بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
شخصی زیر درخت گردو ایستاده بود و میگفت: «خدایا! همه کارهایت درست است فقط نمیفهمم چرا گردوی به این کوچکی را بالای این درخت بزرگ قرار دادهای
ولی هندوانه به آن بزرگی را لای بتههای کوچک! » همینطور که داشت با خدا درد دل میکرد ناگهان بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد و از بینیاش خون آمد.
او به خودش آمد و گفت: «خدایا! کارت درست است. اگر یک هندوانه بالای درخت
بود، معلوم نبود چه بلایی سرم میآمد!»
منبع:آداب طلاب/ج1
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط زهرا شاهبازي در 1395/12/17 ساعت 02:58:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |