بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
شنبه 96/02/02
در عالم خواب، علامه طباطبایی را دیدم که پس از سلام و جواب گفتند، بیا با هم به روضه حضرت اباعبدالله برویم. به روضه رفتیم. ناگهان از خواب بیدار شدم….
روحانی شهید حجت الاسلام سید علی بانکی از رزمندگان شجاع و باتقوایی بودند که در سال 1340 ش در اصفهان به دنیا آمد. پدر گرامی اش حاج سید ابراهیم مردی نیکو سیرت و متدین بود. برادرش حجت الاسلام سید مهدی بانکی اهل علمی بود که سطرهای آخر زندگی اش را در عملیات فتح المبین با قلم سرخ نوشت.
سید علی در دوران کودکی به بیماری ورم کلیه مبتلا می شود که با توسل به حضرت اباعبدالله و نیزکوشش پزشکان برطرف شد. تحصیلات کلاسیک را تا پایان سوم راهنمایی ادامه داد ولی از آن پس به مسلک روحانیت پیوست و در مدرسه علمیه ذوالفقار اصفهان که شهیدان بسیاری را در جنگ تحمیلی به کشور و دین تقدیم کرده، مشغول تحصیل مقدمات علوم دینی شد.
چشمه سار اخلاقیات
سید علی، انسانی پرتلاش ، مومن و شیعه ای پاک بود ، به خصوص اینکه روحیه توسل به ذیل دامان اهل بیت چنان در ایشان تجلی داشت که نوشته اند در وقت نماز و خواندن دعای توسل در جبهه ها مثل شمعی می سوخت و دیگران را به گریه می آورد.
در نماز به خصوص تهجدش خاشع و فروتن بود و حالت دلباختگی نسبت به امام عصر داشت . مایه دلگرمی نزدیکان و آشنایان بود و در برخورد با افراد، مساوات را مراعات می نمود.
حرکات مبارزاتی و جهادی
او از شهادت آیت الله مصطفی خمینی و خروشان شدن جمعیت مردم در خیابان به صف مبارزین علیه دستگاه شاهنشاهی پیوست تا اینکه کشتی انقلاب به ساحل ظفر نشست. پس از انقلاب در بارور شدن آن در عرصه های فرهنگی کوشش می نمود تاآنکه مساله جنگ پیش آمد.
سید علی در عملیات فتح المبین شرکت داشت که به شهادت برادر طلبه اش و بسیاری دیگر از روحانیون اصفهان انجامید . در عملیات رمضان نیز خودش مجروح می شود. دیگر دلش برای شهیدان تنگ شده بود و چنین زمزمه می کرد « من دیگر خجالت می کشم به خانه برگردم».
خاطره ای از شهید
در شب عاشورا رزمندگان روضه خوانده بودند و صبح آن روز پس از قرائت زیارت عاشورا از دوستان رزمنده خواسته بود که کفش ها را در آورند و خود نیز پا برهنه روی تیغ های بیابان مشغول عزاداری شدند. در آن جا گفته بود من گناه کرده ام که مستحق شهادت نیستم. می خواهم خداوند مرا ببخشد تا لایق شهادت شوم و به مولایم حسین(علیه السلام) ملحق گردم.
یکی از دوستانش نقل کردند اولین شبی که ایشان در تیپ امام حسین(علیه السلام) نماز مغرب را به جماعت اقامه نموند چنان حالی داشتند که در حین نماز اکثر رزمندگان به گریه افتادند.
دست نوشته های شهید
برای سلامتی و فرج امام زمان(عجل الله) دعا کنید. بر ائمه اطهار مخصوصا اباعبدالله الحسین(علیه السلام) گریه کنید که شرکت در عزای او باعث جهانی شدن انقلاب می گردد.
روحانیت را رها نکنید چون که اسلام منهای روحانیت اسلام نیست.
ای خواهران، حجاب را حفظ کنیدو به فرزندانتان یاد دهید ، چونکه حجاب یکی از بزرگترین سدهای جلوگیری از استعمار است.
عروج ملکوتی
تازه جراحتش کمی بهبود یافته بود که عازم مناطق جنگی شد . عملیات محرم در پیش بود و سید علی در شب عملیات گفته بود که امشب به طرف خدا می روم. در محور چم هندی بعد از عبور از رودخانه دو برجه، تیری به سر مبارک ایشان اصابت می کند و بلافاصله همرزمانش سر او را باند پیچی نمودند ولی بعد از اندکی تیری دیگر به قلبشان اصابت می کند، قامت سرو او در حالی که مشغول ذکر معبود بود روی زمین می افتد و به اجداد طاهرینش ملحق می شود.
جسد مطهر آن شهید سعید پس از انتقال و تشییع در اصفهان در گلستان شهدای آن شهر دفن می شود.
رویای قبل از شهادت
در عالم خواب علامه طباطبایی را دیدم که پس از سلام و جواب گفتند، بیا با هم به روضه حضرت اباعبدالله برویم. به روضه رفتیم. ناگهان از خواب بیدار شدم. این خواب شهید که کمی قبل از شهادتش دیده بود و مدتی پس از ثبت آن معلوم شد که زمان شهادت حجت الاسلام سید علی بانکی با رحلت آن عارف ربانی مصادف گردیده بود.
منبع:
شهدای روحانیت، ج 2 و شاهدان روحانی
شنبه 96/02/02
مرحوم آیت الله آقا مجتبی تهرانی در گفتاری با طرح یک سوال به تبیین چگونگی متخلق شدن انسان به اخلاق فاضله و دور شدن از رذایل اخلاقی پرداخته اند .
انسان چگونه خودش را به اخلاقی فاضله متخلق کند و از رذایل اخلاقی دوری نمایند؟ چگونه این معنا را در مرحله عمل پیاده کند؟ علمای اخلاقی می گویند: ابتدا انسان باید حالت موجود نفس را حفظ کند و سپس به تهذیب رذایل و جبران ضررهای گذشته بپردازد. طبق روال طبیعی حتی در جسم هم ابتدا صحت موجود حفظ می شود و سپس معالجه امراض است؛ نه این که صحت مورد فراموش شود؛ به طوری که انسان تنزل نماید.
این بحث، با بحث ملکات منافاتی ندارد؛ انسان اگر یک رذیله اخلاقی در رابطه با یکی از قوا را در طول زمان، روی روح خود نقش کرده باشد، تا آن نقش زشت را بر طرف نکند، نمی تواند نقش زیبایی را روی آن بکشد. این نکته در رابطه با مسائل جزئی اخلاقی است و نباید این ها را با هم اشتباه کرد.
برای مثال، کسی که دارای حالت جُبن و ترس است، یا کسی که دارای حالت امساک است -که در مقابل جود قرار دارد- او باید اول این حالت امساک را از خود دور کند و بعد فضیلت جود را برای خودش ایجاد نماید؛ یعنی ملکه بخشش را به جای ملکه رذیله خسّت بر روی خودش نقش کند. این مطلب نسبت به مسائل جرئی در رابطه با ملکات اخلاقی است.
در این جا بحث اصلی، یک بحث کلی است. انسان مجموعاً یک حالت روحی دارد؛ لذا باید آن حالت را حفظ کند تا عقب گرد نداشته باشد. بعد هم در صدد این باشد که جلو برود. مثلا کسی که از نظر ملکات حسنه، چند صفت خوب دارد و در کنارش رذائلی هم دارد؛ وقتی می خواهد خودش را از این رذائل تطهیر و پاک نماید، نباید به خیال پاکسازی رذائل، آن ملکات حسنه را به دست فراموشی بسپارد. نباید به سراغ پاکسازی در رابطه با این رذائل بیاید و قهراً هم از آن طرف، فضایل از دستش گرفته شود؛ این صحیح نیست. انسان باید آن فضایل را حفظ کند و بعد در صدد محو رذائل برآید.
این که علمای اخلاق می گویند: «صحت موجود» باید حفظ شود، به همین جهت است. البته صحت موجود باید حفظ شود، نه رذالت موجود و در مرحله بعد، انسان در صدد برطرف کردن رذائل باشد. به عبارت دیگر، هنگامی که رذیله ها را برطرف می کند، از فضایل موجود در خود غفلت نکند، بلکه این فضایل را نگه دارد.
انسان در هر مرتبه ای که قرار دارد، اعتدال موجودش را حفظ کند و اگر انسان بخواهد نسبت به مجموعه حالات نفسانی اش اعتدال را حفظ کند، یک سری دستورات کلی وجود دارد که اولین دستور آن بود که مجالست، مصاحبت، رفاقت و معاشرتش را با نیکان قرار دهد. با افرادی که دارای فضایل اخلاقی هستند، معاشرت کند و از کسانی که دارای ملکات زشت و رذایل اخلاقی هستند، پرهیز نماید. هنگام مصاحبت با نیکان، در روش و سلوک آنها دقت داشته باشد که سلوک و روش آنها با خالق چگونه است؟ روش و سلوک آنها با مخلوق چگونه است؟
برگرفته از کتاب اخلاق ربانی آیت الله آقا مجتبی تهرانی
شنبه 96/02/02
امام حسین علیه السلام فرمودند:
أَعجَزالنّاسٍ مَن عَجَزَ عَنِ الدُّعاء
عاجزترین مردم کسی است که نتواند دعا کند.
(بحارالانوارج/ 93 ص/ 294)
شنبه 96/02/02
ما به تجربه دیده ایم کسانی که پدر و مادر از آنها راضی بوده اند ، دست به هرچه زده اند طلا شده و همچنین دیده ایم کسانی که پدر و مادر از آنها ناراضی بوده اند ، حالا به هر دری که میزنند کارشان درست نمیشود. بعد پیش ما می آیند و می پرسند:« چرا ما هرکاری میکنیم ، کارمان اصلاح نمی شود؟» خبر هم ندارند که به خاطر این است که پدر و مادر از آنها ناراضی بوده اند.
امکان دارد که پدر و مادر در زمان حیات از فرزندشان راضی باشند، ولی حالا که مردهاند ناراضیاند که چرا یادشان نمیکنند. قدیم چه قدر مردم در ماه رجب و شعبان برای پدر و مادرهایشان ختم قرآن میدادهاند. من یادم هست هفتاد سال پیش، کنار چهار راه مولوی کسی داد میزد؛ «خیر مردهها» مردم هم یک کیلو سیب میخریدند و خیرات میدادند. پس برای پدر و مادرهایتان ختم قرآن بکنید، سر قبرشان بروید، قرآن برایشان بخوانید و کار خیر برایشان بکنید. در روایت آمده است که «ارواح مؤمنین شبهای جمعه به پشت بام خانهها میآیند و میگویند: آن لقمهای که جلوی سگهایتان میاندازید، خیر ما کنید!»
منبع:
[ از فرمایشات آیت الله مجتهدی تهرانی-ره، در محضر استاد، ص 30-نشریه موعظه خوبان ]
شنبه 96/02/02
شهید رضا آجودانی وقتی به شهادت رسید، 15 سال بیشتر نداشت. اما پدرش دیده بود رضا در اتاق بالای منزلشان نوار نوحه میگذارد و زیاد گریه میکند. گریهها که ادامه مییابد…
شهید رضا آجودانی وقتی به شهادت رسید، 15 سال بیشتر نداشت. اما پدرش دیده بود رضا در اتاق بالای منزلشان نوار نوحه میگذارد و زیاد گریه میکند. گریهها که ادامه مییابد، از پسرش میپرسد: «گریههای نوجوانی مثل تو برای چه میتواند باشد؟» رضا هم در جواب میگوید: «از شوق شهادت». شهید رضا آجودانی متولد 1346 بود و سال 61 به شهادت رسید. او سالهای اندکی در این کره خاکی زندگی کرد، اما گوهری را در زندگی یافته بود که هرگز او را به دو روز دنیای فانی شیفته نکرد. گفتوگوی ما با اشرف آجودانی خواهر بزرگتر شهید را پیش رو دارید.
آقا رضا چطور بچهای بود که از سن کم به شهادت عشق میورزید؟
به نظر من ذات این بچهها خوب بود که از سن کم عاشق خدا میشدند و بهترین راه رسیدن به خدا را هم در شهادت میدیدند. رضا یک بچه جنوبشهری قویبنیهای بود که سر سفره پدر و مادرمان حلال خورد و حلال فکر کرد و عاقبت خونش را در مسیر انقلاب اسلامی حلال کرد. یعنی خودش خواست که خونش در این مسیر ریخته شود. رضا آجودانی یک نوجوان کمسن و سال و معمولی بود، اما انقلاب امام خمینی ذات پاک آنها را تقویت کرد، بارور کرد و خیلی زود میوه وجودشان رسید. رضای ما وقتی که 13، 14 سال داشت از شوق شهادت شبها تنها در اتاقش گریه میکرد.
با سن کمش چطور راهی جبهه شد؟
شناسنامهاش را دستکاری کرده بود. از طرفی هیکل نسبتاً درشتی هم داشت و نگاهش که میکردی فکر میکردی 20 ساله است. چون جرئت و جسارت زیادی داشت، قبول کرده بودند به جبهه برود و چند بار هم رفت و آمد تا اینکه به شهادت رسید.
در آن سن و سال قاعدتاً درسش را نیمهکاره رها کرده بود؟
بله، درسش را رها کرد تا نگذارد حتی یک وجب از خاک کشورمان دست دشمن بماند. اتفاقاً درس آقا رضا خیلی خوب بود. دوست داشت مهندس شود و با نمرات خوبی که داشت، مطمئن بودیم از نظر تحصیلی موفق میشود. اما خب مهندس کوچک ما رفت و به شهادت رسید.
پدر و مادرتان مخالف رفتن او به جبهه در سن نوجوانی نبودند؟
خب، آنها از اینکه بلایی سر رضا بیاید، میترسیدند ولی خودش اصرار داشت که به جبهه برود. یکبار پدرم صدای گریههای رضا را از اتاقش میشنود. میرود و میپرسد: پسرم تو با این سن کم چه دردی داری که اینطور گریه میکنی؟ رضا هم میگوید: دوست دارم شهید شوم و از شوق شهادت گریه میکنم. وقتی یک نفر اینطور عاشق یک راه میشود، نمیشود جلویش را گرفت. خصوصاً که راهش حق باشد.
از نحوه شهادتش بگویید.
سال 61 و در منطقه سومار یک خمپاره کنار برادرم اصابت میکند و تنش را سوراخ سوراخ میکند. او را به سردخانه میبرند و بعد از 24 ساعت متوجه میشوند زنده است. بعد به بیمارستانی در شیراز منتقل میشود. رضا را بعد از مدتی به خانه میآورند. وقتی من او را دیدم، در بدنش جای سالم نداشت. توی سرش هم چند ترکش جا مانده بود. رضا تا مرا دید بلند شد و روبوسی کرد. گفت: «چند قدم مانده به بهشت!» بعد چون هوس مرغ کرده بود، به مادرم گفت:« برایم مرغ درست کن از بس در جبهه کنسرو بادمجان خوردهام قیافهام شبیه بادمجان شده است، مادرم چلومرغ درست کرد و رضا خورد. همین حین داشت تلویزیون نگاه میکرد. یکهو گفت نمیخواهم تلویزیون ببینم. ما آن را از اتاق خارج کردیم. اما ناگهان رضا داد زد: «تا بهشت یک قدم مانده کمکم کنید. حضرت علی اصغر(ع)، حضرت علی اکبر(ع)، حضرت قاسم(ع) کمکم کنید.» بعد در بغل مادرم جان داد و به شهادت رسید. او در همان اتاقی به شهادت رسید که خیلی از شبها تنهایی در آنجا عزاداری و گریه میکرد.
منبع:
روزنامه جوان / فریده موسوی