کلید واژه: "داستان از پیامبر"

گناه راکوچک نشماریم...

پیامبر اکرم (صلی الله  علیه و اله) در سفری در سرزمینی بی آب و علف فرود آمد و به یارانش فرمود: مقداری هیزم بیاورید. عرض کردند ای رسول خدا! اینجا زمین بی آب و علفی است ، هیزم ندارد .پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله) فرمود: هر یک از شما به هر اندازه که… بیشتر »

بخاطر خدا دوست دارم!....

  پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله و سلم) از کوچه ای عبور می کرد که کودکی به حضرت سلام کرد. پیامبر پاسخ سلام او را داد و پرسید: آیا مرا دوست داری؟ کودک گفت: البته که دوست دارم، شما رسول خدا هستی. پیامبر فرمودند: مرا بیشتر دوست داری یا خدا را؟ کودک گفت:… بیشتر »