بازیگران حقیقی
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو...
همهی فرماندهان، در پایگاه سپاه سوسنگرد جمع شده بودند. قبل از صرف ناهار، حسن را دیدم که وضو گرفته بود و داشت آستین پیراهنش را پایین میکشید. با هم خوش و بشی کردیم، حسن با همان لهجهی تهرانی گفت: «حاج آقا چطوری؟» گفتم: «الحمدالله». چهره ی حسن طور دیگری شده بود، با همیشه فرق داشت. او جلو آمد و با دست روی شانهی من زد و بیمقدمه گفت: «آقای ناصری، حیفه تا زمانی که جنگ هست، ما شهید نشیم، حیفه. کاری بکن که شهید بشی.» گفتم: «حسن آقا، چه باید کرد؟» گفت: «دو تا راه داره، یکی خلوص و دیگری تلاش و کوشش. اگه این دو تا رو خوب انجام بدیم، شهید می شیم.بهت بگما، بعد از جنگ، معلوم نیست سرنوشت ما چی می شه و عاقبت مون به کجا ختم می شه. بهترین عاقبتی که میتونیم به دست بیاریم، اینه که شهید بشیم، در شرایط شهادت، همه چیز سعادته.» پس از این صحبتها، گفت: «آقای ناصری، التماس دعا داریم، اگه زودتر از من شهید شدی، شفاعت منو هم بکن». نگاهی به چهره و سیمای او انداختم، اصلا با روزهای دیگر تفاوت داشت. او پس از صرف ناهار و کمی استراحت، خداحافظی کرد و رفت.
بعد از رفتن او، نزد سردار مفقودالاثر علی هاشمی رفتم و به او گفتم که «حسن چنین حرفهایی میزد، چهرهاش انگار پیام خاصی داشت، به نظرم به همین زودیها شهید میشه.» علی هاشمی گفت: «افرادی مثل حسن باید شهید بشن، اینها لیاقت دارن و مزد لیاقت خودشونو میگیرن.» همانطور هم شد و چند روز بعد، قبل از عملیات والفجر مقدماتی، خبر شهادت او به دستمان رسید.
واقعا خوشا بسعاتشون
شادی روح مطهر همه ی شهدا از صدر اسلام تا به حال صلوات
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم واحشرنا معهم اهلک اعدائهم اجمعین
خدایا ما را قدر دان خون شهدا و ادامه دهنده راه امام و شهدا قرار بده
اللهم الرزقنا توفیق شهادة فی سبیلک
الهی بحق عمه ی سادات «عجل لولیک الفرج»
منبع:علی اکبری ، من اینجا نمی مانم ( خاطراتی از شهید حسن باقری ) ، ص95
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط زهرا شاهبازي در 1396/11/21 ساعت 01:36:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |