گویم …

واقعا ادم با خودش که فکر می کنه . ..خداییش بدون تعارف و صرفا جهت اطلاع بنده و امثال بنده … خدایی عجب صبری خدا دارد که پرده بر نمی دارد اگر من جای او بودم …

تا حالا فکر کردیم بهش …

اگر من جای او بودم …نمیدانم چه می آمد برسر دنیا و ادماش …

او می بیند و می پوشاند

اما

مردم نمی بینند و فریاد می زنند.

…خدایا….شرمنده ام که مدام شرمنده ام .

 

منبع:دلنوشته/تولیدی/ زهرا شاهبازی

سحر خیزی


از ابتدای سحر که از خواب بیدار می‌شد، مشغول عبادت و راز و نیاز و مناجات بود، حتی اشعار مناجاتی با زبان، عربی و فارسی می خواندند، در هنگام وضو گرفتن، قبل از وضو و بعداز آن در حال استغفار بود، بعد مشغول نمازها و نوافلش می‌شد و آن هم ادامه داشت، دوباره استغفارش ادامه داشت، سپس به تدبر در قرآن مشغول می شد تا وقت صبحانه. جمعه‌ها و پنج شنبه‌ها عبادات بیشتری داشت و نمازهای بیشتری می خواند.

منبع:

وسائل الشیعة، ج‏8، ص: 295.

خاطره آیت الله بهجت ....

 
یادم هست، ایشان در همان سال های هفتاد، دیدم ظهر که از مسجد آمد، عمامه را برداشت و با لباس دراز کشید. پرسیدم: آقا چی شده؟ آیا حالتان بد شده، دکتر بیاوریم، فرمود: نه نگران نباشید، به شدت نیاز به خواب دارم. نگاه کردم دیدم ایشان کمتر از سه ساعت و نیم، شب و روز می‌خوابید. همه‌اش کار می‌کرد، به این اندازه، خودش درباره بعضی اساتید می‌گفت، یک ساعت از خوابشان کم کردند، فلان  کتاب را نوشتند. گویا منظور ایشان مرحوم مامقانی بود که در آخر کتاب خویش نوشته بود من سه ساعت را تبدیل به دو ساعت خواب کردم تا توانستم کتاب را به اتمام برسانم. مرحوم ابوی، می‌فرمودند: من نمی‌دانم دو ساعت هم می‌شود خوابید؟ سه ساعت که می‌شود؛ ولی دو ساعت را نمی‌دانم. 

منبع:

الکافی- الإسلامیة، ج‏3، ص: 283