تو هم باید بگردی و مرا پیدا کنی!!!!

 یکی از رفقا نقل می کرد: در روز عرفه ای کربلا بودم، توی صحن نشسته بودم که یک عربی که با پای پیاده  به کربلا آمده بود، پای مجروح وخونیش را بلند کرد و به زبان عربی با امام حسین(علیه السلام) صحبت می کرد، من از مسافری که عربی بلد بود پرسیدم: او به امام حسین( علیه السلام) چه می گوید؟

گفت: می گوید امام حسین من از راه دور آمدم و تورا پیدا کردم، تو هم باید در روز قیامت و در صحرای محشر بگردی و مرا پیداکنی!!!

خوش به حال این افراد، خوش به حال این عقیده ها، خدا ماهم مثل اینها چنین عقیده ای داشته باشیم. امام، دور و نزدیک ندارد.

 

منبع: در محضر مجتهدی/ج1/ص66

تو هم باید بگردی و مرا پیدا کنی!!!!

جنت در دهان و دست خود توست!!!...

عارف کریم مرحوم حاج میرزا احمد عابد نهاوندی معروف به(مرشد چلویی) و متخلص به ساعی است.

ایشان می گفت: بهشت در دست و در دهان شماست.

ای انسان تو این همه به دنبال بهشت می گردی و آرزو می کنی که اهل بهشت باشی، در حالی که نمی دانی جنت در دهان و دست خود توست، دهانی که گفتارش حق و در راه اعتلای کلمه حق و اسماء الله باشد و دستی که دست دهنده است، به خلق خدا نیکی می کند و گره کار مردم را می گشاید.

کسی که صاحب چنین دست و زبانی باشد، همه عوالم هستی برای او پست و کوچک می شود و ملائکه پایبند او می شوند.

 

منبع:بهترین کاسب قرن، علی عابد نهاوندی

گشایش همه درهایی که به روی خود بسته ای...

مرحوم حاج اسماعیل دولابی می گفت:

مادرت را ببوس، دستش را بوسه بزن، پایش را ببوس، تا گریه بیفتد، وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه می افتی.

آن وقت کارهایت روی غلطک می افتد و خداوند همه در هایی را که به روی خود بسته ای باز می کند.

 

منبع: کتاب مصباح الهدی

نامه ای به خدا....

 

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظر علی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود.آن قدر فقیر بود که شب ها می رفت دور و بر حجره های طلبه ها می گشت و از توی آشغال های آنها چیزی برای خوردن پیدا می کرد. یک روز نظر علی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی تهران تحت عنوان” نامه ای به خدا” نگهداری می شود. مضمون نامه این است:

                                                                                           بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا! سلام علیکم، اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قرآن فرموده اید: “هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است."من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قرآن فرموده اید:"مسلما خدا خلف وعده نمی کند.".بنابراین اینجانب به چیز های زیر نیاز دارم:

1_خانه ای وسیع        2_همسری زیبا ومتدین        3_خادم     4_یک کالسکه و سورچی     5_ یک باغ      6_مقداری پول برای تجارت.

لطفا پس از هماهنگی به من اطلاع دهید.<"مدرسه مروی_حجره شماره 16_ نظر علی طالقانی".

پس نامه را در هنگام سحر برداشته و می برد لای درب مسجد شاه که در نزدیکی مدرسه مروی می باشد می گذارد. فردای آن روز ناصرالدین شاه با درباری ها می خواستند به شکار بروند. کاروان او از جلوی مسجد می گذشت.ناگهان به اذن خداوند، باد تندی شروع به وزیدن میکند و نامه نظر علی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازد.

ناصرالدین شاه نامه را می خواند و شکار را کنسل کرده و دستور می دهد کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد و نظر علی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظر علی را به کاخ آوردند،دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:"نامه ای ا برای خدا نوشته بودید، ایشان به ما حواله نمودند. پس ما هم باید انجامش دهیم و دستور می دهد همه ی خواسته های نظر علی یک به یک اجرا شود.

 

                           نقش هستی نقشی از ایوان ماست                           آب و باد و خاک، سر گردان ماست

 

منبع: اثر آفرینان/ج6