موضوع: "اخلاقی"

*طلب شفاء برای بیمار


صحبت از بیماری شد، ما مرتب از ایشان می شنیدیم وقتی، شخصی تقاضای شفا و بهبودی مریضی را می کرد، دستورالعمل های خاصی می دادند؛ اشاره ای داشته باشید.
بله! ایشان می فرمودند: اگر انسان به طبّ مأثور اهل بیت و ائمّه اطهار(علیهم السلام) عمل کند، کمتر به بیماری مبتلا می شود. خرما، شیر، ماست و روغن زیتون را جامع بین غذا و دواء می دانست. توصیه داشت تا گرسنه نشدید، نخورید. سفارش می کردند، لقمه ها را کوچک بردارید و زیاد بجوید. البته وقتی کسی می آمد و مریضی داشت، توصیه هایی هم به او داشتند و در کنار دعا، می فرمودند: زیاد صدقه دهید و سعی کنید، حتی اگر مبلغ کمی هم هست، آن را بین فقراء، پخش کنید، صدقه، شفا دهنده است و به مومنین بگویید برای مریض دعا کنند. اگر فرد تمکن مالی داشت، دستور قربانی کردن می دادند تا گوشت آن بین فقراء تقسیم شود. تاکید داشتند در صورت توانایی، مریض در
 مابین الطلوعین، در هوای آزاد قدم بزند. وقتی کسی به حالت مضطر می آمد و درخواست طلب شفاء می کردند، می فرمودند: به مریض، مخلوط تربت سیدالشهداء و آب زمزم، مرتب بخورانید.

منبع:

سخنان ایت الله بهجت ،الکافی ،ص 32

ببین تفاوت راه را...

انسان کامل،ولی الله است. انسان کامل،خلیفة الله است. انسان کامل،قطب زمان است. انسان کامل، مصلح بریة الله است. انسان کامل، معدن کلمات الله است. انسان کامل، حجت الله است. انسان کامل، عقل مستفاد است. انسان کامل، ثمره شجره ی وجود، کمال عالم کونی و غایت حرکت وجودیه و ایجادیه است. انسان کامل، موید به روح القدس و روح است. انسان کامل، محل مشیة الله است.

انسان کامل، صاحب مرتبه ی قلب است.

ترازوی انسان سنج، انسان کامل است نه دیگر ترازو ها. ما خیر و سعادت مردم را می خواهیم. ما می خواهیم که نفوس مستعده به کمال انسانی شان برسند.ما می خواهیم بیایند در کنار این سفره ی الهی لقمه ها بردارند و صاحب مدینه فاضله گردند و به سعادت ابدی شان نایل آیند. ما حیات و سعادت همیشگی ایشان را می خواهیم و آن ها در پی کشتن ما هستند. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

منبع:

انسان کامل مجموعه رهنمودها ودستورالعملها به انضمام الهی نامه علامه حسن زاده آملی/علی اسکندری/80-82

خداوندشاهد بر اعمال ....ادما


ممکن است با وجود شهادت تمام شاهدان، باز این انسان لجوج و عنود حاضر به پذیرش خطاهای خود نباشد، در این جاست که خداوند با زبان حال به بنده‌ی خود می‌گوید: «ای بی‌حیا؛ در مقابل من و دیدگان من گناه کردی؛ خود من شاهد گناه تو بوده‌ام.» آری خداوند شاهد اعمال ماست و ما در منظر خداوند مرتکب گناه و معصیت می‌شویم. حتی خداوند گاهی از سر لطف و رحمت اجازه نمی‌دهد که فرشتگان نیز از برخی از اعمال انسان آگاه شوند و تنها خداوند است که از تمام امور ظاهر و باطن انسان با خبر است و امیرالمومنین علیه‌السلام نیز در دعای کمیل خود به این مطلب اشاره فرموده‌اند که: «و کنت انت الرّقیب علیّ من ورائهم و الشّاهد لما خفی عنهم و برحمتک اخفیته و بفضلک سترته.» «خدایا علاوه بر فرشتگانت و اعضا و جوارح بدن، خودت پیگیر اعمال من بودی و بر آنچه به واسطه‌ی رحمت و فضلت بر ملائکت مخفی نمودی شاهد و ناظر بودی.»
و به راستی باید بر حذر بود از آن روزی که حاکم و شاهد یک نفر بوده و همان کسی که عمل انسان را مشاهده می‌کند، حکم نهائی را نیز در مورد او صادر می‌نماید.

منبع:

مستدرک الوسائل، ج 9، ص 7

دادگاه الهی در برزخ


دومین دادگاه الهی برای محاسبه‌ی اعمال انسان، دادگاه برزخ است. بعد از مرگ و در عالم برزخ، خداوند دادگاهی تشکیل داده و با ارسال دو ملک خود، سوالاتی را از بندگان خود خواهد پرسید. اکثر سوالات در این دادگاه سوالات اعتقادی است و از افراد در مورد خدائی که پرستیده‌اند، پیامبری که گوش جان به کلام او سپرده‌اند، کتابی را که به عنوان کتاب هدایت پذیرفته‌اند و امامی که او را پیشوای خود قرار داده‌اند سوال خواهد شد.
اگر چه در ظاهر، این سوالات بسیار آسان به نظر می‌رسد و می‌توان در چند دقیقه جواب تمام آن‌ها را از حفظ نمود ولی باید به این نکته توجه داشت که در آن دادگاه، تنها حقائق را می‌توان بر زبان جاری کرد. اگر فردی در دنیا تنها در برابر خداوند سر تعظیم فرود آورده باشد در آنجا نیز می‌تواند بگوید «الله ربّی»؛ اما اگر به جای خدا، در برابر پول و ثروت سر تعظیم فرود آورده باشد به جای اینکه خداوند را ربّ و پروردگار خود معرفی کند، پول و ثروت را پروردگار خود می‌داند و اگر فردی در دنیا به جای پیروی از پیامبر الهی، از نفس و شهوت خود پیروی نموده باشد در آنجا نیز شهوت را به عنوان پیامبر خود معرفی می‌کند؛ لذا برای دادن پاسخ صحیح به پرسش‌های برزخی، باید تمام اعتقادات با همه‌ی وجود انسان و با جسم و جان او در آمیخته باشد تا در آن هول عظیم نیز بتواند آنچه در قلب دارد بر زبان آورد.
بعد از فراق از دادگاه برزخ، تکلیف شخص مشخص شده و یا به بهشت برزخی منتقل می‌شود و یا در دوزخ برزخی جای می‌گیرد و به فرموده‌ی پیامبر عظیم الشان صلی‌الله‌علیه‌واله: «الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان.» «قبر (برزخ)، باغی از باغ‌های بهشت و یا حفره‌ای از حفره‌های دوزخ است.

دومین دادگاه الهی برای محاسبه‌ی اعمال انسان، دادگاه برزخ است. بعد از مرگ و در عالم برزخ، خداوند دادگاهی تشکیل داده و با ارسال دو ملک خود، سوالاتی را از بندگان خود خواهد پرسید. اکثر سوالات در این دادگاه سوالات اعتقادی است و از افراد در مورد خدائی که پرستیده‌اند، پیامبری که گوش جان به کلام او سپرده‌اند، کتابی را که به عنوان کتاب هدایت پذیرفته‌اند و امامی که او را پیشوای خود قرار داده‌اند سوال خواهد شد.
اگر چه در ظاهر، این سوالات بسیار آسان به نظر می‌رسد و می‌توان در چند دقیقه جواب تمام آن‌ها را از حفظ نمود ولی باید به این نکته توجه داشت که در آن دادگاه، تنها حقائق را می‌توان بر زبان جاری کرد. اگر فردی در دنیا تنها در برابر خداوند سر تعظیم فرود آورده باشد در آنجا نیز می‌تواند بگوید «الله ربّی»؛ اما اگر به جای خدا، در برابر پول و ثروت سر تعظیم فرود آورده باشد به جای اینکه خداوند را ربّ و پروردگار خود معرفی کند، پول و ثروت را پروردگار خود می‌داند و اگر فردی در دنیا به جای پیروی از پیامبر الهی، از نفس و شهوت خود پیروی نموده باشد در آنجا نیز شهوت را به عنوان پیامبر خود معرفی می‌کند؛ لذا برای دادن پاسخ صحیح به پرسش‌های برزخی، باید تمام اعتقادات با همه‌ی وجود انسان و با جسم و جان او در آمیخته باشد تا در آن هول عظیم نیز بتواند آنچه در قلب دارد بر زبان آورد.
بعد از فراق از دادگاه برزخ، تکلیف شخص مشخص شده و یا به بهشت برزخی منتقل می‌شود و یا در دوزخ برزخی جای می‌گیرد و به فرموده‌ی پیامبر عظیم الشان صلی‌الله‌علیه‌واله: «الْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان.» «قبر (برزخ)، باغی از باغ‌های بهشت و یا حفره‌ای از حفره‌های دوزخ است.»

منبع:

. بحار الأنوار، ج 70، ص 346.

دادگاه الهی در دنیا:


اگر چه دنیا دار مکافات نیست و ظرفیت اجرای عدالت حقیقی در آن وجود ندارد ولی در عین حال خداوند بسیاری از اعمال انسان را علاوه بر قیامت، در دنیا نیز جزا می‌دهد. به عنوان نمونه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در روایتی می‌فرماید: سه دسته از گناهان است که در کیفر آن عجله و شتاب گردد و تا آخرت به تأخیر نیفتد: ناراضی ساختن پدر و مادر، ستم بر مردم، و ناسپاسی در برابر احسان دیگران.
و یا در قرآن می‌فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ به ما کانُوا یَکْسِبُون.» «و اگر اهل شهرها و آبادی‌ها، ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را بر آن‌ها می‌گشودیم ولی (آن‌ها حق را) تکذیب کردند ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.»
گرچه دیوار افکند سایه دراز
بازگردد سوی او آن سایه باز
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
چون که بد کردی بترس ایمن مباش
زان که تخم است و برویاند خداش
اگرچه تمام اعمال انسان در همین دنیا نیز بازتاب داشته و هر کس نتیجه‌ی عمل خود را هر چند به صورت محدود مشاهده خواهد کرد ولی در عین حال خداوند گاهی برای نشان دادن حقیقت معاد و حسابرسی در آن، برخی از اعمال انسان را به صورت بسیار روشن و آشکار در همین دنیا محاسبه می‌کند تا شاید بندگان، عبرت گرفته و برای محاسبه‌ی اصلی خود را آماده نمایند؛ اما چه شود که با وجود عبرت‌های فراوان کسانی که عبرت گیرند بسیار اندک هستند!

منبع:

نهج البلاغه، حکمت 297

دادگاه‌های الهی برای محاسبه‌ی اعمال انسان...


یکی از بارزترین صفات الهی، عدالت خداوند است. خداوند عادل بوده و همیشه بر اساس عدل و قسط عمل می‌نماید و هر فردی را بر اساس عملی که انجام داده است جزا و پاداش خواهد داد.
عدل الهی اقتضا می‌کند که اگر فردی عمل شایسته‌ای انجام داد خداوند نیز پاداش مناسبی به او عطا نماید و اگر فردی مرتکب ظلم و خلافی شد عقوبت عمل او را نیز متناسب با عملش به او برساند.
اما خداوند برای محاسبه‌ی اعمال انسان دادگاه‌های مختلفی تشکیل داده و جزای هر یک از اعمال انسان را در یکی از این دادگاه‌ها مشخص می‌کند.
به صورت کلی می‌توان بیان کرد که خداوند برای هر انسانی سه دادگاه متفاوت تشکیل داده و اعمال را در این سه دادگاه محاسبه می‌نماید. اما این سه دادگاه در کجا و به چه صورت تشکیل می‌شود

منبع:

بحار الأنوار، ج 58، ص 7

شاکیان قیامت....

یکی از ویژگی‌های منحصر به فرد انسان، متفکر بودن اوست. بر خلاف حیوانات که تمام همّ و غم آن‌ها خور و خواب و خشم و شهوت است، انسان موجودی است که می‌تواند دایره‌ی تفکرات خود را از عالم ماده فراتر برده و به اموری بیندیشد که بر اساس مبانی مادی به هیچ عنوان قابل درک نیست. انسان می‌تواند با تفکر و تعقل و به واسطه‌ی در آمیختن معلومات خود با یکدیگر، بسیاری از مجهولات حتی مجهولات غیر مادی را نیز برای خود تبدیل به معلومات نماید. شاید بتوان ادعا نمود که بر اساس گستره‌ی وسیع تفکرات انسانی، مهم‌ترین سوالاتی که به صورت آگاهانه و یا حتی ناخود آگاه در ذهن هر انسانی به وجود می‌آید این است که از کجا آمده؟ برای چه آمده؟ و به کجا خواهد رفت؟ آیا زندگی او نیز شبیه حیوانات بوده و کمال او در خوب خوردن و خوب خوابیدن و خوب شهوت‌رانی کردن است یا هدف او مطلبی فراتر از آن است؟
اگر فردی زندگی خود را محدود به همین حیات مادی دنیائی بداند روشی را برای زندگی برمی‌گزید و اگر قائل شود که بعد از این جهان نیز حساب و کتابی در میان است و هر کس نتیجه اعمال خود را به عدالت مشاهده خواهد کرد روش دیگری را برای زندگی برمی‌گزیند.
بر اساس مبانی اعتقادی الهی، انسان موجودی دو بُعدی است که دارای روحی الهی بوده و باید با انجام اعمالی صالح، خود را برای پذیرش رحمت الهی در جهانی دیگر آماده کند.
جان و روح تمام انسان‌ها (چو مومن و چه کافر) منسوب به خداوند و از نزد اوست و به سوی او نیز بازگشت خواهد داشت، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» «ما از آنِ خدائیم و به سوی او بازمی‌گردیم»
اما چه کنیم که در قیامت به رحمت خداوندی نائل شویم نه به غضب و سخط او؟
خداوند در دنیا امکانات و قوا و استعدادهائی در اختیار انسان قرار داده است که با به کارگیری صحیح آن می‌تواند مراتب کمال را طی کند و بر اساس همان قوا و استعدادها، در قیامت نیز از او مطالبه خواهد شد که با نعم الهی چگونه رفتار نمودی؛ «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم.» «سپس در آن روز (همه شما) از نعمتهایی که داشته‌اید بازپرسی خواهید شد!»
دنیا سرای عمل است. هر کس می‌تواند قوای خود را به کار گرفته و تا اوج قله‌ی بندگی حضرت حق بالا رود و یا می‌تواند از همان قوای الهی سوء استفاده کرده و در اسفل سافلین و در دره‌ی عمیق بندگی شیطان سقوط نماید.
آنچه مسلم است این است که باید در قیامت در محضر دادگاه خداوندی حاضر شده و حساب اعمال خود را یک به یک رسیدگی نماید.
ما در این مقال درصددیم از بین مواقف مختلف و متعدد قیامت تنها یکی از آن مراحل یعنی مرحله‌ی «حساب اعمال» را به صورت مختصر بررسی نمائیم و ویژگی‌های «یوم الحساب» را بر اساس آیات و روایات بیان نمائیم و از این نکته نیز غافل نیستیم که تمام گناهانی که بندگان مرتکب می‌شوند بر اساس فراموشی همین مرحله‌ی قیامت است که خداوند فرمود: «إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ به ما نَسُوا یَوْمَ الْحِساب.» «کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند!»

منبع:

بحار الانوار؛ ج 70، ص 373.

او [دیگر] کیست؟! قرآن بخوان، خوب است


روزی جوانی در راه خانه، از حضرت آیة الله بهجت رحمة الله پرسید: نظر شما درباره ی دکتر… [نویسنده ای که اشکالات بنیادین فراوانی در کتابهایش هست] چیست؟
فرمودند: او [دیگر] کیست؟!
و پس از چند لحظه شاید به این خاطر که دانستند جوان مقصود ایشان را متوجه نشده باشد دوباره رو کرد به وی و افزودند: قرآن بخوان [که اینکار] خوب است.

منبع:

پندهایی از ایت الله بهجت

شما بر کافران اثر بگذارید، نه آنها بر شما


باید خیلی خیلی ملتفت باشیم که از مفاد إنّی تارک ٌ فیکم الثقلین - که قرآن و عترت است و خدا آنها را برای ما قرار داده است - جدا نشویم و گر نه در دارالضّیافه ی گرگ ها قرار می گیرید. همه ملتفت باشید -که از قرآن و اهلبیت علیهم السلام که باطنشان یکی است - جدا نشوید به این طرف و آن طرف نروید زیرا منحرفان به فانیات تعلبق دارند و سخنانشان یا باطل است یا دروغ.
بنابراین با کافران و سرانشان و افراد مانند انها، ابدا رفاقت و دوستی – و هر چه بدین معناست – نداشته باشید. اگر هم یک مصاحبتی با آنان کردید، شما باطل انها را بگیرید و [عقائد] حق را به آنها بدهید؛ نه اینکه آنها باطلشان را به شما تزریق کنند یا حق شما را از دستتان بگیرند.

منبع:

سخنان پند اموز از ایت الله بهجت

در هر مرتبه ای هستید، تقوا را مراعات کنید


آیت الله بهجت خطاب به نوجوانانی که بعد از تشرف امام رضا علیه السلام در مشهد خدمت ایشان رسیدند:
إنشاءالله مؤید، مقبول الزیاره و محفوظ و معصوم از شرّ شیطانهای انس و جن و آفتهای دنیوی و اخروی و ظاهری و باطنی باشید.
در هر حال با خدا باشید و خدا را فراموش نکنید تا اینکه خودمان، خودمان را فراموش نکنیم.
خداوند همیشه، همه ی مردان و زنان مؤمن را موفق بدارد تا از صراط مستقیم به چپ و راست منحرف نشوند و از خداوند همیشه سعادت خودشان را بخواهند و تا ابد از شرّ و آفت شیطانهای انس و جن، دوری کنند و به خدا و انبیاء او و اوصیای انبیاء و ملائکه ی مقرب، نزدیک شوند.
هر کسی – با هر مرتبه ای که دارد – اگر از خداوند و انبیاء و راه انبیاء و اوصیاء دوری کند، آخرش به همان اندازه ی دوری اش، پشیمان خواهد شد و هر کس در هر مرتبه و هر جا و هر کاری باشد، با نزدیک شدن به آنان، آخر کارش سعادت و خوشحالی است.
امید دارم خدا همه را در صراط مستقیم به گونه ای حفظ و تثبیت کند که گمراهان را بتوانیم به راه بیاوریم، نه اینکه آنانی را که در راه مستقیم هستند، گمراه کنیم.

منبع:

ایت الله بهجت

آثار و نقش استغفار در زندگی

آثار و نقش استغفار در زندگی

برای چنین استغفار کاملی می توان آثار و دستاوردهای مختلفی برشمرد که در سه دسته تقسیم می شوند:
1- آمرزش و عفو گناهان یا دفع آثار گناه: مهم ترین دستاورد استغفار این است که خداوند از خطا و تقصیر بنده می گذرد و او را در مقام غفران خویش قرار می دهد.
قرآن کریم در این باره می گوید: کسی که کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند استغفار نماید خداوند آمرزنده و مهربان است (نساء آیه 110) البته آیاتی دیگر چون آیه 46 سوره نساء و آیه 61 سوره قصص و 391 تا 591 سوره آل عمران و نیز آیه 85 سوره بقره و آیه 32 سوره اعراف و 78 و 88 سوره انبیاء نیز بر این نقش سازنده استغفار در زندگی دنیوی و اخروی بشر اشاره می کند.
بنابراین بندگان گناهکار خداوند باید برای آمرزش گناهان خویش به درگاه او روی آورند و بدانند که خداوند، گناهان آنان را هر چند زیاد و عظیم باشد خواهد بخشید؛ زیرا خود در آیات فراوان دیگر این وعده را به مومنان داده است که از جمله می توان به خطاب خداوند در سوره «زمر» به پیامبر (صلی الله و علیه وآله) اشاره کرد که می گوید: بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید از رحمت خدا مأیوس نشوید که خداوند همه گناهان را می آمرزد.

در روایتی نیز پیامبر اکرم (صلی الله و علیه وآله) فرمود: برای هر دردی دارویی است و داروی گناهان، استغفار است.

منبع:

(مستدرک‌الوسائل،ج 5،ص 318)

مسیح برای تشکیل حکومت آمده بود

* مسیح برای تشکیل حکومت آمده بود
کلمه مسیح به قدرت سیاسی؛ اجتماعی مسیح اشاره دارد و در فرهنگ یهودیان، «مسیح» یعنی کسی که برای بدست گرفتن قدرت اجتماعی آماده شده و این لفظ برای طالوت، داود و حضرت سلیمان (علیه السلام) نیز بکار رفته است و در معنای لغوی یعنی کسی که با روغن مقدس، تعمید یافته است؛ و داستان آن از این قرار است که: وقتی خواستند «طالوت» را به عنوان حاکم برای یهودیان انتخاب کنند؛ سموئیل نبی ایشان را با روغن مقدس تعمید داد و بعد از ایشان داود را و ….. غسل تعمید دادند، پس تعمید دادن با روغن مقدس برای بدست گرفتن قدرت است؛ حضرت عیسی هم اگر مسیح نامیده می‌شود چون ایشان برای ایجاد حکومت اقدام کرده است.
متاسفانه مسیحیان برای رسیدن به اهداف شوم خود از ایشان چهره‌ای معرفی می‌شود که گویا ایشان با حکومت و کار‌های اجتماعی کاری نداشت و فردی گوشه گیر و منزوی بود ! در حالیکه حضرت مسیح هم مثل سایر انبیاء الهی می‌خواستند احکام الهی را اجرا کنند و لفظ «مسیح» اشاره به این دارد که آن حضرت هم می‌خواسته حکومتی بر قرار کند و اتفاقا این مبارزه را هم شروع کردند و اولین درگیری ایشان با کاهنان معبد حضرت سلیمان بود، حکومت داخلی یهودی‌ها را بزرگان بنی اسرائیل به عهده داشتند و آن حضرت با کاهنان درگیر می‌شوند که چرا احکام شریعت را خوب اجرا نمی‌کنند.

* مسیح پیش از بعثت
در قرآن درباره دوره قبل از بعثت ایشان مطلب خاصی نداریم؛ و مهمترین مطلبی که درباره این دوره گفته شده است، مسئله سخن گفتن در گهواره است که ایشان در گهواره سخن می‌گوید و خودش را بنده خدا معرفی می‌کند بیش از این درباره دوره کودکی ایشان به طور صریح مطلبی نداریم و از اناجیل هم گزارش دقیق و واضحی درباره کودکی ایشان به ما نرسیده است.

* دوران بعثت
اما وقتی ایشان به بعثت می‌رسند قرآن چهر ه‌ای از اعمال و تکالیف ایشان معرفی می‌کند که ایشان چه کار‌هایی را انجام می‌دادند و چه تعالیمی داشته‌اند؛ اولین کارهایی که قرآن از ایشان خبر می‌دهد، معجزاتی است که از ایشان سر زده است مانند شفای بیماران،؛ شفای کور مادر زاد؛ شفای کسی که مبتلا به پیسی شده است؛ زنده کردن مردگان؛ ساختن پرنده از گل و دمیدن روح در او به اذن الهی و تاکید هم می‌شود که همه این‌ها به اذن الهی است در سوره مائده آیه 110 می‌فرماید:
«إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني‏ إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ [1]
که اکثر معجزات مسیح در این آیه آمده است و در اناجیل هم به این معجزات اشاره شده است بجز سخن گفتن در گهواره و ساختن پرنده که این دو را در اناجیل نداریم؛ اما تعجب اینجاست که در انجیل یوحنا اولین معجزه ایشان را ساختن شراب می‌داند. [2]

* نماز و عبادت
در اوصاف ایشان نماز و عبادت ذکر شده است که «وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا» [3] تصریحا به نماز و زکات اشاره می‌کند که ایشان از عابدان و زاهدان بوده‌اند و هیچ گاه شریعت را کنار نگذاشته‌اند.
تناقض گویی که مسیحیت دچار آن می‌باشد این است که چرا مسیحیان به شریعت عمل نمی‌کنند و باید به این سئوال جواب دهند که چطور بود که حضرت عیسی (علیه السلام) اعمال عبادی اش را انجام می‌داد، ولی مسیحیان از عیسی تبعیت نمی‌کنند؛ از منظر قرآن، ایشان شریعت داشته و خودش هم به شریعت عمل می‌کرده است و دیگران را هم دعوت به آن شریعت کرده است و از نظر اخلاقی هم ایشان بسیار انسان نیکوکاری بوده‌اند «وَ بَرًّا بِوالِدَتي‏ وَ لَمْ يَجْعَلْني‏ جَبَّاراً شَقِيًّا» [4] خدا به من وصیت کرده است که به مادرم نیکی کنم و جبار و شقی نباشم، برخلاف انجیل یوحنا که چهره‌ای پرخاشگر نسبت به مادر از ایشان نشان می‌دهد در همان انجیل یوحنا در «داستان شراب» وقتی مادرش به او می‌گوید، شراب ندارم، عیسی می‌گوید: «ای زن مرا با تو چکار است»[5] و یک حالت پرخاشگری دارد بر خلاف قرآن که او را نسبت به مادر بسیار نیکو کار می‌شمارد و همچنین چهره عیسی در قرآن به عنوان شخصی مبارک مطرح می‌شود که «وَ جَعَلَني‏ مُبارَكا» [6] و انسانی صالح معرفی می‌گردد «وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عيسى‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ» [7] و اینها همه نشان می‌دهد که اسلام چه چهره عالی از مسیح معرفی می‌کند و اناجیل سعی می‌کنند که عیسی را از آن مقام بلند بکاهند .

* مناظره حضرت رضا‌(علیه السلام) با دانشمند مسیحی
مسیحیت، حضرت عیسی را به عنوان پسر یکی از اقانیم سه گانه [8] معرفی می‌کنند و در مناظره‌ای که امام رضا‌(علیه السلام) با یکی از مسیحیان داشتند، حضرت خطاب به ایشان می‌گویند که حضرت عیسی اشکال بزرگی داشت و آن هم این بود که اصلا عبادت نمی‌کرد. آن عالم مسیحی ناراحت می‌شود و می‌گوید: «خیر ایشان شب و روز نماز می‌خواند» و بر صحبت خود نیز خیلی تاکید می‌کند در این وقت حضرت می‌فرمایند این مطلب که ایشان اهل عبادت بوده‌اند دلیل بر این مطلب است که ایشان خدا نیست و بنده خدا بوده‌اند.[9] و این همه تاکید در اناجیل بر عبادت کردن ایشان دلیل بر همین مطلب است و قرآن هم او را به عنوان یک پیامبر معرفی می‌کند [10]

* تعالیم مسیح
قرآن بر دو نکته تاکید می‌کند یکی اینکه حضرت عیسی تایید کننده تورات بوده است «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ»؛ و این مطلب در اناجیل هم آمده است که «من نیامده ام که تورات را نسخ کنم بلکه آمده ا م آن را کامل کنم». حضرت عیسی‌(علیه السلام) خود شریعت داشته و تکمیل کننده شریعت موسی بوده است و در ادامه همین آیه جنبه بشیر بودن ایشان را مطرح می‌کند که بشارت دهنده به رسالت حضرت محمد‌(صلی الله علیه و اله) است «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ» [11] در اناجیل، نکته دوم را نگفته‌اند مگر انجیل «برنابا» که بشارت دادن را آورده است و مسیحیان آن انجیل را قبول دارند.

* سرنوشت مسیح:
در مورد سرنوشت مسیح همه اناجیل، گزارش تقریبا واحدی دارند که بر اساس آن؛ بزرگان معبد سلیمان جمع شدند و توطئه‌ای چیدند و حضرت را دستگیر کردند و تحویل حاکم رومی دادند و حاکم رومی هم ابتدا نمی‌خواست ایشان را اعدام کند و در آخر تحت فشار یهودیان ایشان را به مکان اعدام مجرمین بردند و در کنار دو نفر دیگر ایشان را به صلیب کشیدند، حضرت هم در آنجا جان داد و ایشان را در قبری گذاشتند و بعد از مدتی دیدند در قبر نیست و از میان مردگان بر خواسته است و به آسمان رفته است؛ ولی قرآن این مطلب را قبول ندارد[12]و تصریح می‌کند که حضرت مسیح زنده است و او را به صلیب نکشیده‌اند، بلکه فردی را اشتباهی که مجرم هم بود به صلیب کشیدند. در برخی متون دیگر اسلامی آمده است که آن حضرت هنگام ظهور حضرت مهدی (عج) به زمین بازخواهند گشت.

* حواریون:
حوارییون، استمرار دهندگان نهضت مسیح هستند و در اناجیل اربعة در بخش «اعمال رسولان» به حوارییون پرداخته است.
قرآن حواریون را انسانهایی پاکیزه، مومن و خوش قلب معرفی می‌کند[13] و چهره وجیهی از ایشان بیان می‌کند و وصی حضرت عیسی هم از بین آنها بوده‌اند، اما در اناجیل اینگونه نیست بلکه چهره‌های نامناسب و زشتی از آنان معرفی می‌کند که ایشان افرادی کم فهم و سست دل و بی ایمان بوده‌اند و خیلی در اجتماع تاثیر گذار نبوده‌اند [14]؛ بر خلاف اسلام که ایشان را مومن و وارسته می‌داند.
اناجیل اربعة چهره‌ای از مسیح معرفی می‌کند که هرچند گزارش کاملی هم نمی‌دهد ولی با وجود همه اینها آن چهره‌ای که اناجیل از ایشان ترسیم می‌کنند غیر از آن چهره‌ای است که مسیحیان به آن توجه دارند.
حضرت عیسی آمده بود تا قوانین شریعت و الهی را اجرا بکند و نیامده بود تنها خودش و چند نفر را نجات بدهد، آن حضرت اهل کوشش و جهاد بودند؛ در «لوقا» باب 12 آیه 49 تا 53 آمده است «من آمده ام تا آتشی در زمین بپا افروزم پس آن چه می‌خواهم الان در گرفته است» پس معلوم می‌شود که حضرت عیسی‌(علیه السلام) برای مبارزه آمده است و حتی یارانش را دعوت می‌کند تا شمشیر و ادوات جنگی تهیه کند تا بتواند مبارزه کنند و کسی که شمشیر ندارد جامه خود را فروخته و آن را بخرد» – لوقا باب 32 آیه 7 –
این که نسبت به مسیح می‌گویند: به سیاست کاری نداشته است اینگونه نبوده است بلکه مستقیما به پادشاه حمله می‌کند، مسیحیان می‌گویند که آن حضرت سکولار بود اصلاً اینگونه نیست، ایشان فردی سیاسی و مبارز و قوی بوده است و سیاست او عین دیانت او و دیانت او عین سیاست او بوده است.

[1] - المائدة: 110
[ياد كن‏] هنگامى را كه خدا فرمود: «اى عيسى پسر مريم، نعمت مرا بر خود و بر مادرت به ياد آور، آنگاه كه تو را به روح‏القدس تأييد كردم كه در گهواره [به اعجاز] و در ميانسالى [به وحى‏] با مردم سخن گفتى؛ و آنگاه كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم؛ و آنگاه كه به اذن من، از گِل، [چيزى‏] به شكل پرنده مى‏ساختى، پس در آن مى‏دميدى، و به اذن من پرنده‏اى مى‏شد، و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مى‏دادى؛ و آنگاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مى‏آوردى؛ و آنگاه كه [آسيب‏] بنى‏اسرائيل را -هنگامى كه براى آنان حجّتهاى آشكار آورده بودى- از تو باز داشتم. پس كسانى از آنان كه كافر شده بودند گفتند: اين‏[ها چيزى‏] جز افسونى آشكار نيست.
[2] - انجیل یوحنا باب دوم
و در روز سيّم در قاناي جليل عروسي بود و مادر عيسي در آنجا بود و عيسي و شاگردانش را نيز به عروسي دعوت كردند و چون شراب تمام شد مادر عيسي بدو گفت شراب ندارندعيسي به وي گفت اي زن مرا با تو چه كار است ساعت من هنوز نرسيده است مادرش به نوكران گفت هر چه به شما گويد بكنيد و در آنجا شش قدح سنگي بر حسب تطهير يهود نهاده بودند كه هر يك گنجايش دو يا سه كيل داشت عيسي بديشان گفت قدحها را از آب پر كنيد و آنها را لبريز كردندپس بديشان گفت الآن برداريد و به نزد رئيس مجلس ببريد پس بردندو چون رئيس مجلس آن آب را كه شراب گرديده بود بچشيد و ندانست كه از كجا است ليكن نوكراني كه آب را كشيده بودند مي‏دانستند رئيس مجلس داماد را مخاطب ساخته بدو گفت هر كسي شراب خوب را اوّل مي‏آورد و چون مست شدند بدتر از آن ليكن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتيو اين ابتداي معجزاتيست كه از عيسي در قاناي جليل صادر گشت و جلال خود را ظاهر كرد و شاگردانش به او ايمان آوردند
[3] - مريم: 31
و هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته، و تا زنده‏ام به نماز و زكات سفارش كرده است،
[4] - مريم: 32
[5] - انجیل یوحنا باب دوم
[6] - مريم: 31
[7] - (6) الأنعام: 85
وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى‏ وَ عيسى‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحينَ (85)
[8] - آشنایی با ادیان بزرگ حسین توفیقی؛ ص 150
از آنجا كه مسيحيان معتقدند روح القدس پيوسته كليسا را ارشاد مي‏كند،آنان از روي‏ايمان خود مي‏گويند كه فهميدن راز تثليث پيوسته به كمك پاپها،شوراها،انديشمندان‏و عارفان،به رشد و پيشرفت خود ادامه خواهد داد.نخستين شوراهاي كليسايي اعلام‏كردند كه خدا يكتا،ولي داراي سه اقنوم است.كلمه اقنوم از ريشه يوناني و به معناي راه‏وجود است.بر اين اساس،اقانيم سه گانه سه راه يا سه حالت براي وجود خدا و عمل اوست.نويسندگان مسيحي عرب زبان براي رساندن مفهوم تثليث،از واژه يوناني الاصل‏«اقنوم»و از كلمه«صفت»(به معناي مظهر)استفاده كرده‏اند. معادل لاتيني كلمه ‏«اقنوم»(به معناي نقاب)است.
[9] - مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى ج‏5 119
در مجلس مباحثه‏اى كه مأمون براى علماى مذاهب و اديان تشكيل داده بود و حضرت رضا (ع) نماينده مسلمانان بود، بين حضرت رضا و عالم مسيحى درباره الوهيّت يا عبوديّت عيسى (ع) بحث درگرفت. عالم مسيحى براى عيسى مقام الوهيت و فوق بشرى قائل بود. حضرت رضا (ع) فرمود: «عيسى مسيح همه چيزش خوب بود جز يك چيز و آن اين كه بر خلاف ساير پيامبران به عبادت علاقه‏اى نداشت!» عالم مسيحى گفت: «از تو اينچنين سخن عجيب است، او از همه مردم عابدتر بود».همينكه حضرت رضا اعتراف عبادت عيسى را از عالم مسيحى گرفت، فرمود: «عيسى چه كسى را عبادت مى‏كرد؟» آيا عبادت دليل عبوديّت نيست؟ آيا عبوديّت دليل عدم الوهيّت نيست؟
[10] - مائدة: 75
مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُل
[11] - صف: 6
وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ (6)
(61) الصف: 6
و هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: «اى فرزندان اسرائيل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم. تورات را كه پيش از من بوده تصديق مى‏كنم و به فرستاده‏اى كه پس از من مى‏آيد و نام او «احمد» است بشارتگرم.» پس وقتى براى آنان دلايل روشن آورد، گفتند: «اين سحرى آشكار است.»
[12] - نساء: 157
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً (157)
و گفته ايشان كه: «ما مسيح، عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم»، و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند، ليكن امر بر آنان مشتبه شد؛ و كسانى كه در باره او اختلاف كردند، قطعاً در مورد آن دچار شكّ شده‏اند و هيچ علمى بدان ندارند، جز آنكه از گمان پيروى مى‏كنند، و يقيناً او را نكشتند.
[13] - آل‏عمران: 52-53
فَلَمَّا أَحَسَّ عيسى‏ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (52) رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ (53)
چون عيسى از آنان احساس كفر كرد، گفت: «ياران من در راه خدا چه كسانند؟» حواريون گفتند: «ما ياران [دين‏] خداييم، به خدا ايمان آورده‏ايم؛ و گواه باش كه ما تسليم [او] هستيم. پروردگارا، به آنچه نازل كردى گرويديم و فرستاده‏[ات‏] را پيروى كرديم؛ پس ما را در زمره گواهان بنويس.
[14] - انجیل متی باب 20 آیه 17؛ لوقا باب 25 آیه

داستان برزگر و حضرت عیسی!


روزی عیسی علیه السلام از خانه خارج شد و به کنار دریا رفت، که چیزی نگذشت که مردم زیادی دور او جمع شدند او هم سوار قایق شد و شروع کرد به تعلیم دادن مردمی که در ساحل جمع شده بودند، در حین صحبت حکایت های زیادی برای آنها تعریف کرد که یکی از آنها چنین بود:

یک کشاورز در مزرعه اش تخم می کاشت،همینطور که تخم ها را به اطراف می پاشید؛

بعضی در گذرگاه کشتزار می افتادند و پرنده ها می آمدند و آنها را می خوردند،

بعضی نیز روی خاکی افتاد که زیرش سنگ بود، که تخم ها روی آن خاک کم، خیلی زود سبز می شدند،ولی وقتی  خورشید سوزان روی آنها می تابید همه می سوختند و از بین می رفتند،زیرا ریشه عمیقی نداشتند.

بعضی از تخم ها لابه لای خارها افتاده و خارها و تخم ها با هم رشد می کردند و ساقه های جوان گیاه زیر فشار خارها خفه می شدند،

ولی مقداری از این تخم ها روی خاک خوب افتاده و از هر تخم ،سی، شصت و حتی صد تخم دیگر بدست می آمد.

در این موقع شاگردانش پیش عیسی علیه السلام آمدند و پرسیدند،چرا همیشه حکایت هایی تعریف می کنید که فهمیدنش سخت است؟ 

بعد به آنها گفت:

گذرگاه کشتزار که تخم ها روی آن افتاده،دل سخت ِ کسی را نشان می دهد، که گرچه مژده ی سلطنت خداوند را می شنود ولی آن را نمی فهمد، بعد شیطان سر می رسد و تخم ها را از قلب او می دزدد.

خاکی که زیرش سنگ بود، دل کسی را نشان می دهد که تا پیغام خدا را می شنود فوری با خوشحالی آن را قبول می کند،ولی چون آن را سرسری می گیرد،این پیغام در دل او ریشه ای نمی دواند و تا آزار و اذیتی بخاطر ایمانش می بیند شور و حرارتش را از دست می دهد و از ایمان بر می گردد.

زمینی که از خارها پوشیده شده بود حالت کسی را نشان می دهد که پیغام خدا را می شنود ولی نگرانی های زندگی و عشق به پول، کلام خدا را در او خفه می کنند و او خدمت موثری برای خدا نمی کند.

و اما زمین خوب دل ِ کسی را نشان می دهد که به پیغام خدا گوش می دهد و آن را می فهمد و این پیغام را به دیگران نیز می رساند،و سی، شصت و حتی صد نفر به آن ایمان می آورند.

منبع: انجیل عیسی مسیح، ترجمه ی تفسیری عهد جدید، انجیل متا، ص 18-17

نتیجه گیری: ملاحظه می فرمائید که از راه مثل و حکایت، چگونه مردم را از «آنچه درست نیست» بر حذر می دارد، و روشن می کند که این ایمان قوی و ریشه دار است که کار ساز است و انسانی که چنین ایمانی دارد می تواند با دعوت و تبلیغ خود، با امر به معروف و نهی از منکر خود، دیگران را نیز به سَمت ایمان واقعه ای هدایت و راهنمایی کند.

 «ایمان واقعه ای داشته باشیم»

تفاوت حضرت عیسی(علیه السلام) در قرآن با مسیح انجیل

* تولد عیسی از منظر انجیل و قرآن
مکان تولد
تصویری که اناجیل به ما می‌دهند با تصویری که قرآن به ما می‌دهد متفاوت است، داستان انجیل این‌گونه است که «حضرت مریم به همراه شوهر یا نامزدش یوسف نجار برای شرکت در سرشماری به جنوب فلسطین یعنی بیت اللحم می‌روند؛ در بیت اللحم[1] بخاطر شلوغی جایی را پیدا نمی‌کنند و مجبور می‌شوند در یک آغولی شب را به صبح برسانند که در همان شب، عیسی به دنیا می‌آید، یعنی محل تولد ایشان آغول گوسفندان و جایی بوده است که حیوانات را نگه می‌داشتند و دو نفر هم حضور داشته‌اند؛ یکی یوسف نجار و دیگری مریم؛ در حالی که قرآن محل تولد را مکان شرقی معرفی می‌کند «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا» [2]. کسی هم همراه مریم نبوده است و نگاه قرآن به مکان تولد و وقایع میلاد آن حضرت با کمال احترام و حفظ حرمت پیامبر الهی است در حالی که در انجیل تحریف شده، این وقایع به صورتی نقل شده که از ساحت مقدس انبیای الهی به دور است.

* جشن کریسمس سابقه تاریخی ندارد

در مورد زمان تولد هم تاریخ‌های مختلفی گفته شده است؛ خود مسیحیان با محاسبه‌ای که ما می‌کنیم معتقدند حضرت مسیح، چهار سال قبل از تاریخ میلادی که اکنون برای او معین کرده‌اند به دنیا آمده است و این تاریخ میلادی دقیق نیست، زیرا تاریخ میلادی را ششصد سال بعد از میلاد مسیح به عنوان تاریخ میلادی قرار دادند لذا در محاسبه اشتباه کرده‌اند و اگر بخواهیم تاریخ دقیق میلادی را محاسبه کنیم الان در سال 2014 باید باشیم و چهار سال با تاریخ کنونی اختلاف است؛ در مورد فصل هم اطلاع دقیقی در دست نیست و اینکه مسیحیان زمستان و کریسمس را به عنوان زمان تولد مسیح جشن می‌گیرند دقیق نیست و به احتمال زیاد این را از «میترا پرستان» گرفته‌اند؛ گفتنی این امر ضروری است که جشن‌های کریسمس از قرن چهاردهم به بعد متداول شده است و جشن‌هایی به نام جشن کریسمس [3] تا قبل از این قرن نداشته ایم.

چگونگی تولد:
در مورد چگونگی تولد، اختلافی بین قرآن و اناجیل وجود دارد، اناجیل می‌گویند: وقتی عیسی مسیح در آن آغول گوسفندان که عیسی به دنیا آمد، فرشتگان، چوپان‌هایی که در اطراف آن منطقه بودند را خبر کردند که بیائید در اینجا نوزاد مبارکی به دنیا آمد است و مجوسی‌هایی که از شرق به آن منطقه آمده بودند به دنبال یک ستاره که در محل تولد، طلوع کرده بود به آن منطقه رفته بودند؛ و وقتی هم که مردم به آنجا آمدند، همگان فکر می‌کردند که عیسی فرزند مریم و یوسف است و طبق گزارش اناجیل، هیچ کس اطلاع نداشت که حضرت عیسی پدر ندارد.
اما از منظر اسلام اینگونه نیست و اسلام، نامی از یوسف نجار نمی‌برد و بیان می‌کند که در محل تولد حضرت عیسی فقط حضرت مریم (سلام الله علیها) هست و وقتی که به واسطه روح القدس به این فرزند آبستن می‌شوند در ابتدا خیلی ناراحت می‌شوند، ولی خدا در این خصوص و برای تسلی دل حضرت مریم می‌فرماید که این امر الهی است.
همگان از تولد عیسی تعجب می‌کنند و به او تهمت می‌زنند و حضرت عیسی بخاطر رفع این تهمت در گهواره سخن می‌گوید و مسئله تولد عیسی به سرعت در بین بنی اسرائیل می‌پیچد:
«فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (27)يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (28)فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (29)قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا (30)وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا (31)وَ بَرًّا بِوالِدَتي‏ وَ لَمْ يَجْعَلْني‏ جَبَّاراً شَقِيًّا (32)» [4]
حتی در انجیل «متی» اولین مطلبی که در این خصوص آورده است، نسب نامه عیسی (علیه السلام) است و در حقیقت نام اجداد یوسف نجار را می‌شمارد و در واقع ایشان را فرزند یوسف نجار معرفی می‌کند.

* جایگاه مادر حضرت عیسی(علیه السلام)
در این مورد بین قرآن و اناجیل اختلاف است؛ بطوری که حضرت مریم در قرآن، شخص پاک و پاکیزه و معصوم و دارای علو درجه یاد می‌شود؛ مثلا در قرآن آمده:
«وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمينَ» [5] یا در آیه‌ای او را «صدیقه» معرفی می‌کند «وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ» [6]
اما در اناجیل، مریم را یک زن عادی معرفی می‌کند و تنها امتیاز او این است که فرزندی به دنیا می‌آورد که بعدها «فرزند خدا» نامیده شد و مسیحیت بعد از قرن‌ها متوجه این مطلب شدند که باید جایگاه مریم را بالا ببرند تا اینکه در قرن گذشته کلیسا اعلام کرد که بر ما الهام شده مریم هم مانند عیسی به آسمانها رفته است. این تفکرات دقیقاً بر عکس نظر قرآن کریم است، زیرا قرآن کریم چهره‌ای عالی از حضرت مریم (سلام الله علیها) معرفی کرده است و او را بانویی عابده و دارای کرامات معنوی بسیار دانسته است.

* اسامی و القاب
برای حضرت عیسی؛ القاب متفاوتی؛ در مسیحیت گفته شده است؛ که خیلی از این اسم‌ها ساختگی است و واقعیت ندارد؛ ولی اسامی معروف ایشان در بین مسیحیت عبارتند از: «عیسی» که در اصل «یشوع» بوده به معنی «نجات دهنده» و یهودیان آن را «یسوس» می‌خواندند و در عربی هم «عیسی» می‌گویند و اسامی دیگری هم برای ایشان گفته‌اند مانند؛ بنده خدا؛ منجی؛ را ه؛ حقیقت، شبان؛ نیکو؛ کلمه خدا؛ زندگی و… اما در قرآن تنها دو نام برای ایشان آمده است یکی «عیسی» که 23 بار در قرآن آمده است و دیگری «مسیح» که 9 بار در قرآن ذکر شده است.

در قرآن آمده است:
«إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ» [7]
که هم نام «مسیح» و هم نام «عیسی بن مریم» در آن آمده است و جالب است که همواره «عیسی بن مریم» گفته است.

پی نوشت:

[1] - بیت اللحم یکی از شهرهای ایالت ناصره در فلسطین امروزی می‌باشد .
[2] - مريم: 16
و در اين كتاب از مريم ياد كن، آنگاه كه از كسان خود، در مكانى شرقى به كنارى شتافت.
[3] - کریسمَس (به انگلیسی: Christmas) (به فرانسوی: Noël) روزی است که برپایه گاهشماری مسیحیان زادروز عیسی دانسته می‌شود و بزرگترین جشن مسیحیان جهان می‌باشد. مسیحیان این روز را با آیینهای ویژه برگزار می‌کنند. برای نمونه درخت کریسمس را می‌آرایند و شخصیتی به نام بابانوئل در این روز پیشکشهایی به مردم می‌دهد. بیشتر مسیحیان این جشن را در ۲۵ دسامبر برگزار می‌کنند.
سرچشمه این جشن را در مهرپرستی -که کیش رومیان پیش از گرویدن به مسیحیت بود- می‌دانند؛ منبع: محمد بهشتی؛فرهنگ صبا / ویکی‌پدیای انگلیسی،نسخه ۲۲ دسامبر ۲۰۰۶
[4] - مریم آیات 27-32
(مريم) در حالي كه او را در آغوش گرفته بود، نزد قومش آورد; گفتند:) «اي مريم! كار بسيار عجيب و بدي انجام دادي! (27)اي خواهر هارون! نه پدرت مرد بدي بود، و نه مادرت زن بد كارها (28)(مريم) به او اشاره كرد; گفتند:) «ؿگونه با كودكي كه در گاهواره است سخن،) بگوييم؟!» (29)(ناگهان عيسي زبان به سخن،) گشود و) گفت: «من بنده خدايم; او كتاب (آسماني) به من داده; و مرا پيامبر!) قرار داده است! (30)و مرا - هر جا كه باشم- وجودي پربركت قرار داده; و تا زماني كه زنده‏ام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است! (31)و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده; و جبار و شقي قرار نداده است! (32)
[5] - (3) آل‏عمران: 42
و [ياد كن‏] هنگامى را كه فرشتگان گفتند: «اى مريم، خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است.»
[6] - المائدة: 75
مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ
مسيح، پسر مريم جز پيامبرى نبود كه پيش از او [نيز] پيامبرانى آمده بودند؛ و مادرش زنى بسيار راستگو بود. هر دو غذا مى‏خوردند. بنگر چگونه آيات [خود] را براى آنان توضيح مى‏دهيم؛ سپس ببين چگونه [از حقيقت‏] دور مى‏افتند
[7] - آل‏عمران: 45

حضرت عیسی(ع) در کلام رهبر معظم انقلاب: اگر امروز عیسی(ع) بود، لحظه‌ای را برای مبارزه با استکبار جهانی از دست نمی‌داد!

اگر امروز حضرت عیسی(علیه السلام) بود…

اگر حضرت عیسی (علیه‌السلام) امروز در میان ما می‌بود، لحظه‌ای را برای مبارزه با سردمداران ظلم و استکبار جهانی از دست نمی‌داد و گرسنگی و سرگردانی میلیاردها انسانی را که به وسیله‌ی قدرت‌های بزرگ، استثمار و به جنگ و فساد و ستیزه‌‌خویی سوق داده می‌شوند، تحمل نمی‌کرد. (پیام به مسیحیان و مسلمانان جهان، به مناسبت سالروز میلاد حضرت عیسی مسیح (علیه‌السلام)

۷۰/۱۰/۷)

درسی که مسیحیان و مسلمانان باید فر بگیرند عیسی مسیح (علیه‌السلام) مجهز به معجزه و دعوت الهی برای نجات بشر از ظلمات شرک و کفر و جهل و ظلم و رسانیدن وی به نور معرفت و عدل و عبودیّت پروردگار مبعوث شد و در همه‌‌ی مدت اقامت خود در میان انسانها لحظه‌‌ای در مبارزه با بدی و دعوت به نیکی درنگ نفرمود. این درسی است که مسیحیان و مسلمانان که معتقدان به نبوت آن بزرگوارند باید فراگیرند. (پیام به مناسبت سالروز میلاد حضرت عیسی مسیح (علیه‌السلام) ۷۲/۱۰/۱۲)

مسیح (علیه السلام)؛‌ پیامبر برگزیده‌ی خدا آن پیامبر برگزیده‌ی خدا، مردم را به راه خدا که راه خوشبختی انسان است دعوت می‌کرد و از پیروی هوا و هوس و آلودن صفای روح انسان به زشتی و ستم و بدکرداری، بر حذر می‌داشت. قدرت‌های طاغوتی و فاسد و زورگو و بندگان زر و زور، آن رسول الهی را مورد آزار و تهمت قرار دادند و قصد جان او را کردند و پس از آن‌که خدای متعال او را در آغوش حفظ و امان خود جای داد، حواریّون و پیروانش را سالهای سال به شکنجه‌های هولناک دچار ساختند تا تعالیم او را که بر ضدّ فساد و ظلم و شرک و هوسرانی و جنگ‌افروزی و مردم‌فریبی بود، از بین ببرند. آنان که خود، فاسد و ظالم و هوسران و جنگ‌افروز و مردم فریب بودند، نمی‌توانستند دین خدا و پیامبر خدا و رهروان راه خدا را تحمل کنند.

(پیام به مناسبت سالروز میلاد حضرت عیسی مسیح (علیه‌السلام)

۷۳/۱۰/۱۲)

کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک...

کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد…
 ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم…
وقتی بر در خانه اش رسیدم هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
هر چه بود باز بود…
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
 ندا آمد: این را گفتم که بیایی…
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک…

 

فرق نبوت، امامت و رسالت چيست؟

آنچه از اشارات موجود در آيات و تعبيرات مختلفى كه در احاديث وارد شده برمى آيد كسانى كه از طرف خدا مأموريت داشتند داراى مقامات مختلفى بوده ا ند:

1 ـ مقام نبوت ـ يعنى دريافت وحى از خداوند، بنابراين «نبى» كسى است كه وحى بر او نازل مى شود و آنچه را به وسيله وحى دريافت مى دارد، چنانكه مردم از او بخواهند در اختيار آنها مى گذارد. 2 ـ مقام رسالت ـ يعنى مقام ابلاغ وحى و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم و آگاهى بخشيدن، بنابراين رسول كسى است كه موظف است در حوزه مأموريت خود به تلاش و كوشش برخيزد و از هر وسيله اى براى دعوت مردم به سوى خدا و ابلاغ فرمان او استفاده كند، و براى يك انقلاب فرهنگى و فكرى و عقيدتى تلاش نمايد. 3 ـ مقام امامت ـ يعنى رهبرى و پيشوائى خلق، در واقع امام كسى است كه با تشكيل يك حكومت الهى و بدست آوردن قدرتهاى لازم، سعى مى كند احكام خدا را عملاً اجرا و پياده نمايد و اگر هم نتواند رسماً تشكيل حكومت دهد، تا آنجا كه در توان دارد در اجراى احكام مى كوشد. به عبارت ديگر وظيفه امام اجراى دستورات الهى است در حالى كه وظيفه رسول ابلاغ اين دستورات مى باشد، و باز به تعبير ديگر، رسول «ارائه طريق» مى كند ولى امام «ايصال به مطلوب» مى نمايد. ناگفته پيدا است كه بسيارى از پيامبران مانند پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) هر سه مقام را داشتند هم دريافت وحى مى كردند، هم تبليغ فرمانهاى الهى، و هم در تشكيل حكومت و اجراى احكام تلاش مى كردند و هم از طريق باطنى به تربيت نفوس مى پرداختند. كوتاه سخن اينكه: امامت همان مقام رهبرى همه جانبه مادى و معنوى، جسمى و روحانى و ظاهرى و باطنى است، امام، رئيس حكومت و پيشواى اجتماع و رهبر مذهبى و مربى اخلاق و رهبر باطنى و درونى است. امام با نيروى مرموز معنوى خود افراد شايسته را در مسير تكامل باطنى رهبرى مى كند. و با قدرت علمى خود افراد نادان را تعليم مى دهد.و با نيروى حكومت خويش يا قدرتهاى اجرائى ديگر، اصول عدالت را اجرا مى نمايد.(1)(2) پي نوشت 1.تفسير نمونه : ج 1، ص 440 2.كتاب180پرسش وپاسخ، مكارم شيرازي، سوال44 برچسب نبوت امامت رسالت وحى تبليغ عدالت پيشواى اجتماع نظرات

آيه اعتصام درباره وحدت


وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّـهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا ۚ وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا ۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ

و همگی به رشته (دین) خدا چنگ زده و به راههای متفرّق نروید، و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید، خدا در دلهای شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف و نعمت خدا همه برادر دینی یکدیگر شدید، و در پرتگاه آتش بودید، خدا شما را نجات داد. بدین گونه خدا آیاتش را برای (راهنمایی) شما بیان می‌کند، باشد که هدایت شوید.

نعمت ( بزرگ ) خدا را بر خود ، به یاد آورید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دلهای شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او ، برادر شدید .

در این که مقصود از ریسمان الهى چیست، مفسرّان اختلاف دارند. قرآن، کتاب و سنّت، دین الهى، اطاعت خداوند، توحید خالص، ولایت اهل‏بیت(ع) و جماعت، وجوهى است که در تفسیر آن گفته شده است. برخى نیز مفهوم حبل اللَّه را شامل همه این معانى دانسته‏اند.

منبع:

سوره آل عمران، آيه 103.
مجمع البیان، ج 2، ص 536 و 537 و 805

منظور از آیه وحدت..

آیه ۱۰۳ سوره آل عمران «آیه وحدت» می‌گویند:

(و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا و اذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تهتدون)؛ «و همگی به ریسمان خدا ( قرآن و اسلام و هر گونه وسیله ارتباط دیگر) چنگ زنید و پراکنده نشوید، و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود بیاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او در میان دلهای شما الفت ایجاد کرد، و به برکت نعمت او برادر شدید، و شما بر لب حفره‌ای از آتش بودید، خدا شما را از آنجا برگرفت (و نجات داد) این چنین خداوند آیات خود را برای شما آشکار می‌سازد شاید هدایت شوید».

منبع:

آل عمران/سوره۳، آیه۱۰۳.

ملایمت آن حضرت بزرگوار.....


یک: بارها حضرت توسط دشمنان خشونت طلب سنگباران و مورد اهانت قرار گرفته بود، گاه مجبور می شد مکه را ترک نموده به کوههای اطراف پناهنده شود، خدیجه همسر مهربانش به دنبالش راه می افتاد تا او را پیدا می کرد، و در آن لحظه که زخمهای پای او را پانسمان می کرد این جمله را از او می شنید: «الّلهمّ اغفر لقومی فانّهم لایعلمون؛ خدایا قومم را (بخاطر اهانت و سنگباران من) ببخش زیرا آنها (از مقام ربوبیّت و رسالت) آگاهی ندارند.»

راستی این مرد را هیچ وجدان بیدار و خرد با انصاف خشونت طلب معرفی می کند؟ او که از رفتار ملایم خویش نسیم سحر را خجل می سازد، و هر دشمن سنگدل خویش را در مقابل مهربانی و رأفت خود نرم می سازد.

دو: مردی یهودی در مدینه مرکز قدرت و حکومت پیامبر اکرم(ص) روزی سر راه پیامبر اسلام را گرفت و مدعی شد که از پیامبر طلبکار است و اصرار کرد، باید در همین کوچه و محل، طلب او را بپردازد. پیغمبر اکرم فرمود: اولا شما از من طلبکار نیستی، و ثانیاً: اجازه بدهید که بروم منزل، چون پول همراه ندارم. یهودی گفت: یک قدم نمی گذارم بردارید، هر چه پیامبر بیشتر با او نرمش نشان دادند، او بیشتر خشونت نشان داد، تا آنجا که عبا و ردای پیامبر اکرم را گرفت و بدور گردن حضرت پیچید و کشید، به گونه ای که اثر قرمزی آن بر گردن مبارک حضرت مشهود بود، از آن طرف مسلمانان منتظر بودند که نماز جماعت اول وقت را با آن حضرت برگزار نمایند، هر چه منتظر ماندند دیدند حضرت نیامد، عده ای بیرون مسجد آمدند با تعجب دیدند مرد یهودی او را نگهداشته مسلمانان خواستند با اجبار و یا با ضرب و شتم حضرت را از دست او رها نمایند، پیامبر اکرم(ص) فرمود: نه شما به این مرد کاری نداشته باشید من بهتر می دانم با او چه گونه رفتار کنم حضرت آن قدر ملایمت و نرمی نشان داد که یهودی در همان جا گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّک رسول اللّه» شما با این همه قدرتی که (در مدینه) دارید، این همه تحمل و نرمی نشان می دهید، این تحمّل، تحمّل یک انسان عادی و معمولی نیست بلکه نشان از آن دارد که شما مبعوث شده از طرف خداوند هستید.»

منبع:

مرتضی مطهری، سیره نبوی، دفتر انتشارات اسلامی، ص 138.

اعلام عفو عمومی


یکی از افسران اسلام هنگام ورود به مکّه این شعار را سر داد.

الیوم یوم الملحمة الیوم مستحلّ الحرمه؛ امروز روز نبرد است، امروز جان و مال شما حلال شمرده می شود؟ پیامبر اکرم(ص) از این شعار فوق العاده ناراحت شد و برای تنبیه وی، دستور داد که پرچم از دست وی گرفته شود، و از مقام فرماندهی عزل گردد و پرچم را به فرزند او داد، و دستور داد این شعار را سر دهند الیوم یوم المرحمة؛ امروز روز رحمت (رأفت، گذشت، مهربانی) است. و آنگاه عفو عمومی را به شرح زیر آغاز کرد و گفت: شما مردم هموطنان بسیار مناسبی بودید، رسالت مرا تکذیب کردید و مرا از خانه ام بیرون ساختید، و در دورترین نقطه که من به آنجا پناهنده شده بودم با من به نبرد برخاستید ولی من با این جرائم همه شماها را بخشیده، و بند بندگی و بردگی را از پای شما باز می کنم و اعلام می نمایم که: «اذهبوا فانتم الطلقاء؛ بروید دنبال زندگی خود، همه شما آزادید.»

راستی این عفو عمومی و گذشت و مهربانی در اوج قدرت که می توانست تمام دشمنان خویش را از دم شمشیر بگذراند و یا به بردگی کشد، جز از یک انسان رئوف، مهربان، و دلسوز و «رحمة للعالمین» صادر می شود؟ راستی اگر آن حضرت ذرّه ای اهل خشونت بود لااقل برای تشفّی قلبش و انتقام از دشمنان خویش عدّه ای از دانه درشت های مشرکین را به قتل می رساند.

بسیارند کسانی که تا قدرت ندارند اهل لطف و مهربانی هستند وقتی به قدرت دستیافتند بدترین خشونت ها و جنایت ها را به کار می برند.

امّا رسول رحمت و رأفت در اوج قدرت مرتبه اعلای از رحمت و گذشت و عطوفت و مهربانی را به نمایش گذاشت این رأفت و رحمت می تواند درس بزرگی برای بشریت و مخصوصاً مسلمانان باشد که می توانند با گذشت و رحمت بهترین زندگی را در کنار هم داشته باشند، و مسلمانان با محور قرار دادن آن وجود نازنین قوی ترین اتحاد و انسجام را به وجود آورند.

منبع:

سوره نمل، آیه 77.

چی شد طلبه شدم؟

سلام خواهرا…

می نویسم برای #تجربه
تجربه ای واسه دوستان طلبه وتبلیغشون!
اخه خودم خیلی ازش استفاده میکنم!
دوستدارم مطالعه کنین و استفاده کنین و افتخار کنین، به جایی ک هستین، وقدرخودتونو بدونین….
داستان من با بعضی از عزیزان یکم فرق داره!
لیلا نوری سه دوره زندگی رو گذروند!سه دوره عجیب!
دوره اول لیلا:
ازاول متولدشدنم شیرخوارگیم دوره دبستان…
نماز میخونم و ازپنج سالگی چادر میپوشیدمو قرآن حفظ میکردم و همه اش تو (مجالس امام حسین) وبااشکای مامانم برا ائمه بوده
گذروندم دوره ای عالی ک من توش یه سری چیزای عجیب دیدم همین قدر سربسته بگم….

دوره دوم لیلا:
حرفم اینجاست….!
ازدوره دوم راهنمایی تا اول دبیرستانم
نمیدونم چرا ورق برگشت
دوره لج بازی بامامانم ک یه فرد مذهبی بود دوره لج بازی با فطرتم دوره اتیش کشیدن به هرچی خوبی واسه خودمو خانواده و جامعس شروع شد….روز به روز بدترمیشدم!?بخصوص اون منطقه ای ک بودم تودبیرستان بسیااااااااااااار منطقه بی دینی بود!
خدایااون روزا فقط میخواستم جامعه رو بترکونم از یه سری “فتنها"و….خوشم میومد حتی داشتم به عقاید شیطان پرستی نزدیک میشدم…..!?
وضعیت ظاهریم افتضاح بود و وضعیت باطنیمم تعریفی نداشت…..روز به روز بدتر!نه نمازی نه خدایی….اصلا نمیدونستم امامی دارم به اسم امام زمان….!خاطرات بچگی کلا از یادم رفته بود!!!?
من بودم شیطونو دوستایی ک ازخودم بدتر بودن و کارایی ک تعریفی نیست…..
ویه مادر دلشکسته ک کارش شده صبح تا غروب گریه و دعا برای من!و کلی خاطراتو حرفایی ک بخصوص درباره حجاب بامامانم داشتم!
لیلایی ک پنج سالگی باچادر مونوس بود حالا متنفرشده بود از چادر….?
بگذریم گفتنش اذیتم میکنه….?
(راسی من از بچگی عاشق روانشناسی بودم)
دوره سوم لیلا:
ازاون منطقه اومدیم گلستان!
من دوماه مونده بود ک اول دبیرستانم تموم شه وکلی درسام عقب بود تابیایم وبرم دنبال مدرسه خییییییلی عقب افتادم?
اصلا انگارطلسم شده بود مدرسه برای من!
تا رفتم خونه یکی از اقوام اونم چادری نبود دیدم چادر داره تعجب کردم یکم بهش خندیدم و باشیطونی خاصی گفتم جلو بقیه میپوشی؟!!!!!حتما میری بیرون درمیاری?
گفت:نه!
موندم??
اخه خودم اولای جاهلیتم اینکارو میکردم!
بهش گفتم درسام عقب افتاده سیم کارتم به طور ناگهانی گم شده و خیلی شمارهارو ندارم!!!!!!!!!
گفت حالا ک عقب افتادی وعاشق روانشناسی هسی بیا حوزه اونجا زودتر تموم میکنی عقب نمیوفتی تازه ریاضی فیزیک و شیمی هم نداره خوابگاهم داره خوش میگذره و…..
منم گفتم من عمرا پامو اونجا بزارن اونا………!
اخه خودم مسخره میکردم حالا برم اونجا وااااااای بمیرم نمیرم!
رفتم خونه خداااااا نمیدونم چیشد ازدهنم پرید اسم حوزه رو آوردم جلو مامانم!ولی خداروشکر ک گفتم ….
مامانم ک میشه گفت دیگ ازم ناامید شده بود برق از چشاش پرید
خیییییلی خوش حال شد وکلا اصرار کرد تورو خدا بیا بریم قبت نام اگ بیایی من برات فلانکار میکنم و……خلاصه کلی وعده وعید
منم ک هرچی گفتم بابااشتباه کردم و …..انگار نه انگارمنم بهونه آوردم اونجاروانشناس نمیشی و….
مامانم گفت بیا فقط بریم محیطو ببینیم اصا نرو!حداقل سوالم کن ک روانشناسی داره یا نه و….خلاصه صبح شدو نمیدونم چرا وچیشد رفتیم ک خوابگاه و محیطو تفریحانه ببینیم!منم یه چادرشالی اونم به زورسرم کردم وبا یه ذره آرایش رفتیم….
وارد خوابگاه شدم موقع نماز کلا انگار نه انگار ک منم مسلمونم! بچهای خوابگاه خیلی مهربون بودن
یه جو خاصی بود فک میکردم همه باچادرن!یا خیلی خشک و بد اخلاقو…..همین فکرایی ک الانم توجامعه خیلی هست!
اما فکرایی ک میکردم اشتباه بود!و بهم گفتن ک میتونی مشاوره و روانشناسی هم ادامه بدی !!!!
اما بازم دلم راضی نمیشد ک پامو اینجا بزارم اخه من یه ادم لجباز بودم ک حرف حرف خودم بود!
اما انگار خدا میخواست بهم بفهمونه یکی هست زورش از توبیشتره!یکی هست ک حرف حرف اونه نه تو!اصا مگه به دله توئه؟!!!!!
بعد اون روز خیلی توفکر رفتم دغدغم شده بود دانشگامو روانشناسی وازاونورم عقب افتاده بودم و……همه چی قاطی بود!
خلاصه بچها باور کنین باور کنین نمیدونم چیشد شب خوابیدم صبح گفتم بریم ثبت نام!!!!
امانه به این دلیل ک دلم بخواد
یه جوارایی باخودم میگفتم صددرصد منو قبول نمیکنن!و اگرم رفتم موسی به دین خود عیسی به دین خود!من وضعمو تغییر نمیدم!
خلاصه رفتم براثبت نام وموقع مصاحبه رسید انقد مصاحبم ک اصلا یه وضعی بود!?یه جوری جواب میدادم ک الان یادم میفته خندم میگیره!نمیدونستم ولی فقیه کیه
و حتی حضرت عباسو ازم پرسیدن چندمین امامه گفتم فک کنم زین العابدین ک میگن همون حضرت عباسه!!!?
وجالبه بهم گفتن بیرون چطوری میگردی گفتم همین جوری(اشاره کردم به چادرم!)
اونام ک بامامانم حرف زده بودن و میدونستن!
بگذریم…..
بااین گندی ک زدم گفتم حتما قبول نمیشم
روز جوابا ک رسید رفتم تو سایت دیدم جزء قبولیام!شوکه شدم!باورم نمیشد!یه جور ذوق داشتم!!!?
(تازه جالب بود تاوقتی ک مطمئن بشم قبول شدم انقد اهنگ گوش دادم اخه فک میکردم اونجابیام اجباره و دیگ نمیشه اهنگ گوش داد)
تازه بعد هافهمیدم ک یکی از اساتید روزه نذر کرده بود ک من نیام!اخه فکر میکرد بقیه رو هم از راه درمیارم!!!!
بااین همه قبول شدم!
رفتم هفته اول که خواستم برم بیرون تاخواستم چادرواز سرم دربیارم باخودم گفتم شاید یکی منو ببینه و بدباشه رفتم به فلکه رسیدم گفتم حالا دربیارم!امابازم گفتم شاید یکی از استادامسیرش بامن یکی باشه ببینن و برن بگن و بازم بد شه!خلاصه انگار امام زمان میخواست چادراز سرم نیفته!
کلیپسی هم میزدم ک همه مسئولین و بچها باهاش مشکل داشتن هرکار میکردن از سرم نمیوفتاد تا اینکه سال اول برای اعتکاف رفتم موقع برگشت تا خواستم بیام بیرون کلیپسم خود به خود شکست!
انگار آقا نمیخواست بدون تغییر ازاونجا برم….
سرتونو درد نیارم از این اتفاقا زیاد افتاد!
حالا جای اون دوستای بدمو دوستای خوب خوابگاهیم تغییر دادن اون برنامهای خاص و معنوی خوابگاه و حوزه روز به روز حالمو تغییر میداد….یاد مرگ خیلی دگرگونم میکرد و خیلی چیزای دیگه تازه انگار یادم افتاده بود ک یکیم هست که منتظر ماست….!اصلا یه فردی به اسم مهدی تو جهانه ک کارام براش مهمه!از دوره دومم متنفر شده بودم!حالا شدم عاشق مامانم!
حالا فهمیدم یکی هست ک هی من گناه میکنم و هی اون بجای من گریه و توبه میکنه
حالام دوست دارم جامعه رو بترکونم اما نه به سمت شیطان به سمت فقط و فقط الی الله…….میخوام به همه اونایی ک مثله لیلای قبلی ان بگم من تااخرش رفتم اما بن بست بود شما برگردین….(بچها من با دبیرستانی ها و دانشجوهاک هستم متوجه شدم جامعه روز به روز داره بدتر میشه دشمن عالی کار کرده ما چی؟!)
حالا من طلبه پایه شش واگ خدا قبول کنه تلاش میکنم طلبه فعال باشم
شش ساله آقا توخونش منو نگه داشته و بااینکه ازخانوادم جدا شدم نمیتونم این خونه ای ک تغییراتمو مدیونشم ول کنم…..
حالا ازشما خواهرای دل پاک و سربازای انتخاب شده ی آقا میخوام دعا کنین یه مبلغ واقعی باشم…..دعا کنین روز به روز معنویت و معرفت و عشق و عملم بیشتر شه “والبته همه شما سربازای خاص آقا”
دعا کنین طلبه باشیم نه بطله!
دعا کنین شرمنده انتخابش نشم!!!!……?
این بود داستان
#چی_شد_طلبه_شدم
لیلا نوری!…..

فقط نشستن و اشک ریختن فایده ندارد!

امام زمان«ارواحنافداه» با اقتدار و قدرت و تکیه بر توانایى‌اى که ایمان والاى خود او و ایمان پیروان و دوستانش، او را مجهز به آن قدرت کرده است، گریبان ستمگران عالم را مى‌گیرد و کاخهاى ستم را ویران مى‌کند.
درس دیگر اعتقاد به مهدویت و جشنهاى نیمه‌ى شعبان براى من و شما این است که هر چند اعتقاد به حضرت مهدى ارواحنافداه یک آرمان والاست و در آن هیچ شکى نیست؛… اما این آرمانى است که باید به دنبال آن عمل بیاید. انتظارى که از آن سخن گفته‌اند، فقط نشستن و اشک ریختن نیست.

منبع:

سخنان رهبر درباره امام زمان

 

بزرگترین وظیفه‌ی منتظران


بزرگترین وظیفه‌ی منتظران امام زمان این است که از لحاظ معنوی و اخلاقی و عملی و پیوندهای دینی و اعتقادی و عاطفی با مؤمنین و همچنین برای پنجه درافکندن با زورگویان، خود را آماده کنند. کسانی که در دوران دفاع مقدس، سر از پا نشناخته در صفوف دفاع مقدس شرکت میکردند، منتظران حقیقی بودند. کسی که وقتی کشور اسلامی مورد تهدید دشمن است، آماده‌ی دفاع از ارزشها و میهن اسلامی و پرچم برافراشته‌ی اسلام است، میتواند ادعا کند که اگر امام زمان بیاید، پشت سر آن حضرت در میدانهای خطر قدم خواهد گذاشت. اما کسانی که در مقابل خطر، انحراف و چرب و شیرین دنیا خود را میبازند و زانوانشان سست میشود؛ کسانی که برای مطامع شخصی خود حاضر نیستند حرکتی که مطامع آنها را به خطر میاندازد، انجام دهند؛ اینها چطور میتوانند منتظر امام زمان به حساب آیند؟ کسی که در انتظار آن مصلح بزرگ است، باید در خود زمینه‌های صلاح را آماده سازد و کاری کند که بتواند برای تحقق صلاح بایستد.

منبع:

سخنان رهبر درباره امام زمان

اگر به سمت صلاح نزدیک بشویم ظهور نزدیک خواهد شد


شما مردم عزیز – بخصوص شما جوانها – هر چه که در صلاح خود، در معرفت و اخلاق و رفتار و کسب صلاحیتها در وجود خودتان بیشتر تلاش کنید این آینده را نزدیکتر خواهید کرد، اینها دست خود ماست اگر ما خودمان را به صلاح نزدیک کنیم، آن روز نزدیک خواهد شد همچنان که شهدای ما با فدا کردن جان خودشان آن روز را نزدیک کردند، آن نسلی که برای انقلاب آن فداکاریها را کردند، با فداکاریهای خودشان آن آینده را نزدیکتر کردند هر چه ما کار خیر و اصلاح درونی خود و تلاش برای اصلاح جامعه انجام بدهیم آن عاقبت را دایما نزدیکتر می کنیم.

بیاناترهبردرباره سالروز میلاد خجسته امام زمان(عج) ۱۳۷۹/۰۸/۲۲

ﻋﻔﺖ ﻭ ﺣﺠﺎﺏ!


ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺑﯽ ، ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ !!
ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺮﺍ ؟؟؟؟
ﮔﻔﺖ: ﺩﺧﺘﺮ ﺑﯽ ﺣﺠﺎﺏ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮔﻮﺷﺘﯽ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ … ﻣﮕﺮ می شود ﮔﻮﺷﺘﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺩﺭ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﻫﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻠﻌﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﻮﺳﻪ را ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ !؟!!
ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻔﺘﻢ …..

ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻔﮑّﺮﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ !
ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ …
ﺑﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻭ ﺗﻮﻫﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﺠﻨﺲ ﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ، ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ !
ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻮﺳﻪ !!!
ﺑﻪ ﺧﻮﺩ می گفت ﺩﺭﻧﺪﻩ !!!
به خود می گفت ﻭﺣﺸﯽ !!!
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﺎﻧﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﻩ ﯼ ﻏﺮیزه ی ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺳﺖ ! ﺟﺎﻧﺪﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻔﮑﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ …
ﺟﺎﻧﺪﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﻭ ﺗﺎﺭ ﻣﻮ ، ﺧﻮﯼ ﺩﺭﻧﺪﮔﯿﺶ ﺍﻭﺝ می یابد !!!!

ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ کسانی ﻣﺘﻨﻔّﺮ ﮔﺸﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﻐﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻨﺪ …
ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﮒ ﻭ زن ها ﺭﺍ ﻃﻌﻤﻪ ﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ !!
ﻭ ﻫﻤﻪ ی ﻣﺎ ﺍین ها ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ !!!!
ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﺍین که ﻣﺎ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ !
ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﺍین که ﻏﺮیزه ، ﻓﺮﻣﺎنرواﯼ موجودیتمان ﻧﺒﻮﺩ !
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ !!!
ﻭ ﭼﻪ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺟﻨﺲ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ آﻥ ﺭﺍ ﻋﻔﺖ ﻭ ﺣﺠﺎﺏ ﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ . . .

کشیش و مرد دانا

در قرون وسطا و دوران اوج قدرت کلیسا ها ، عقاید و خرافه های دینی که کشیش ها به وجود آورده بودند ، شدت گرفته بود و راهب ها به قدرت رسیده بودند… کشیش ها بهشت را به مردم می فروختند!! مردم نادان هم در ازای پرداخت کیسه های طلا ، دست نوشته ای به نام سند دریافت میکردند!!

فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد ، نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد… به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:

قیمت جهنم چقدر است ؟

کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!

مرد دانا گفت: بله جهنم…!

کشیش بدون هیچ فکری گفت: 3 سکه

مرد فوری مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم به من بدهید!

کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم

مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد :

ای مردم! من تمام جهنم را خریدم و این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کسی را داخل جهنم راه نمی دهم…

منبع:

از بزرگان

فباى آلاء ربكما تكذبان!!!

آياتكرار جمله «فباى آلاء ربكما تكذبان» در آيات سوره الرحمن بافصاحت منافاتي ندارد؟

اين تكرار نه تنها منافاتى با فصاحت ندارد بلكه خود يكى از فنون فصاحت است ، اين درست به آن مى ماند كه پدرى فرزند فراموش كارش را مخاطب ساخته مى گويد: آيا فراموش كردى كودكى خرد و ناتوان بودى؟ چه خون جگرها براى پرورش تو خوردم؟ آيا فراموش كردى بيمار شدى و بهترين طبيبان را براى تو حاضر ساخته؟ و براى دارو و درمانت چه زحمتها كه نكشيدم. آيا فراموش كردى هنگامى كه به مرحله جوانى رسيدى و نياز به همسر داشتى پاكترين همسران را براى تو انتخاب كردم؟ آيا فراموش كردى آن زمان كه نياز به خانه و زندگى و وسائل داشتى همه چيز را براى تو فراهم ساختم؟

پس اين سركشى و طغيان و بى مهرى و بى وفائى از چيست؟ خداوند منان نيز نعمتهاى گوناگونش را به اين بشر فراموشكار يادآور مى شود، و به دنبال هر بخش از اين نعمتها از او سؤ ال مى كند كداميك از اينها را مى توانى انكار كنى؟! پس اين نافرمانى و طغيان از چيست؟

در حالى كه اطاعت من نيز رمز تكامل و پيشرفت خود شما است، و از آن چيزى عائد پروردگارتان نمى شود.

منبع:

تفسير نمونه جلد 23 ص 114و115

گذشت

امام بسيار با گذشت و بزرگوار بود و از ستم ديگران چشم پوشي مي کرد. بارها پيش مي آمد که واکنش حضرت به رفتار ناشايست ديگران، سبب تغيير رويه فرد خطاکار مي شد.
در همسايگي ايشان، خانواده اي يهودي مي زيستند ديوار خانه يهودي، شکاف برداشته و نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. مردي يهودي از اين ماجرا باخبر شد. روزي زن يهودي براي درخواست نيازي به خانه آن حضرت رفت و ديد که شکاف ديوار سبب شده است که ديوار خانه امام نجس شود. بي درنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد يهودي نزد حضرت آمد و از سهل انگاري خود پوزش خواست و از اينکه امام، در اين مدت سکوت کرده و چيزي نگفته بود، شرمنده شد.

امام براي اينکه او بيش تر شرمنده نشود. فرمود: «از جدم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم که گفت به همسايه مهرباني کنيد».
يهودي با ديدن گذشت و برخورد پسنديده ايشان به خانه اش برگشت و دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ايشان خواست تا آنان را به دين اسلام در آورد

منیع:

تحفه الواعظين، ج2، ص 106.

خبر از غيب !!!!

فرمود: «من با زهر شهيد مي شوم».
پرسيدند:«چه کسي تو را مسموم مي سازد؟»
فرمود: «يکي از زنان يا کنيزانم»
گفتند: «از خود دورش کن و از خانه ات بيرونش بينداز».
فرمود: «مگر قضاي الهي تغييرپذير است؟ اگر او را خود دور کنم. باز هم کشته شدن من به دست اوست؛ زيرا تقدير الهي چنين رقم خورده است».
چيزي نگذشت که همسرش، جعده به دستور معاويه، با سمي که در شير ريخته بود، او را به شهادت رساند.

منبع:

بحارالانوار، ج 43، ص 352.

حيا مي کنم


غلام جواني را ديد که داشت غذا مي خورد و سگي روبه روي او نشسته بود. هر لقمه اي که مي خورد، لقمه اي به سگ هم مي داد.
پرسيد: «چرا اين طور مي کني؟»
غلام جواب داد: «من خجالت مي کشم که خودم غذا بخورم و اين سگ گرسنه بماند».
حضرت خواست به او پاداشي نيکو بدهد. براي همين او را به دليل اين عمل نيک، از مولايش خريد و آزاد کرد و باغي را که در آن کار مي کرد، خريد و به او بخشيد».

منبع:

البدايه و النهايه، ج 8، ص 38.

برکات حجت خدا


 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 
 احمد بن اسحاق گوید: بر امام حسن عسکری علیه السلام وارد شدم و می خواستم از امام بعد از او سوال کنم. امام علیه السلام قبل از سوال من فرمود: ای احمد بن اسحاق! خداوند زمین را از زمان خلقت آدم تا روز قیامت از وجود حجت خالی نمی گذارد و به وسیله اوست که بلا را از اهل زمین دور می گرداند، باران می بارد و برکات زمین ظاهر می شود.عرض کردم: یابن رسول اللّه: امام بعد از شما کیست؟امام علیه السلام با عجله برخاست و داخل اتاق دیگر شد و در حالی که بچه سه ساله ای که همانند ماه شب چهاردهم زیبا بود را بر دوش داشت بازگشت و فرمود: ای احمد اگر نزد خداوند و ما دارای ارزش و مقامی نبودی فرزندم را به تو نشان نمی دادم، او هم نام رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله است که زمین را پر از قسط و عدل می کند همانا گونه که پر از ظلم و جور شده است.ای احمد! مثل او در این امت مثل حضرت خضر علیه السلام و ذوالقرنین است. به خدا قسم غیبتی می کند که هر کس جز آنکه خداوند او را بر امامتش ثابت و استوار و استوار نگاه داشته است و توفیق دعا برای تعجیل در فرج او داده است از اعتقاد به او منحرف می گردد.عرض کردم: مولای من! آیا نشانه های دارد که قلبم به آن مطمئن شود؟در این هنگام کودک سه ساله با زبان فصیح عربی گفت: انا بقیه اللّه فی ارضه و المنتقم من اعدائه.من بقیه اللّه در زمین و انتقام گیرنده از دشمنان خدا هستم.احمد بن اسحاق گوید: من در حالی که بسیار خوشحال بودم از محضر امام علیه السلام خارج شدم و روز بعد خدمت او رسیدم و عرض کردم: از لطفی که دیروز به من کردید بسیار مسرور شدم، اما بفرمائید سنتی که از خضر و ذوالقرنین در او چیست؟ امام علیه السلام فرمود: طولانی شدن غیبت اوست.عرض کردم: یا بن رسول اللّه غیبت او طولانی می شود؟فرمود: قسم به پروردگارم اکثر معتقدین به او از امامتش بر می گردند و کسی جز آنکه در عهد ولایت ما پا برجاست و ایمان در قلب او نوشته شده است و با روح الهی تایید شده است ثابت قدم نمی ماند.ای احمد! آنچه به تو می گفتم سری از اسرار الهی است، از دیگران مخفی بدار و از شکر گزاران باش که با مادر علیین بهشت خواهی بود. محجة البیضاء، ج 4، ص 339امام حسن عسکری علیه السلام: از تواضع است که بر هر کس بگذری سلام کنی 
منبع:
بحارالنوار، ج 78، ص

نماز باران



قحطی شده بود. مردم در تنگنا بودند. آسمان حتی از قطره آبی دریغ می ورزید. جویبارها و رودها خشک شده بود. گیاهی توان روییدن نداشت. گرسنگی و تشنگی، امان مردم را بریده بود. برای لقمه غذایی، برای تکه نانی، مردم حتی به جان هم می افتادند. آن قدر قطحی سخت بود که خبر آن به کاخ معتمد عباسی هم رسید، تا جایی که خلیفه دستور داد مردم به نماز استسقا برخیزند.

مردم جمع شدند و برای طلب باران به مصلی رفتند، نماز خواندند و دعا کردند، اما باران نیامد. روز دیگر هم رفتند، باز هم نماز خواندند، این بار هم از باران خبری نبود و زمین در حسرت قطره آبی می سوخت. روز سوم باز هم مردم جمع شدند و نماز باران خواندند. دیگر از انتظار خسته شده بودند. زن و مرد، پیر و جوان، چشمانشان را به آسمان دوخته بودند و دعا می کردند، اما این بار هم باران نیامد.

در چهارمین روز، جاثلیق، پیشوای اسقفان مسیحی، همراه مسیحیان و راهبان به صحرا رفت. در میانشان راهبی بود که هرگاه دست خود را به سوی آسمان بلند می کرد، بارانی درشت فرو می ریخت. زمین پس از عطشی طولانی مدت لب تر کرد.فردای آن روز نیز جاثلیق همان کار را کرد. باران شروع به باریدن کرد؛ آن قدر بارید که زمین سیراب شد. آب در هر جویباری جاری گشت و رودهای خشک پر آب شدند. دانه ها سر از خاک برداشتند، شادی و شور به میان مردم بازگشت و دیگر نیاز به باران نداشتند.

این امر موجب شگفتی شده بود. مردم دچار شک و تردید شدند. حتی بسیاری از مسلمین به مسیحیت متمایل شدند و با خود می گفتند: »اگر ما برحق هستیم، پس چرا با نماز خواندن ما خداوند درِ رحمتش را نگشود، اما همین که مسیحیان دست به دعا برداشتند، این گونه بارانی آمد؟»

وضعیت بر خلیفه ناگوار آمد، از خشم به خود می پیچید. هرچه فکر کرد راه به جایی نبرد. درمانده شده بود. نمی دانست چه باید بکند. پس به دنبال امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ فرستاد. آن گرامی در زندان بود. ایشان را از زندان آوردند. ابهت امام در دل خلیفه هراس انداخته بود. دست و پایش را گم کرده بود. به سختی به زبان آمد و عرض کرد: «ای ابومحمد! امت جدت را دریاب که گمراه شدند».

امام با آرامش فرمود: «از جاثلیق و راهبان بخواه که فردا، سه شنبه، به صحرا بروند.» خلیفه گفت: «مردم دیگر باران نمی خواهند؛ چون به قدر کافی باران آمده است، بنابراین به صحرا رفتن چه فایده ای دارد؟» امام فرمود: «مگر نمی خواهید شک و شبهه را برطرف سازم؟ ان شاءالله فردا این کار را خواهم کرد.»

خلیفه فرمان داد و پیشوای اسقفان همراه راهبان روز سه شنبه به صحرا رفتند. امام عسکری ـ علیه السلام ـ در میان جمعیت عظیمی از مردم به صحرا آمد. گروه جاثلیق برای طلب باران دست به سوی آسمان برداشتند. به سرعت آسمان ابری شد و باران آمد. در این هنگام امام به یکی از ملازمانش فرمان داد: «دست آن راهب را بگیر و آنچه در میان انگشتان اوست، بیرون بیاور».مردم شگفت زده نگاه می کردند. همه می خواستند از سرّ این استخوان باخبر شوند. صدای همهمه میانشان پیچیده بود. هرکس سخنی می گفت. خلیفه هم مانند دیگران سر در گم شده بود و مبهوت این ماجرا. او هم می خواست هرچه زودتر از حقیقت ماجرا باخبر شود. از امام عسکری ـ علیه السلام ـ پرسید: «این استخوان چیست؟» امام فرمود: «این استخوان پیامبری است که به دست این راهب افتاده و استخوان پیامبری ظاهر نمی شود مگر آنکه باران ببارد.» مردم غرق شادی شدند و امام را تکریم کردند. استخوان را آزمودند، دیدند همان طور است که امام فرموده بود

منبع:

سیره پیشوایان، ص 630.

فعالیت های امام حسن عسکری علیه السلام


اگرچه امام به علت شرایطی که در آن زمان بود نتوانست دانش بی انتهای خود را در جامعه گسترش دهد، ولی با همان شرایط به تربیت شاگردان و گسترش معارف اسلام و رفع شبهات پرداخت.

امام با انتخاب وکیلان خاص، شبکه ارتباطی منسجمی با شیعیان جهان اسلام برقرار کرد. با اینکه به سبب محدودیت ها مجبور بود این شبکه ارتباطی را به صورت سرّی و مخفیانه رهبری کند، با این حال، حتی به حمایت های مالی آنان همت می گماشت تا از فشار دستگاه حکومت که بیشتر فشار اقتصادی بود، نجات یابند و آنها را برای عصر غیبت آماده می نمود.

از دیگر فعالیت های او، تقویت و توجیه سیاسی رجال و عناصر مهم شیعه و استفاده گسترده از آگاهی غیبی برای از بین بردن شک ها و تردیدها بود.

مدت عمر شریف حضرت امام حسن عسکری ـ علیه السلام ـ با خلافت 8 نفر از خلفای عباسی مصادف بوده است که 5 تن از آنان در زمان پیش از امامت آن حضرت و سه نفر در زمان امامت آن بزرگورار بوده اند.

شهادت امام حسن عسکری در هفتم ربیع الاول سال 260 و در دوران خلافت معتمد واقع شد. هرچند خلیفه خواست این فقدان بزرگ را وفات بر اثر کسالت جلوه دهد، اما شواهدی در دست است که حضرت توسط معتمد شهید شد و مظلوم از دنیا رفت.

منبع:

انتشارات فیض کاشانی، 1377، ص 89.

مراقب باشید از خدا دور نشوید


قدم اول در سیر الی الله و در مسیر تقرب خدا این است که انسان هر وقت تصمیم به خود سازی گرفت ،بداند که فاصله ای طولانی با مولای خود دارد و مراقب باشد که حد اقل ،اگر نزدیکتر نشد ، (از خدا) دورتر نیز نشود و سعی کند موقعیتی که دارد ،حفظ کند و بعد کم کم به جلو حرکت کرده خود را خود را به مولا نزدیکتر کند.

به روح بیشتر از جسم اهمیت دهید
اگر بشر به همان اندازه که به جسمش اهمیت می دهد ، به روحش نیز می پرداخت ،هیچ غم و غصه ای باقی نمی ماند ، اما با تاسف بسیار بشر تنها به دنبال آنچه برای جسمش مفید است می رود و از روحش باز می ماند.

بدون اصلاح نفس به جایی نمی رسیم
باید بدانیم که علاج ما اصلاح نفس است در همه ی مراحل واز این مستغنی نخواهیم بود و بدون آن کار ما تمام نخواهد شد. با اعتراف به این که عمل خود ما است که بر سر ما آمده و می آید ،تا خودمان را اصلاح نکنیم و با خدا ارتباط نداشته باشیم و با نمایند گان خدا ارتباط نداشته باشیم ، کارمان درست نمی شود .

کاری نکنید که پشیمان شوید
اعمالی در دنیا محل ابتلا و آزمایش ما خواهد شد . باید بدانیم که آنها مورد رضای خداست و همچنین خدمت و عبادت و طاعت او محسوب می شود . پس هدف باید این باشد که تمام عمر صرف در یاد خدا ، طاعت او و عبادت شود تا به آخرین درجه قرب شایسته خود برسیم . در غیر این صورت ، پس از آنکه دیدیم بعضی به مقامات عالی رسیدند و ما بی جهت عقب ماندیم ،پشیمان خواهیم شد.

منبع:

نصايح اخلاقي

توصیه های مهم اخلاقی از آیت الله بهجت (ره)

 

شما را سفارش می کنم به اینکه نمازهایتان را در بهترین و با فضیلت ترین اوقات آنها به جا بیاورید و آن نمازها با نوافل، ۵۱ رکعت است؛ پس اگر نتوانستید، ۴۴ رکعت بخوانید و اگر مشغله های دنیوی نگذاشت آنها را به جا آورید، حداقل نماز توابین را بخوانید [نماز اهل انابه و توبه هشت رکعت هنگام زوال است.]
مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از ایشان نقل می کنند که می فرمودند: «اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند.»

مرحوم آقای سید هاشم رضوی هندی می فرمایند: روزی یکی را به محضر آقای قاضی آوردند که مثلا آقا دستش را بگیرد و راهنمایی اش کند. مرحوم آقای قاضی فرموده بودند: «به این آقا بگویید که نماز را در اول وقت بخواند.» بعد معلوم شد که آن آقا وسواس در عبادات داشته و نماز را تا آخر وقت به تأخیر می انداخته است.
اما وصیت های دیگر، عمده آنها نماز است. می فرمودند نماز را بازاری نکنید اول وقت به جا بیاورید با خضوع و خشوع. اگر نماز را تحفظ کردید همه چیزتان محفوظ می ماند و تسبیح صدیقه کبری سلام الله علیها که از ذکر کبیر به شمار می آید و آیت الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود.

منبع:

نکات اخلاقی ایت الله بحجت

 

 

دل هیچ کس را نرنجانید!


دیگر آن که، گر چه این حرفها آهن سرد کوبیدن است، ولی بنده لازم است بگویم اطاعت والدین، حسن خلق، ملازمت صدق، موافقت ظاهر با باطن و ترک خدعه و حیله و تقدم در سلام و نیکویی کردن با هر برّ و فاجر، مگر در جایی که خدا نهی کرده. الله الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید!

منبع:

ایت الله بحجت

« رعایت اصول ادب و عفت بیان»

مردي در جهنم بود كه فرشته اي براي كمك به او آمد و گفت: من تو را نجات مي دهم براي اينكه تو روزي كاري نيك انجام داده اي.
فكر كن ببين آن را به خاطر مي آوري يا نه؟
او فكر كرد و به يادش آمد كه روزي در راهي كه ميرفت عنكبوتي را ديد اما براي آنكه او را له نكند راهش را كج كرد و از سمت ديگري عبور كرد.
فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنكبوتي پايين آمد و فرشته گفت تار عنكبوت را بگير و بالا برو تا به بهشت بروي.
مرد تار عنكبوت را گرفت در همين هنگام جهنميان ديگر هم كه فرصتي براي نجات خود يافتند به سمت تار عنكبوت دست دراز كردند تا بالا بروند، اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنكبوت پاره شود و خود بيفتد كه ناگهان تار عنكبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد.
فرشته با ناراحتي گفت: تو تنها راه نجاتي را كه داشتي با فكر كردن به خود و فراموش كردن ديگران از دست دادي.ديگر راه نجاتي براي تو نيست و بعد فرشته ناپديد شد…!

منبع:

شرح نهج البلاغه، خوئی، ج 13، ص 94.

روش برخورد با دنیا


(امیرالمؤمنین به فرزندش امام مجتبی خطاب كرد:) چیزی از دنیای حرام برای پس از مرگت باقی مگذار، زیرا آنچه از تو می ماند، نصیب یكی از دو تن خواهد شد، یا شخصی است كه آن را در طاعت خدا به كار گیرد، پس سعادتمند می شود به چیزی كه تو را به هلاكت افكنده است. یا شخصی كه آن را در نافرمانی خدا به كار گیرد، پس هلاك می شود به آنچه كه تو جمع آوری كردی، پس تو در گناه او را یاری كرده ای، كه هیچ یك از این دو نفر سزاوار آن نیستند تا بر خود مقدم داری. (این حكمت به گونة دیگری نیز نقل شده؛)

 پس از ستایش پروردگار !   آنچه از دنیا هم اكنون در دست تو است، پیش از تو در دست دیگران بود، و پس از تو نیز به دست دیگران خواهد رسید، و همانا تو برای دو نفر مال خواهی اندوخت، یا شخصی كه اموال جمع شدة تو را در طاعت خدا به كار گیرد، پس به آنچه كه تو را به هلاكت   افكند، سعادتمند می شود، یا كسی است كه آن را در گناه به كار اندازد، پس با اموال جمع شدة تو هلاك خواهد شد، كه هیچ یك از این دو نفر سزاوار نیستند تا بر خود مقدمشان بداری، و بار آنان را بر دوش كشی، پس برای گذشتگان رحمت الهی، و برای بازماندگان روزی خدا را امیدوار باش

منبع:

نهج البلاغه. (حكمت 416)

سرکشی ابلیس !!!

ابلیس (پدر شیطان ها) در صف عرشیان بود، او شش هزار سال در پیشگاه خدا، عبادت نمود.
خداوند بزرگ هنگامی که حضرت آدم (پدر انسان ها) را آفرید، و روح انسان را در او دمید، برای بزرگداشت خلقت آدم، به همه فرشتگان و به ابلیس فرمان داد که آدم را سجده کنید. همه او را سجده کردند، ولی ابلیس تکبّر نمود و با یاد آوری اصل خلقت خود و خلقت آدم، خود را بزرگتر پنداشت، و به آدم گفت: «اَنَا نارِی وَ اَنتَ طینِی: «من از آتش آفریده شده ام و تو از گل و خاک» و همین فکر غرور آمیز، او را از انجام فرمان خدا باز داشت، و در نتیجه، اعمالش پوچ و بی محتوی گردید. و از درگاه خداوند، رانده و مطرود شد، که امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: از داستان ابلیس، پند و عبرت بگیرید، از این رو که عبادات طولانی و کوشش های فراوان او (بر اثر تکبّر) از بین رفت، او خداوند را شش هزار سال عبادت نمود که معلوم نیست از سال های دنیا است یا از سال های آخرت ولی با ساعتی تکبر و غرور، همه عبادات و کوشش هایش را محو و نابود کرد، گر چه ابلیس، آسمانی و عرشی بود، ولی فرمان خدا بین اهل آسمان و زمین یکی است، و همه بندگان در برابرش مساوی هستند ای بندگان خدا، از این دشمن خدا (یعنی ابلیس) بر حذر باشید.

منبع:
[1] . اقتباس از نهج البلاغه، خطبه اول و 192.

عنایات امام رضا علیه السلام به زائران خود

دیده و شنیده شده است که اشخاصی در مشاهد مشرّفه، به امامی که صاحب ضریح است، سلام کرده و جواب سلام را شنیده اند.
شخصی گفته است: «هر وقت برای زیارت حضرت امام رضا - علیه السلام – به مشهد مشرّف می شوم (شاید در هر سال یک بار زیارت بیشتر نمی کرده است)، در هر بار در زیارت اول، با وجود ازدحام جمعیت، تا ضریح راه برایم باز می شود، به ضریح نزدیک می شوم و زیارت می کنم، و حضرت رضا -علیه السلام- خرجی راه و حتی مقداری پول برای خرید سوغات را نیز به من می دهند.»
در خانه ای که ما  در مشهد بودیم نیز علویه ای بود که می گفت: «هر وقت که برای زیارت به حرم می روم، برای من هم، راه به سوی استلام ضریح  باز می شود.»

منبع:

در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج1، ص69

این راه بی پایان طلبگی

روزهای داغ جوانی و نوجوانی سپری شد جوانی هم کم کم می گدرد و من می مانم و دنیای حسرت کارهای کرده و نکرده

دلم تنگ است..دلم برای بندگی کردن تنک است…برای روزهایی ک گذشته اند

و خوشحالم و شکر گزار خدایی که مرا در راهی قرار داد که پر از عشق بود و ..راهی بی پایان

براستی طلبگی مسیریست که تمامی ندارد  و توشه این راه بی پایان عشق است

عشق به فهمیدن و فهماندن…به خدایی که در این نزدیکیست….نزدیکتر است از رگ گردن..

خدایا این عشق را در وجودم سرشار کن…تسلیم تو بودن شیرین است…بنده ی تو بودن  و مطیع تو بودن چه

لذتی است…این لذت را از ما مگیر و مارا به گناهنمان عقوبت نکن

 

منبع:دلنوشته/ تولیدی

نظر جالب یک ریاضی دان درباره زن و مرد؟؟؟

نظر یک ریاضی دان را درباره زن و مرد پرسیدند,گفت:

اگر زن یا مرد دارای اخلاق باشند پس مساوی هستند با عدد 1

اگر دارای زیبایی هم باشند,پس یک صفر میگذاریم جلوی عددیک:10

اگر پول هم داشته باشند دو تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم:100

و چنانچه دارای اصل و نصب هم باشند سه صفر جلوی عدد یک

میگذاریم:1000

ولی اگر زمانی عدد یک رفت(اخلاق)چیزی به جز صفر باقی نمیماند

و صفر هم به تنهایی هیچ نیست,پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.

چرا آیت الله بهجت دیدن تلویزیون را ممنوع کرد؟

شاید وقتی این مطلب رو بخونید بگید:

برو بابا تو هم قاطی کردی!!

ولی در کمال تعجب این ماجرا حقیقت دارد!

یکی از دوستانم چند وقتی بود که حالش خوش نبود بعد از کلی کلنجار رفتن فهمیدیم که بله!ایشون عاشق شده!(بنده خدا توی خوانواده اش هم کمی مشکل داره)گفتیم بابا تو ول کن!الان چه وقت این کار هاست؟بعد از چند وقت یادت میره و احساست عوض می شه ها

اما گوشش بده کار نبود.چون قبل از ما کسای دیگه ای گوشش رو پر کرده بودند!من هم که استاد در “کشیدن حرف از زیر زبان!“,فهمیدم سر یه آهنگ ایشون تصمیمش عوض شده!اونم چه آهنگی!مثل این که هر شب از تلویزیون پخش می شه(سریال دختری به نام آهو)

 افتاده ام در دام تو با این دل خسته              چشمی که آهو می کشد راه مرا بسته

خلاصه فعلا که نتونستیم کاری بکنیم اما من فهمیدم که حضرت آیت الله بهجت واقعا عارف بزرگی بودند و این حرفشون که می گفتند نباید برخی شبکه های سیما را دید واقعا حرف درستی بوده.اما ما با شنیدن این حرف می گوییم:“برو بابا حوصله داری مگه تلویزیون چه اشکالی داره؟”ولی من الان فهمیدم که تلویزیون هم می تونه اشکال داشته باشه و یه عارف بزرگ وار همینطوری و از سر تعصب و مقدس بودن حرفی نمی زنه,بلکه با دور اندیشی نظر می ده.حالا اگه این رفیق ما هم تلویزیون نگاه نمی کرد این طور نمی شد و ما رو هم سر کار نمی گذاشت…

منبع :سخنان ایت الله بهجت

اصول هویت طلبگی...

اصول هویت طلبگی،هشت اصل میباشد .

تخلق به اخلاق الهی ،آراستگی به زیور علم نافع،رعایت زیو عرفیات طلبگی،تبلیغبر پایه نیاز های زمان ،تفکر،آذاد اندیشی ، غیرت وبصیرت،دارات بودن اهداف جهانی.

منبع:

هویت طلبگی.محسن آذری/ص43

سجده طولانی ...

هشام بن احمر می گوید : به همراه امام صادق (علیه السلام) سوار بر چهار پا در اطراف مدینه حرکت می کردیم. ناگهان ایشان پاهایش را جمع کرد و خود رتا به زمین انداخت وبه سجده رفت و مدت طولانی را در سجده باقی ماند . سپس سر از سجده بلند نمود و دوباره سوتر چهار پا شد . به ایشان عرضه داشتم :«فدایت شوم!چقدر طولانی سجده نمودی!»ایشان فرمود:«همانا نعمتی را که خداوند به من ارزانی نموده بود ، به خاطر اوردم و خواستم که سپاس پروردگارم را به جای آورم.»

منبع:

کافی /ج2/ص98

تو فقط بگو آمین!!

ماه رمضان بود و شهر یکپارچه دعا

و مردمان در شهر به دعا کردن مشغول بودند

دعا،همان دعای همیشگی ماه رمضان بود:

_الهم اشف کل مریض

_الهی آمین!

_الهم اغن کل فقیر

_الهی آمین!

_انک علی کل شیء قدیر

_الهی آمین!!

مرد ساده و بی چاره ما بی آن که کوچکترین چیزی از دعا بفهمد،فقط آمین می گفت!

و حتما پیش خودش هم فکر می کرد:مهم نیست چیزی از دعا نفهمی،خداوند خودش می فهمد و بر آورده می کند!هزچند من نمی فهمم که از خدا چه خواسته ام!!

منبع: تولیدی محبوبه سعیدی

 

تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید...

دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید…

منبع:

سخنان بزرگان

کفش‌های قهوه‌ای‌ام را پوشید و برای همیشه رفت!!!

خانواده آفتابی همگی رزمنده بودند. از پدر گرفته تا شش پسرش که از میان آنها چهار جانباز و یک شهید در طول دفاع مقدس تقدیم شد. پدر این خانواده مرحوم عوض آفتابی خودش هم به جبهه رفت و جراحت‌هایی به یادگار داشت. این امر در حالی بود که فرزند چهارم خانواده در سال 1362 در بوکان به شهادت رسیده بود. در نبود پدر و مادر شهید که چند سالی می‌شود به فرزند شهیدشان پیوسته‌اند، با اصغر آفتابی برادر بزرگ‌تر شهید عادل آفتابی همکلام شدیم تا تنها شهید این خانواده تماماً رزمنده را بهتر بشناسیم.

 
نفرات ذکور خانواده شما همگی رزمنده بودند، کمی از این خانواده بگویید.
ما اصالتی سرابی داریم ولی مدت‌هاست که ساکن تهران هستیم. پدرمان مرحوم عوض آفتابی مردی زحمتکش و مذهبی بود. تربیت‌های او و مادرمان باعث شد که از میان شش فرزند پسر این خانواده چهار نفرمان در دفاع مقدس جانباز شوند و یک نفر هم به شهادت برسد. بار اصلی جنگ روی دوش خانواده‌های عموماً جنوب شهری و اقشار محروم جامعه بود. ما هم یک خانواده پر جمعیت با شش پسر و یک دختر بودیم که هر کدام از برادرها سنش به جنگ قد می‌داد رهسپار جبهه می‌شد.
عادل از شما کوچک‌تر بود و لابد کودکی‌هایش را به یاد دارید؛ چطور بچه‌ای بود؟
یادم است شهید وقتی خیلی کوچک بود همراه بچه‌های محله‌مان هیئت کودکان راه‌اندازی می‌کرد. از همان بچگی‌ اهل نماز و مسجد و هیئت بود. عادل متولد سال 45 بود و وقتی انقلاب پیروز شد 12 سال داشت. اما در فعالیت‌های انقلابی شرکت می‌کرد. وقتی بسیج تشکیل شد عضو پایگاه بسیج القارعه شد و کلاس‌های قرآن دایر می‌کرد. در محله ما که جنوب شهر است خلافکار و گردن‌کلفت و این چیزها گاهی دیده می‌شود. عادل بچه نترسی بود و هر کسی می‌خواست به‌اصطلاح لات‌بازی دربیاورد مقابلش می‌ایستاد. خودش سنی نداشت ولی مقابل زورگوها جانانه می‌ایستاد. همین نترسی‌اش هم باعث شد که به جبهه برود.
چه سالی به جبهه رفت؟
از همان زمانی که جنگ شروع شد عادل قصد جبهه کرد، اما سنش قد نمی‌داد. به همین خاطر شناسنامه من را برداشت که با آن اقدام کند. من متوجه این کارش شدم. اول می‌خواستم جلویش را نگیرم. منتها دوستانم گفتند اگر برای او اتفاقی بیفتد شناسنامه تو باطل می‌شود! خود عادل هم به خاطر من از خیر اعزام گذشت. آن زمان به جبهه نرفت، ولی کمی که بزرگ‌تر شد دوباره اقدام کرد و این‌بار به جبهه کردستان اعزام شد.
آنجا مسئولیتش چه بود؟
برادرم در کردستان محافظ امام‌ جمعه بوکان شده بود. به نظرم یک سال و نیم در مناطق عملیاتی حضور داشت. مجروح هم شد ولی به رغم اینکه مادرم می‌گفت نرو، باز هم رفت. می‌گفت ما اگر نرویم ضد انقلاب خانه‌ها را سر مردم خراب می‌کنند. احساس مسئولیت می‌کرد و تا لحظه شهادتش چند بار به جبهه اعزام شد.
آخرین دیدارتان یادتان هست؟
بله خوب یادم است. آن روز من در پایگاه بسیج بودم که عادل پیشم آمد و گفت: داداش من را تا راه‌آهن برسان. سرتاپایش را ورانداز کردم و دیدم کفش‌های قهوه‌ای‌رنگ من را پوشیده است. گفتم عادل تو که داری می‌روی چرا کفش من را پوشیده‌ای؟ خندید و گفت: داداش خدای تو بزرگ است. خندیدم و او را تا راه‌آهن رساندم. رفت و دیگر روی پاهای خودش بازنگشت.
نحوه شهادتش چطور بود؟
ما نحوه شهادت عادل را از زبان امام‌ جمعه بوکان شنیدیم. ایشان می‌گفت همراه برادرم که محافظ و راننده ایشان بود در حوالی بوکان می‌رفتند که ضد انقلاب به سمتشان شلیک می‌کنند و عادل مجروح می‌شود. ماشینشان به دره سقوط می‌کند. همه سرنشینان به بیرون خودرو پرت می‌شوند. امام جمعه که حال مساعدتری داشت مخفی می‌شود و می‌بیند که چطور ضد انقلاب به تک تک بچه‌ها و از جمله برادر من تیر خلاص می‌زنند و شهیدشان می‌کنند.
شما برادر بزرگ‌تر عادل بودید و حتماً خاطرات زیادی از او دارید. ما را مهمان یکی از همین خاطرات کنید.
یادش بخیر وقتی که عادل در میان ما بود، خانواده آنقدر پر جمعیت بود که مادرمان هرچیزی سر سفره می‌گذاشت همه را می‌خوردیم. حتی وقتی می‌خواست خرده‌نان‌ها را دور بریزد، همه ما و خصوصاً عادل اعتراض می‌کرد که اسراف است و همان نان‌خرده‌ها را بده تا آنها را بخوریم. بعد از شهادت عادل چون مادرمان از قبل دو فرزند دیگرش را از دست داده بود خیلی افسرده شد. می‌توانم بگویم دیگر همان آدم سابق نبود. کمتر حرف می‌زد و بیشتر سکوت. مادر و پدرم هر دو چند سال بعد از شهادت عادل فوت کردند و به فرزند شهیدشان پیوستند.

منبع: روزنامه جوان

رفتن آسان ، برگشت سخت!

شرح حدیث از مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنه ای (مدظله العالی)

اِتَّقِ اَلْمُرْتَقَى اَلسَّهْلَ إِذَا كَانَ مُنْحَدَرُهُ وَعْراً. وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ( عليه السَّلام ) يَقُولُ: “لَا تَدَعِ النَّفْسَ وَ هَوَاهَا، فَإِنَّ هَوَاهَا فِي رَدَاهَا، وَ تَرْكُ النَّفْسِ وَ مَا تَهْوَى أَذَاهَا، وَ كَفُّ النَّفْسِ عَمَّا تَهْوَى دَوَاهَا” ( الشافی صفحه 598)

 … می فرماید: بر حذر باش! پرهیز کن! از حرکت در یک سر بالایی آسان، در صورتی که ( پایان آن) سر پایینی آن سخت است. … گاهی انسان یک راه هایی را در کوهستان می رود، چه پیاده، چه با وسیله، وقتی می رود، راه آسان و خیلی خوبی است. بعد که می رسد به نقطه ای که حالا باید سر پایینی بیاید، می بیند یک پرتگاه مهیب و سختی است، نمی شود پایین آمد، راه صعب العبوری است. منظورشان این هواهای نفسانی است. البته مرحوم فیض (رضوان الله علیه) در اینجا می فرمایند: … یکی از مصادیقش همین طلب ریاست است. راه هایی که رفتنش به نظر انسان آسان است، لکن پایین آمدن از آن راه آسان نیست. وقتی انسـان آنجا رفـت، گیر خواهـد کرد. به نـقطه ای خواهد رسـید که اگر بـخواهد تنزل بکند، سـقوط است. می گویند از این گونه راه ها پرهیز کن. این شهوات دنیاست. که یکی از آنها هم ، همین رفتن طرف ریاست است. جاه و مقام دنیوی و دنبال پست های گوناگون رفتن، که انسان وقتی از نبردبان شهوت بالا رفت و هوا و هوس نفسانی را اشباع و اغناء کرد، آن طرف قضیه، سقوط است. … بعد حضرت از پدر بزرگوارشان نقل می فرمایند که آن بزرگوار فرمود: نفس و هوس های نفسانی را رها نکن، مثل یک حیوان که افسارش را بردارند و او را رها کنند، این طوری نباشد؛ رَدا به معنی سقوط است. هوای نفس انسان در آن چیزهایی است که مایه سقوط اوست. هوس های نفسانی انسان را ساقط می کند، تنزل می دهد. رها کردن نفس با هوس هایش، که همین طور هر کار می خواهد انجام بدهد، داء و مرض نفس است. اگر چه سخت می آید، آسان نیست، اما با این كَفُّ النَّفْسِ ، انسان اعتلا پیدا می کند، نورانیت پیدا می کند.

 

منبع:الشافی/ص598( جلسه 317 ، مورّخ 15/10/ 88)

سفر پر خطری در پیش است!

 ای عزیز! بدان که یک سفر پر خطری در پیش است که عُدّه و عِدّه ی آن علم و عمل نافع است و وقت سفر نیز معلوم نیست و در این حال، این طول امل که از حب نفس و مکاید و شاهکارهای شیطان است، به طوری ما را از توجه به عالم آخرت باز داشته که فکر هیچ کاری نیفتیم و اگر موانع حرکت داشته باشیم، در صدد اصلاح آن به توبه و انابه و رجوع به حق بر نیاییم و هیچ در صدد جمع زاد و راحله نباشیم و ناگاه اجل موعود در رسد و ما را بی زاد و راحله ببرد. نه عمل صالحی داریم و نه علم نافعی، که مؤونه ی آن عالم روی این دو مطلب چرخ می زند و ما هیچ یک را تهیه نکرده ایم.

منبع: امام خمینی(ره)، چهل حدیث، مرکز نشر فرهنگی رجاء، تهران، چ2، تابستان 68، صفحات 322 تا 336

کجای قرآن آمده دوست دختر یا پسر ممنوع؟!

خداوندی که انسان را خلق نموده و راه‌های رسیدن به کمال و سعادت دنیا و آخرت را به نشان داده و با بیان چگونگی روابط انسان با هر شخص، جامعه یا موضوعی به گونه‌ای که هم رفع نیازش را نماید و سبب کمالش گردد قوانینی وضع نموده است، نه تنها خود بهتر از هر کس دیگری می‌داند که انسان [اعم از مذکر یا مۆنث] به جنس مخالف نیاز دارد، بلکه می‌فرماید: خودم در قوانین تکوینی خلقتم، و بر اساس علم و حکمتم این غریزه و محبت را به شما داده‌ام. هم چنان که نیاز و محبت چیزهای دیگری را نیز بر شما قرار داده‌ام.

اما اگر انسان برای رفع هر نیازش بدون هیچ قانونی که منتج به فایده‌ی او شود عمل کند، از تعقل و اراده‌ی خود که وجه متمایز او با حیوانات است، هیچ بهره‌ای نمی‌برد و لذا چون حیوانات و بلکه پست‌تر می‌گردد [کالانعام بل هم اضل]. لذا برای هر فعلی قانونی وضع نمود و در این قانون بهترین‌ها را حلال و مضرات را حرام نمود. یا به تعبیری دیگر، اصل‌ها را حلال و بدل‌های تقلبی را حرام نمود.

در آیه‌ی 5 از سوره‌ی مائده ابتدا می‌فرماید «أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبات‏»، یعنی آن چه پاک، طاهر، نیکو و مفید است را بر شما حلال نمودم. سپس به برخی از نیازهای ضروری مانند «خوردن» اشاره نموده و پس از بیان حکم آنها، به نیاز «مرد و زن» به یک‌ دیگر پرداخته است و پس از بیان ضرورت برقراری روابط و انحصار نیکو و حلال بودن آن به شکل ازدواج (نکاح) ‌تأکید می‌فرماید: «غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدان‏»، یعنی این رابطه نباید به شکل رفیق‌گیری [همان دوست دختر و پسر] و زناکاری باشد.

البته اگر دقت فرمایید در ادامه نیز می فرماید: هر کس کافر شود، یعنی ایمان و قوانین اسلامی را بپوشاند،‌ یا به تعبیر عمل نکند، «حَبِطَ عَمَلُه‏» - عملش تباه می‌شود. یعنی تلاشش به جایی نمی‌رسد و فایده‌ای نمی‌برد و در نتیجه در آخرت نیز «مِنَ الْخاسِرین‏» - یعنی از زیانکاران خواهد بود. و ما امروز در سرتاسر عالم و در جامعه‌ی خودمان نیز شاهدیم که روابط زن و مرد به شکل دوست، هیچ‌گاه سرانجام نیکویی برای طرفین نداشته است.

 چه عواملی منجر به رابطه نادرست در ارتباط دختر و پسر می شود؟

در زمینه چگونگی روابط دختر و پسر از دیدگاه قرآن و روایات این است که در ایجاد و شکل گیری رابطه ای نادرست مجموعه عواملی موثر است که می توان از میان آنها به نگاه نا مناسب و خود آرایی اشاره کرد .

1- طنازی در سخن

یعنی زنان در برابر مردان آهنگ سخن گفتن را نازک و لطیف کنند، تا دل او را دچار ریبه و خیال های شیطانی نموده شهوتش را برانگیزانند و در نتیجه آن مردی که در دل بیمار است به طمع بیفتد . منظور از بیماری دل نداشتن نیروی ایمان است، آن نیرویی که آدمی را از میل به سوی شهوات باز می دارد. (المیزان، ترجمه موسوی همدانی، ج 16، ص. 461)

قرآن کریم برای جلوگیری از روابط ناسالم میان زنان و مردان می فرماید: “نازک و نرم با مردان سخن مگوئید مبادا آنکه دلش بیمار است به طمع افتد بلکه درست و نیکو سخن بگویید."(احزاب. 32) تاثیر کلام به قدری است که مولای متقیان از سلام کردن به زنان جوان خودداری می کند و می فرماید: “می ترسم از این که صدای آنها مرا خوش آید و از اجرم کاسته شود."( شیخ حر عاملی، آداب معاشرت، ص. 67)

سخن معمولی و مستقیم بگویید، سخنی که شرع و عرف اسلامی (نه هر عرفی) آن را بپسندد و آن سخنی است که تنها مدلول خود را برساند، نه اینکه کرشمه و ناز را بر آن اضافه کنید .

2- تأخیر در ازدواج

زن و مرد، مکمل نیازهای روحی و روانی یکدیگرند و هر یک بدون دیگری احساس فقر و نیاز می نماید. زن به دنبال تقدیس از جانب مرد و در آرزوی این است که تنها ملکه کاخ عشق و محبتش باشد. (مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص. 148) و به قول ویل دورانت: زن فقط وقتی زنده است که معشوق باشد و توجه کردن به او مایه حیات اوست. (ویل دورانت، لذات فلسفه، ص. 141) و مرد نیازمند کسی است که قلبش برای او بتپد و با گرمی نگاه و کلام پرمهرش، او را در مواجهه با ناملایمات زندگی امید بخشد و خلاصه اینکه “هر یک از ما، در جدایی فقط نیمه ای از انسان است و همیشه نگران آن نیم دیگر است"تا زمانی که دختر و پسر جوان این نیاز فطری را از راه ازدواج تأمین نکرده و به آرامش روانی نرسیده باشند در معرض خطر هستند. لذا رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: آن کس که ازدواج کند نیمی از دینش را حفظ کرده است.” (میزان الحکمه، ج 4، ص 272، حدیث. 7807)

3- بستر اجتماعی

یک عامل بسیار مهم در ایجاد چنین روابطی، وجود زمینه ای اجتماعی و گاه پنهان در میان جوانان است. اگر در جامعه جوان چنین افکاری رایج شود که داشتن دوست پسر و یا دوست دختر، نشانه قدرت و جاذبه اجتماعی است و یا این اندیشه که داشتن چنین روابط، نشانه بزرگ شدن است و یا پیداکردن دوست برای یکدیگر را بخشی از پیمان دوستی به شمار آورند، روز به روز بر میزان این روابط افزوده خواهد شد. برای رهایی از این زمینه فساد یکی از راهکار های آن را می توان در دقت در انتخاب همنشین جستجو کرد .

باید راه های صحیح دوست یابی را آموزش داد تا جوانان با دید باز و اندیشمندانه همنشین و دوست خود را انتخاب نمایند.

رسول خدا(صلی الله علیه وآله) می فرمایند: “دین و منش هر شخصی، متناسب با دوست و همراه است.” (میزان الحکمه ، ج 5، ص 297، حدیث. 10221)

دین

4- عدم تقید خانواده به مسائل دینی

جوانان اولین برخوردها و معاشرت های ناسالم و مختلط را در خانه تجربه می کنند.فرهنگ خانواده است که حد و مرزها را به فرزندان می آموزد.

لذا قرآن کریم می فرماید: “ای مومنان! خود و خانواده خویش را از آتش دوزخ نگاه دارید."(تحریم. 6) یعنی خود و زن و بچه خود را تعلیم خیر دهید و ادب نمایید. (الدر المنثور، ج 6، ص. 244) و در نگهداری خانواده همین بس که به آنها امر کنید بدان چه که خدا امر کرده و نهی کنید از آنچه خدا نهی کرده است. (کافی، ج 5، ص. 62)

اگر خانواده ها حدود شرعی را در روابطشان مراعات نکنند، دیگر چه انتظاری از جوانان با آن شرایط روحی و هیجانی می توان داشت .

5- بی توجهی به نیازهای جوانان در خانه

جوانان به محبت، برقراری صمیمیت، تنوع، تفریح و هر چیزی که شور و نشاط آنان را حفظ کند، نیازمند هستند. اگر والدین این نیازها را تأمین نکنند، خود آنان دست به کار می شوند و از آنجا که معمولا جوانان شتابزده و ناپخته عمل می کنند، از هر طریقی برای رفع نیاز خود اقدام می کنند. نکته دیگری که باید به آن توجه داشت، پرهیز از بیکاری است.

خداوند متعال به پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) توصیه می فرماید: “هنگامی که از کار مهمی فارغ شدی خود را به کار دیگری مشغول کن"(انشراح. 7) والدین باید برای اوقات فراغت جوانان خود برنامه داشته باشند.

فعالیت های اجتماعی، فرهنگی، ورزشی و تفریحی علاوه بر اینکه آنها را از بسیاری از فسادها حفظ می کنند، در رشد ابعاد مختلف جوان موثر است. والدین در برخورد با جوانان باید طریق اعتدال را پیش بگیرند و از هرگونه افراط، تفریط، برخورد خشک، خشن و انعطاف ناپذیر خودداری کنند. و در ضمن نظارت و کنترل نامحسوس بر رفت و آمد و رفتارهای آنان، شخصیت و حریم خصوصی آنان راحفظ نمایند زیرا اگر شخصیت او از بین برود و عزت و کرامتی نداشته باشد، هیچ امید خیری در او نیست. (شرح غرر و درر، آمدی، ج 1، ص. 394) و از سرزنش و ملامت نیز پرهیز کنند که آتش لجاجت را در آنان شعله ورتر می کند. (میزان الحکمه ، ج 8، ص 485، حدیث. 17831)

 در اینجا این سۆال پیش می آید که کسی که قصد انتخاب همسر دارد از کجا بفهمد که قبلا آن شخص ارتباط نامشروع داشته یا نه؟ یا شایسته همسری هست یا نه؟

قرآن در جواب می گوید:(ألخبیثاتُ للخبیثین والخبیثونَ للخبیثات والطّیباتُ للطیبین والطیبونَ للطیبات)سوره نور آیه 26  

زنان بدکار و ناپاک شایسته مردانی بدین وصفند و مردان زشت کار ناپاک نیز شایسته زنانی بدین وصفند و بالعکس زنان پاکیزه لایق مردانی چنین و مردان پاکیزه نیکو لایق زنانی همین گونه اند.

پس آدمی باید به خودش بنگرد که گذشته و جوانی خود را چگونه سپری کرده؛ آیا مصداق پاکان برای پاکان است یا خدای نکرده…

دوست دختر نگیرید

سوره 5: المائدة - جزء 6

الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلُّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُۆْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلاَ مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ وَمَن یَکْفُرْ بِالإِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ .

امروز چیزهاى پاکیزه براى شما حلال شده و طعام کسانى که اهل کتابند براى شما حلال و طعام شما براى آنان حلال است و [بر شما حلال است ازدواج با] زنان پاکدامن از مسلمان و زنان پاکدامن از کسانى که پیش از شما کتاب [آسمانى] به آنان داده شده به شرط آنکه مهرهایشان را به ایشان بدهید در حالى که خود پاکدامن باشید نه زناکار و نه آنکه زنان را در پنهانى دوست ‏خود بگیرید و هر کس در ایمان خود شک کند قطعا عملش تباه شده و در آخرت از زیانکاران است.

 دوست پسر نداشته باشید

سوره 4: النساء - جزء 5

وَ مَن لَّمْ یَسْتَطِعْ مِنکُمْ طَوْلًا أَن یَنکِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُۆْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِّن فَتَیَاتِکُمُ الْمُۆْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِکُمْ بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَانکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَیْرٌ لَّکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ.

و هر کس از شما از نظر مالى نمى‏تواند زنان [آزاد] پاکدامن با ایمان را به همسرى [خود] درآورد پس با دختران جوانسال با ایمان شما که مالک آنان هستید [ازدواج کند] و خدا به ایمان شما داناتر است [همه] از یکدیگرید پس آنان را با اجازه خانواده‏شان به همسرى [خود] درآورید و مهرشان را به طور پسندیده به آنان بدهید [به شرط آنکه] پاکدامن باشند نه زناکار و دوست‏گیران پنهانى نباشند پس چون به ازدواج [شما] درآمدند اگر مرتکب فحشا شدند پس بر آنان نیمى از عذاب [=مجازات] زنان آزاد است این [پیشنهاد زناشویى با کنیزان] براى کسى از شماست که از آلایش گناه بیم دارد و صبر کردن براى شما بهتر است و خداوند آمرزنده مهربان است.

 

چرا برای مردگان چهلم می‌گیرند؟

چهل روز عزای مؤمن رسول گرامی اسلام علیه السلام در سفارشهای خویش به جناب ابو‏ذر غفاری به اهمیت و جایگاه والای مؤمن در جهان اشاره کرده و فرموده است: «یا اباذر! ان الارض لتبکی علی المؤمن اذا مات اربعین صباحا; (1) ای ابوذر! هنگامی که مؤمنی از دنیا می‏رود، زمین تا چهل روز برای فقدان او گریان و عزادار است.»

ممکن است منشا مجالس اربعین برای اموات مؤمنین همین روایت نبوی باشد:

1.زندگی چهل ساله

هنگامی که فرزدق شاعر قصیده معروف خود را در مدح حضرت امام سجاد علیه السلام در حضور خلیفه ستمگر عباسی، هشام بن عبدالملک، با رشادت تمام قرائت کرد و مطلع آن چنین بود که:

هذا الذی تعرف البطحأ وطاته

والبیت‏یعرفه والحل والحرم

یعنی، این آقایی است که گامهای او را سرزمین بطحأ، بیت‏خدا و حل و حرم می‏شناسد; خلیفه بر او خشم گرفت و دستور داد تا فرزدق را علاوه بر قطع حقوق، به جرم دفاع از اهل‏بیت علیهم السلام زندانی کنند; اما بعد از گذشت مدتی به دعای امام چهارم علیه السلام آزاد شد. امام زین‏العابدین علیه السلام برای کمک به فرزدق مبلغی را که چهل سال مخارج زندگی‏اش را کافی بود به حضورش فرستاد و فرمود: «لو علمت انک تحتاج الی اکثر من ذلک لاعطیتک; [ای فرزدق!] اگر می‏دانستم بیش از چهل سال زنده خواهی بود، بیشتر می‏فرستادم.» علی بن یونس بیاضی می‏نویسد: دقیقا بعد از چهل سال از آن تاریخ فرزدق به دیار باقی شتافت و صداقت و کرامت امام چهارم بر همگان روشن شد.

2. بعثت انبیأ در چهل سالگی

در روایت آمده است که اکثر انبیأ در چهل سالگی به رسالت مبعوث شده‏اند. همچنان که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز در چهل سالگی به رسالت مبعوث گردید. امام باقر علیه السلام فرمود: «پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در 63 سالگی از دنیا رفت، که آخر سال دهم هجرت بود. آن حضرت بعد از تولد خویش هنگامی که چهل سالش کامل گردید، به پیامبری رسید و 13 سال دیگر در مکه بود که در 53 سالگی به مدینه هجرت کرد و بعد از ده سال در مدینه به سرای جاویدان منتقل شد.»

3.حفظ چهل حدیث

حضرت رسول صلی الله علیه و آله در زمینه پاسداری از فرهنگ و معارف اسلام می‏فرماید: «من حفظ من امتی اربعین حدیثا مما یحتاجون الیه من امر دینهم بعثه الله یوم القیامة فقیها عالما; هر کس از امت من چهل حدیث از احادیث دینی مورد نیاز جامعه را حفظ کند خداوند متعال او را در روز قیامت‏به عنوان فقیه و دانشمند محشور خواهد کرد.»

براساس همین حدیث، دانشمندان بزرگ شیعه تلاش کرده‏اند که کتابهایی را به نامهای الاربعین و چهل حدیث از خود به یادگار بگذارند تا شاید مشمول این کلام نورانی رسول گرامی اسلام بشوند، نظیر: اربعین شیخ بهائی، اربعین شهید اول، اربعین مجلسی دوم، اربعین جامی و چهل حدیث امام خمینی رحمه الله.

4. آثار گناه تا چهل روز

آثار گناهانی که انسان مرتکب می‏شود تا چهل روز در روح و روان او باقی است. امام صادق علیه السلام فرمود: «لا تقبل صلاة شارب الخمر اربعین یوما الا ان یتوب; کسی که از شراب و مسکرات حرام استفاده کند تا چهل روز نمازش پذیرفته نمی‏شود، مگر اینکه حقیقتا توبه کند.

5. اصلاح تا چهل سالگی

اساسا افراد سعادتمند و کسانی که به دنبال خوشبختی و کمال هستند تا سن چهل سالگی در اعمال و رفتارشان نشانه‏های اصلاح پیدا می‏شود; اما اگر تا سن چهل سالگی تغییراتی در رفتارهای زشت و ناپسند آنان ایجاد نگردد، بعد از آن اصلاح آنان مشکل خواهد بود. رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در این زمینه به مسلمانان هشدار داده و فرموده است: «اذا بلغ الرجل اربعین سنة ولم یغلب خیره شره قبل الشیطان بین عینیه وقال: هذا وجه لایفلح; هنگامی که شخص به سن چهل سالگی پا می‏گذارد و کارهای نیک او از اعمال زشتش بیشتر نباشد، شیطان پیشانی او را بوسیده، می‏گوید: این چهره‏ای است که دیگر روی سعادت و خوشبختی را نخواهد دید.» و در حدیث دیگری آن حضرت افراد چهل ساله‏ای را که به سوی صلاح گام برنمی‏دارند از دوزخیان به شمار می‏آورد و می‏فرماید: «فرد چهل ساله‏ای که در اندیشه کارهای نیک نباشد، برای ورود به آتش جهنم خود را آماده کند که نجات او مشکل است.»

6. هشدار به چهل ساله‏ ها!

امام زین‏ العابدین علیه السلام فرمود: «اذا بلغ الرجل اربعین سنة نادی مناد من السمأ دنا الرحیل فاعد زادا ولقد کان فیما مضی اذا اتت علی الرجل اربعون سنة حاسب نفسه; هرگاه شخصی به سن چهل سالگی برسد فرشته‏ای از سوی خداوند در آسمان ندا می‏دهد که هنگام سفر نزدیک است، زاد و توشه سفر را مهیا کن و در گذشته هنگامی که فردی به چهل سالگی می‏رسید، با نفس خود محاسبه می‏کرد.»

و از رسول گرامی اسلام نقل است که «خداوند فرشته‏ای را مامور کرده است تا در هر شب صدا بزند: «یا ابنأ الاربعین ماذا اعددتم للقأ ربکم; ای کسانی که چهلمین بهار عمر خود را سپری می‏کنید! برای ملاقات با پروردگارتان چه چیزی آماده کرده ‏اید [و چه پاسخی دارید]؟!»

7. تغذیه و اربعین

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «من ترک اللحم اربعین صباحا ساء خلقه; هر کس چهل روز از خوردن گوشت‏خودداری کند، اخلاقش بد خواهد شد.»

خاطره خواندنی آیت‌الله مکارم شیرازی از پیاده‌روی روز اربعین

آیت الله مکارم شیرازی

این مرجع تقلید نیز بر شکوه راهپیمایی اربعین حسینی زائران اباعبدالله (علیه السلام) تاکید دارد و می گوید: این حرکت عظیم بی‌نظیر است، سوگواران حضرت سیدالشهدا از نجف و دیگر نقاط با پای پیاده به سمت کربلای معلی در حرکت هستند و غوغای عجیبی را به‌پا کرده‌اند و باید این را حفظ کرد.

وی با تاکید براینکه مراقب باشیم مبادا کسانی با بدعت‌ها و برنامه‌های نادرست خود این عظمت و شکوه را زیر سؤال ببرند، خاطرنشان می کند: مراسم سوگواری امام حسین (علیه السلام) سرمایه بزرگی است که بسیار می‌توان از آن استفاده کرد؛ ما به چنین سرمایه‌ای افتخار می‌کنیم و معتقدیم باید با تمام وجود از این سرمایه غنی حراست و پاسداری کرد.

*خاطره خواندنی آیت‌الله مکارم شیرازی از پیاده‌روی روز اربعین

آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی نیز که در دوران طلبگی سال‌های ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۰ هجری قمری در نجف اشرف ساکن بوده است، این مرجع تقلید دو بار توفیق پیاده‌روی از نجف تا کربلا را داشته است. وی با پای برهنه از مسیر شط (رودخانه) که حدود ۲۰ کیلومتر طولانی‌تر از مسیر کنونی نجف کربلاست و حدود ۳ روز به طول می‌انجامید، به زیارت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) مشرف شدند.

آیت‌الله مکارم شیرازی با اشاره به خاطره پیاده‌روی از نجف به سوی کربلا، می‌گوید: وقتی به یکی از این مُضیف‌ها رسیدیم، صاحب مضیف دعوت و اصرار کرد که مهمان او بشویم و آنجا استراحت کنیم، به او توضیح دادیم که چون امروز کم راه رفته‌ایم و باید مسافت بیشتری را طی کنیم، فرصت ماندن نداریم، پس از کمی اصرار او و امتناع ما، ناگهان صاحب مضیف که معلوم بود چند وقتی است که مهمان برایش نرسیده و از این بابت خیلی ناراحت است، ناگهان چاقویش را در آورد و تهدید کرد که من مدتی است مهمان برایم نیامده است و شما حتماً باید مهمان ما بشوید! اینقدر مهمانی کردن زائر امام حسین(علیه السلام) در نزد اینها اهمیت و ارزش داشت. … البته بالاخره بعد از اینکه توضیح بیشتری برایش دادیم و قول دادیم که از طرف او زیارت کنیم، اجازه داد که ما برویم.

.منبع:

سخنرانی ایت الله مکارم شیرازی درباره پیاده روی اربعین

سخنان مقام معظم رهبری درباره پیاده روی اربعین

رهبر معظم انقلاب  درباره اهمیت پاسداشت و بزرگداشت روز اربعین حسینی چنین بیان کرده اند: شروع جاذبه مغناطیسی حسینی در روز اربعین است، جابربن عبدالله را از مدینه بلند می‌کند و به کربلا می‌کشند، این همان مغناطیسی است که امروز هم با گذشت قرن‌های متمادی در دل من و شما هست.

 منبع:

سخنان رهبر معظم انقلاب درباره پیاده روی اربعین

چرایی اهمیت پیاده‌روی روز اربعین از منظر آیت الله بهجت


آیت‌الله محمدتقی بهجت فومنی درباره نقش پیاده‌روی روز اربعین می‌گوید: روایت دارد که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) که ظهور فرمود، پنج ندا می‌کند به اهل عالم، اَلا یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِی الحُسَین قَتَلُوهُ عَطشاناً، اَلا یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِی الحُسَین سحقوه عدوانا،… امام زمان خودش را به واسطه امام حسین(علیه السلام) به همه عالم معرفی می‌کنند … بنابراین در آن زمان باید همه مردم عالم، امام حسین(علیه السلام) را شناخته باشند… اما الان هنوز همه مردم عالم، حسین(علیه السلام) را نمی‌شناسند و این تقصیر ماست، چون ما برای سیدالشهدا(علیه السلام) طوری فریاد نزدیم که همه عالم صدای ما را بشنود، پیاده‌روی اربعین بهترین فرصت برای معرفی امام حسین(علیه السلام) به عالم است.

با اینکه زیارت سید‌الشهدا(علیه السلام) در اکثر برهه‌های تاریخی به سختی انجام می‌شد و جان زائران در خطر بود، اما با این وجود عاشقانه خطرات را به جان می‌خریدند و به پابوسی امام حسین(علیه السلام) در روز اربعین نائل می‌شدند.

 منبع

سخنان ایت الله بهجت درباره پیاده روی اربعین

 

ارزش بیشتری دارد!...

 

 آیت‌الله بهجت رحمه الله علیه خاطره‌ای را از شیخ علی زاهد قمی نقل کردند که: «ایشان به دلیل بیماری و یا ضعف، قادر به گرفتن روزه ماه رمضان نبود.

کسی به ایشان گفت: دعا کن که موفق به روزه ماه رمضان شوی! فرمود: دعا نمی‌کنم!

پرسیدند: چرا؟! پاسخ داد: تسلیم قضای الهی بودن ارزش بیشتری دارد.»

 

منبع:[از فرمایشات آیت الله بهجت رحمه الله علیه، برگرفته از زمزم عرفان ، ص 99 ]

 

نوشته ای برای خدا

خدا یا تو خود خوب می دانی که همه اعضا و جوارح من با مهر تو آمیخته است.

از هنگامی که چشم بر این سرای تو باز کردم برق بودنت تو را در چشم دلم احساس کردم.

و زمانی که به نغمه های دلنواز اذان را در گوشم جاری شد به گمانم تمام ذرات وجودم به یک باره تسلیم عشق تو شد.

و اما نمی دانم چه شد که الان این دل به بند مادیات دنیایی اسیر گشته؟

خدا یا اگر عاشقم می کنی تنها مرا اسیر عشق خودت کن که تشنه وصل تو باشم و عشق نا متجانس دنیوی را از نهادم بردار و بر دلم عشق محبانت را هک کن تا به نشان گمراهی دل نمیرم.

خدایا تو مرا خلق کردی و به من همه چیز عطا کردی، در همه حال وجود بی مقدارم را در حمایت خود قرار دادی.

و روزهایی که در این دنیا در خلوت تنهایی به سر می بردم تنها فانوس کوچه تنهای و خانه دلتنگی هایم بودی.

خدایا تو خود به من آموختی که چگونه نفس بکشم و چگونه با عشق به دیدارت روزهارا با امید زندگی را سپری کنم.

خدا یا تو درهای معرفت شناخت خودت را برویم باز کن و زنجیر های هوی و هوس را از پاهایم بگسل ؛ چرا که مشتاق حرکت به سوی تو شدم.

منبع:

http://www.beytoote.com/religious/solace/writing1-god.html

تو را چه بنامم

تو را چه بنامم
تو را چه بنامم، که ناب تر از شبنم های صبح گاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای. تو را چه بسرایم که آوازه برکت و کرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم که بیش از سر بهار در آغوش بابا، طعم زندگی را نچشیدی و مانند او، غریبانه از غربت این غریبستان خاکی بار سفر بستی. پس سلام بر تو، روزی که به عالم خاکی گام نهادی و روزی که به افلاک پر کشیدی.

 منابع:
aviny.com
hawzah.net
 

درياي بي‌کران محبت خدا


اگر انسان اين صفات خدا را درک کند، در پوست خودش نمي‌گنجد؛ عجب خدايي! عجب نعمتي! اين را با چه نعمتي مي‌شود مقايسه کرد؟ همه مادرهاي عالم را يک جا جمع کنند و محبت‌هايشان را روي هم بگذارند، يک قطره از درياي محبت خدا نمي‌شود. ما چنين نعمتي برايمان ميسر است، اما اصلا نمي‌دانيم که هست. وقتي به آن توجه نداريم، لذتي نيز از آن نمي‌بريم، اما اگر کسي هيچ‌گاه خدا و حق او را فراموش نکند،‌ به طور طبيعي هميشه به دنبال کاري است که خدا از او راضي باشد. چون لازمه محبت اين است که ‌وقتي او خدا را دوست دارد، مي‌خواهد خدا نيز او را دوست بدارد و مي‌داند که اگر خدا او را دوست بدارد، اين نعمت‌ها ادامه پيدا مي‌کند وگرنه اگر خدا غضب کند، نعمت‌هايش را نيز از او سلب مي‌کند.

 منبع:

سایت اخلاقی حوزه علمیه

مراتب دشمني با دشمنان خدا

مقام معظم رهبري در ديدار اخير با اعضاي مجلس خبرگان، با استناد به آيات قرآن روي همين نکته تأکيد فرمودند که يکي از وظايف ما اين است که بين دوست و دشمن مرزبندي کنيم. لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ؛ هيچ کسي را نمي‌يابي که به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و با دشمنان خدا و رسول او دوستي برقرار کند و در همان حال با کساني که با خدا و پيغمبر سر ستيز دارند، دوستي کند؛ يعني اگر کسي ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد، نمي‌شود با دشمنان خدا دوستي کند. سپس مي‌فرمايد: أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. نشانه حزب‌الله در قرآن اين است که با دشمنان خدا دوستي نمي‌کند. روشن است که انگیزه انسان برای دوستی با دشمنان خدا دستیابی به منافع است و برای دوری از آن نیاز به مجاهده دارد. اولین اثر این مجاهده این است که خداوند ايمان را در دل چنین فردی تثبيت مي‌کند. پاداش دومی که خداوند به چنین کسانی می‌دهد این است که آن‌ها را با روحی الهي تأييد مي‌کند و در آخرت نیز آن‌ها را به بهشت مي‌برد، و سرانجام نهايت چيزي که در آن‌جا به آن‌ها مرحمت مي‌کند اين است که يک خشنودي طرفيني بين خدا و آن‌ها برقرار مي‌شود که مقامی بسیار عالی است و لذتی فوق‌العاده دارد.

منبع:

مجادله، 22.

حمد خدا؛ نقطه اوج محبت

در روايات شريفه، مطالب بسیاری درباره عدم انفکاک محبت خدا از محبت اولياي او وجود دارد؛ البته تعيين مصاديق برای مطالبي که در این باره در روايات آمده است، بحث‌هاي گسترده‌اي را مي‌طلبد، که ان شاء الله در جلسات آینده به بعضي از آن‌‌ها خواهيم پرداخت، اما مصداق بارز آن ــ که همه مسلمان‌ها مي‌دانند و به آن معتقد هستند ــ محبت اهل‌بيت پيغمبر صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين است که در بعضي از همين روايات آن را لازمه محبت خدا معرفی کرده است و گاهي تعبيرات بسیار عميقي درباره آن آمده است. در روايتي از امام صادق سلام‌الله‌عليه نقل شده است که فرمودند: الْمُحِبُ‏ فِي‏ اللَّهِ‏ مُحِبُ‏ اللَّهِ‏ وَالْمَحْبُوبُ فِي اللَّهِ حَبِيبُ اللَّهِ لِأَنَّهُمَا لَا يَتَحَابَّانِ إِلَّا فِي اللَّهِ؛ اگر کسي ديگري را به خاطر خدا دوست بدارد، در واقع خدا را دوست داشته است و در این صورت محبوب این شخص، محبوب خداوند نیز است. کسی که این لياقت را دارد که براي خدا محبوب واقع شود، خداوند نیز او را دوست دارد. اين‌ دو لازم و ملزوم‌اند. محب و محبوب هر دو براي خدا هستند و محبت هر دو محبتی الهي است؛ لِأَنَّهُمَا لَا يَتَحَابَّانِ إِلَّا فِي اللَّهِ. سپس امام صادق صلوات‌‌الله‌عليه روايتي از پيغمبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله نقل مي‌کنند که اگر نگوييم متواتر است، حداقل متضافر است و شيعه و سني مکرر آن را نقل کرده‌اند: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ؛ انسان با کسي است که او را دوست مي‌دارد؛ يعني محبت باعث نوعی رابطه بين محب و محبوب مي‌شود و با هم معيت پيدا مي‌کنند.

منبع:

مصباح الشريعة، 194-196.

 

خصلت های مومن چیست؟

امام رضا (علیه السلام) درباره خصلت های مومن گفت: مومن،مومن نیست.تا آن زمان که در او سه خصلت باشد: سنتی از پروردگار و سنتی از پیامبر و سنتی از ولی.پس سنت پروردگارش پوشاندن رازست.خدا فرموده خدا عالم به غیب است و هیچ کسی را بر راز پنهانی خویش آگاه نمی سازد.جز آن فرستاده و رسولی که او را پسندیده باشد.اما سنت پیامبر خدا مدارا کردن با مردم است.زیرا خدا به پیامبر فرمان داد که با مردم مدارا کند و فرمود: عفو را در پیش گیر و به خوبی فرمان ده و از افراد نادان روی بگردان.اما سنت امام شکیبایی در امور سخت است که خدا فرمود و آنها که به هنگام سختی و زیان افراد شکیبا و صابرند. آیت الله مجتهدی در شرح این حدیث می گویند: حدیث از امام رضا (علیه السلام) نقل شده است که مومن مومن نیست مگر اینکه در او سه خصلت باشد.اول سنت و روشی از خدا،دوم سنت و روشی از پیغمبر سوم روشی هم از ولی خدا.مقصود از ولی ائمه (سلام الله علیها) هستند.روش پروردگار این است که اسرارت را نگو.خداوند خیلی از چیزها را آشکارنکرده است.خداوند خیلی از اسرارش را به ما نگفته است پس ما هم سر خودمان را به کسی نگوییم.در یک روایت دارد که به دوستانت هم سرت را نگو.رفیق شش دانگی داری پته ات را جلوی او روی آب نریز.هرچه داری به او نگو.چرا برای اینکه ممکن است یک روز همان شخص دشمن تو بشود و آن اسراری را که به او گفته ای به این و آن بگوید و خلاصه به ضررت بشود.دلیل کتمان سر خداوند هم این آیه است خدا عالم به غیب است و به غیب خودش احدی را عالم نکرده است.مگر کسی که راضی باشد،مثل پیغمبر و امام که به پیغمبر و امام بعضی چیزها را فرموده است. ایشان ادامه می دهند: اما سنت پیغمبر مدارا کردن با مردم است.هرزمان پیغامبر می خواست به مسجد برود یهودی از بالای بام خاکستر روی سر ایشان می ریخت اما پیامبر عصبانی نمی شدند.دو سه روزی گذشت و یهودی خاکستر نریخت.حضرت فرمودند: این دوست ما که هر روز یاد ما می کردکجاست دوست ما این مدارا ست.گفتند مریض است.حضرت فرمودند به عیادتش برویم.برخاستند و با اصحاب به عیادت یهودی رفتند.در خانه یهودی را زدند یهودی نگاه کرد دید رسول خدا تشریف آورده اند.از خجالت می خواست که زمین دهان بازکند و او را در خود فروببرد.یهودی از روسای قبایل و شخصیتی بود.وقتی دید که پیغمبر به عیادت او امده خیلی شرمنده شد.اسلام اختیار کرد به رسالت رسول خدا شهادت داد و یک قبیله به برکت اسلام او اسلام اختیار کردند. آیت الله مجتهدی در مورد خصلت سوم مومن اظهار کردند: اما سنت ولی و روش امام این است که در سختی ها صبر کنیم.بعد از رحلت پیامبر کسان دیگری خودشان را به عنوان خلیفه معرفی کردند.درحالی که حق با امیرالمومنین (علیه السلام) بود.اما امیرالمومنین (علیه السلام) بیست و پنج سال صبر کرد.درخانه نشست و حرفی نزد.همانطوری که آن حضرت صبرکرد ما هم در گرفتاری ها صبرکنیم.دلیلش هم این آیه قران است که خداوند از کسانی که در سختی هاو ناملایمات و مشکلات صبرمی کنند تعریف می کند.

منبع

احسن الحدیث ص191

آثار انس با خدا....


حضرت داوود در ميان پيامبران در مناجات با خدا ممتاز بود و هنگامي‌که مشغول دعا، ذکر و معاشقه با خدا مي‌شد، در، ديوار و پرندگان با او همنوا مي‌شدند و حتي کتابي که از حضرت داوود مانده، شامل همين گفت‌وگوهاي عاشقانه‌ بين خدا و حضرت داوود است. البته اين جناب داوود، همان داوودي است که در جنگ طالوت عليه کفار، جالوت را کشت. همان فرد لايق و برجسته‌اي که در بين همه لشگريان، اين هنر را داشت که توانست فرمانده جنگ دشمن را بکشد و به اين وسيله آن لشگر را به کلي شکست بدهد. سپس خداوند او را به پيامبري برگزيد و منصب قضاوت و حکومت را نيز به او داد. نکته‌اي که در اين‌جا بايد به آن توجه  کنيم اين است که بر خلاف برخي از فرقه‌هاي مدعي عبادت و تقرب به خدا که مي‌گويند انسان يا بايد دوست خدا و اهل عبادت باشد و يا اهل فعاليت‌هاي اجتماعي، خداوند حضرت داوود را معرفي مي‌کند که از يک طرف پهلواني است که سرکرده لشگر کفار را مي‌کشد و عامل پيروزي مي‌شود و خداوند پس از نبوت، مقام حکومت و قضاوت را به او مي‌دهد، و از سوي ديگر رابطه‌اش با خدا اين ‌گونه‌ بود که اين گفت‌وگوهاي عاشقانه بين خدا و ايشان رد و بدل مي‌شد. حال يک نمونه از سخنان خداوند با حضرت داوود را مي‌خوانيم:

يَا دَاوُدُ أَبْلِغْ أَهْلَ أَرْضِي أَنِّي حَبِيبُ مَنْ أَحَبَّنِي‏ اي داوود! به همه مردم اهل زمين اين پيام را برسان که من دوست کسي هستم که مرا دوست بدارد، و اگر کسي مي‌خواهد با من رابطه محبت برقرار کند من آماده‌ام. وَجَلِيسُ‏ مَنْ‏ جَالَسَنِي‏؛ ‏اگر کسي بخواهد با من همنشيني کند، همنشين‌اش مي‌شوم. وَمُونِسٌ‏ لِمَنْ‏ أَنِسَ‏ بِذِكْرِي؛ کسي که با ياد من انس بگيرد، انيس‌اش مي‌شوم و او را از تنهايي و وحشت درمي‌آورم. وَصَاحِبٌ لِمَنْ صَاحَبَنِي؛ کسي مي‌خواهد با من همراه شود، من آماده‌ام و رفيق و همراهش مي‌شوم. وَمُخْتَارٌ لِمَنِ اخْتَارَنِي؛  کسي که مرا انتخاب کند، من نيز او را انتخاب مي‌کنم. وَمُطِيعٌ لِمَنْ أَطَاعَنِي؛ ‏اگر کسي مرا اطاعت کند، من نيز از او اطاعت مي‌کنم. مَا أَحَبَّنِي أَحَدٌ أَعْلَمُ ذَلِكَ يَقِيناً مِنْ قَلْبِهِ إِلَّا قَبِلْتُهُ لِنَفْسِي وَأَحْبَبْتُهُ حُبّاً لَا يَتَقَدَّمُهُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِي؛  اگر کسي واقعا مرا دوست بدارد و من بدانم که مرا مي‌خواهد، من نيز  او را دوست مي‌دارم. او را براي خودم مي‌پذيرم و براي دوستي خودم انتخاب مي‌کنم. بالاتر اين‌که محبتي به او پيدا مي‌کنم که هيچ کس نمي‌تواند بر آن سبقت بگيرد. مَنْ طَلَبَنِي بِالْحَقِّ وَجَدَنِي وَمَنْ طَلَبَ غَيْرِي لَمْ يَجِدْنِي؛  اگر کسي واقعا مرا بجويد مرا خواهد يافت، اما کسي که سراغ ديگران برود، به من نخواهد رسيد. سپس خداوند به مردم پيغام مي‌دهد که فَارْفُضُوا يَا أَهْلَ الْأَرْضِ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ غُرُورِهَا وَهَلُمُّوا إِلَى كَرَامَتِي وَمُصَاحَبَتِي وَمُجَالَسَتِي وَمُؤَانَسَتِي؛  خود را از اين وسايل فريب که به آن‌ها مشغول شده‌ايد، رها کنيد! اين‌ها مطلوب حقيقي شما نيست؛ به سوي کرامت من بياييد و با من همنشين شويد و با من انس بگيريد! وَآنِسُونِي أُؤَانِسْكُمْ وَأُسَارِعْ إِلَى مَحَبَّتِكُم؛ با من انس بگيريد تا مونس شما شوم و به محبت شما شتاب بگيرم. اگر با من انس بگيريد، نه‌تنها انيس شما مي‌شوم و شما را از وحشت و تنهايي در مي‌آورم، بلکه اصلا محبتم را در اختيار شما قرار مي‌دهم.

منبع:

بحار الأنوارج‏67، ص 26

بدان! خدا ما را مي‌بيند


اولين برنامه اين است: وَ يَذْكُرَ عِلْمِي‏ بِهِ‏؛ انسان سعي کند در همه مقاطع زندگي و در تمام ساعات شبانه‌روز متناوباً به ياد بياورد که خدا به رفتار او آگاه است. طبعاً موفقيت در اين امر نيازمند تمرين و ممارست است و با كار مقطعي و كوتاه‌مدت حاصل نمي‌شود. در تمام طول عمر بايد آدمي چنين حالتي داشته باشد؛ از همين‌رو بايد سعي كند اين حالت برايش ملکه شود. براي اين کار، ابتدا انسان بايد باور کند که خدا به همه کارهاي او عالم است. همه ما اجمالاً قبول داريم که خدا عالم است و چيزي بر او پوشيده نيست؛ اما داشتن يک تصور روشن از چگونگي علم خداوند بستگي به پايه معرفت انسان نسبت به خدا و صفات او دارد. بدون شک، همه انسان‌ها علاوه بر اختلاف در ظرفيت علمي، و هوش و استعداد، از لحاظ كسب علم و معرفت نيز در يك سطح نيستند. حتي بزرگاني که عمري را در جهت تحقيق در زمينه الهيات صرف کرده‌اند، شناختشان نسبت به خدا يكسان نيست و با دقت در بيانات ايشان مي‌توان تفاوت مرتبه معرفت‌شان را دريافت.

منبع:درسهای اخلاقی از اقای مصباح یزدی

برنامه عملي براي رسيدن به خدا


اين‌که انسان به‌گونه‌اي شود که صبح که از خواب بيدار مي‌شود فقط دنبال انجام کاري باشد که خدا دوست دارد، لياقت و همت بسياري مي‌خواهد که در امثال ما نيست. اما نبايد به کلي نااميد باشيم و خود را  از اين لطف خدا محروم کنيم. به نظر مي‌رسد انسان بايد برنامه بگذارد و از کارهاي ساده ‌شروع کند. مثلا بگويد من امروز اين مقدار از وقتم را براي خدا مي‌گذارم و در اين فرصت فقط رضاي او را مي‌طلبم. اين کار شدني است. انسان مي‌‌تواند براي اين کار، ربع ساعت يا نيم ساعت وقت بگذارد و هنگامي‌که مسلط شد، کم‌کم آن را توسعه بدهد. در مرحله بعد خداوند به چنين کسي کمک مي‌کند و توفيق و توان او را براي انجام اين کار بيشتر مي‌‌کند. مَنْ تَقَرَّبَ إِلَيَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ ذِرَاعاًتو يک وجب جلو بيا! من يک ذراع مي‌آيم؛ حال از اين بگذريم که همان قدم اول نيز با عنايت خداست و «تا که از جانب معشوق نباشد کششي -  کوشش عاشق بيچاره به جايي نرسد»؛ همان را هم او مي‌کشاند، اما به رويتان نمي‌آورد. انسان روزي يک ربع ساعت را فقط به فکر اين باشد که آن‌چه خدا دوست دارد، انجام دهد و هيچ چيز ديگر نيز نخواهد؛ البته اين کار نيز مراتب دارد. بالاخره ثواب بهشت و امثال آن نيز هست و نبايد از آن محروم و نااميد باشيم، اما اگر انسان بتواند يک کار کوچک را فقط به‌خاطر اين‌که خدا دوست دارد انجام دهد، کم‌کم قدرت اين را پيدا مي‌کند که کارهاي بيشتر و بهتر و خالص‌تر نيز انجام بدهد. مثلا انسان هر روز  دو رکعت نافله بخواند و بگويد خدايا! اگر من را جهنم هم مي‌بري، من چون تو دوست مي‌داري، اين دو رکعت نماز را مي‌خوانم.

وفقناالله واياکم ان‌شاءالله.

منبع:

 

کاش زندگی فرصت دهد تا

کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم….. کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم…. کاش وقتی آسمان بارانیست از زلال چشمهایش تر شویم…. کاش شب وقتی تنها میشویم با خدای یاس ها خلوت کنیم…. کاش بین ساکنان شهر عشق رد پای خویش را پیدا کنیم….. کاش با الهام از وجدان خویش یک گره از کار ه دلها وا کنیم…… کاش رسم دوستی را ساده تر مهربانی تر آسمانی تر کنیم…… کاش در نقاشی دیدار مان شوق ها را ارغوانی تر کنیم……. کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند ما به جای ابر ها گریان شویم…..

تولیدی از سعیدی

چرا پيامبر (ص) براي گفتگو با خدا به معراج رفت؟! (مگر خدا همه جا نيست؟!)

ابتدا يادآور مي‌‌شويم كه هدف از معراج، تنها قرب الهي نبوده است، بلكه اهداف ديگري نيز در اين سفر مورد نظر بوده كه در ادامه به آن اشاره خواهد شد. اما توجه به اين نكته نيز لازم است كه اگر چه خدا همه جا حضور دارد، اما در برخي موقعيت‌‌ها مي‌‌توان ارتباط قوي‌‌ تري با او برقرار كرد كه مشابه چنين وضعيتي را مي‌‌توان در حج نيز شاهد بود.
اما هدف معراج چنان‌‌ كه در برخي تفاسير آمده اين بود كه روح بزرگ پيامبر اسلام(ص) با مشاهده اسرار عظمت خدا در سراسر جهان هستى، مخصوصاً عالم بالا، درك و ديد تازه‌‌اى براى هدايت و رهبرى انسان‌‌ها بيابد. اين هدف صريحاً در ابتداي سوره اسراء و آيه 18 سوره نجم آمده است
در منابع روايي نيز به برخي از اهداف معراج پيامبر(ص) اشاره شده است؛ از جمله:


1 يونس بن عبد الرحمن مي‌‌ گويد: از امام كاظم (ع) پرسيدم: به چه علت خدا پيامبرش را به سوى آسمان بالا برد و از آن به سوى سدرة المنتهى و از آن به سوى حجاب‌‌‌ هاى نور برد و با او گفت‌‌ و گو و نجوا كرد، در حالي‌ كه خداوند به مكان وصف نمي‌‌ شود؟ امام (ع) فرمود: «خداى متعال به مكان وصف نمي‌‌ شود و زمان بر او جارى نمي‌‌ گردد ولي خداوند عزت‌ مند و بزرگ، خواست كه فرشتگان و ساكنان آسمان‌‌هاى خود را با مشاهده پيامبر بنوازد و شگفتي‌‌ هاي خلقت را به رسول خود (ص) نشان دهد تا پس از برگشت از معراج به مردم خبر دهد و اين مسئله به گونه‌‌اي كه فرقه مشبهه مي‌‌ گويند نيست. خدا، پاك و برتر است از آنچه وصف مي‌‌ كنند».


2. ثابت دينار مي‌ گويد: از امام زين العابدين(ع) پرسيدم: آيا خداوند مكانى [مخصوص و معين] دارد كه در آن‌‌جا باشد؟ امام (ع) فرمود: «خداوند منزه است از اين [كه بتوان مكانى مخصوص و معين برايش تصور كرد]»، پرسيدم: پس چرا خدا، حضرت محمّد (ص) را به آسمان برد؟! آن‌ حضرت فرمود: «[به آسمان بردن آن‌حضرت دليل نيست كه خداوند مكانى دارد بلكه] آن‌ حضرت را به آسمان برد تا عوالم ملكوتى را به او نشان دهد، و شگفتي‌‌ هاي آفرينش و صنعت الهى را به چشم سر مشاهده نمايد…».

منبع:
[3]. شيخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 132، 132.

در آغوش خداوند!

وقتی کسی را همه طرد کردند، آن وقت خدا او را پناه می دهد و می گوید خودم تو را می خواهم.

کُلُّ ذَنبِکَ مَغفُورٌ سِوَی الاِعراضِ عَنِّی          اُدنُ مِنِّی، اُدنُ مِنّی، اُدنُ مِنّی

همه ی گناهانت جز روگرداندن از من بخشیده شده است؛ به من نزدیک شو، به من نزدیک شو، به من نزدیک شو.

  آن قدر حق تعالی با ما مدارا کرد که «حَتّی کَاَنّی لا ذَنبَ لی». گویا ما اصلاً گناهی انجام نداده ایم. بلکه بالاتر، آن قدر به ما لطف و محبّت فرمود که گویا ما به او لطف و منّت داریم. «کَاَنَّ لیَ التَّطَوُّلَ عَلَیکَ» و آن قدر مدارا کرد که گویا ما امیریم و او مأمور، ما دستور می دهیم و او اجرا می کند؛ «اُدعُونی اَستَجِب لَکُم».

منبع:

(کتاب مصباح الهدی (سخنان مرحوم حاج اسماعیل دولابی رضوان الله تعالی علیه)، استاد مهدی طیّب، ص 178)

 

آگاه باشید! کسی با داشتن قرآن، نیازی ندارد

میرالمؤمنین (ع) فرمود:

آگاه باشید! کسی با داشتن قرآن، نیازی ندارد، و بدون قرآن، بی نیاز نخواهد بود، پس درمان خود را از قرآن بخواهید، و در سختی ها از قرآن یاری بطلبید، که در قرآن درمان بزرگترین بیماری ها یعنی کفر و نفاق و سرکشی و گمراهی است.

منبع:

نهج البلاغه/خطبه ۱۷۶

سوره مبارکه حشر گنجینه معارف و تربیت

اما خمینی (ره) خطاب به فرزندش حاج احمد آقا:

پسرم ! سوره مبارکه حشر را مطالعه کن، که گنجینه هایی از معارف و تربیت در آن است، و ارزش دارد که انسان یک عمر در آنها تفکر کند، و از آنها به مدد الهی توشه ها بردارد خصوصاً آیات اواخر آن، از آنجا که می فرماید:

یَا اَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَلتَنظُر نَفسٌ مَا قَدَّمَت لِغَدٍ …

منبع:

برنامه سلوک در نامه های سالکان/ص18 

زبان عاقل و زبان احمق

زبان عاقل ، پشت قلب او قرار دارد، و قلب احمق ، پشت زبان او جاى گرفته است ( عاقل ،با انديشه سخن مى گويد ونادان بى فكر )

انسان عاقل ، وقتى بخواهد سخن بر زبان آورد، نخست به دل و انديشه خود مراجعه مى كند، معنى آن سخن و نيكى يا بدى آن را با عقل و شعور خود مى سنجد، نتيجه يى را كه ممكن است از آن حاصل شود حساب مى كند، و هنگامى كه به درستى و خوبى سخن خود اطمينان يافت ، آن را بر زبان مى آورد.
پس عاقل ، قلب و انديشه اش بيش از زبانش به كار مى اندازد، و زبانش را پشت سر عقل و شعور خود نگاه ميدارد.
اما احمق ، بر عكس رفتار مى كند. يعنى هر سخنى كه به زبانش آمد، نسنجيده و بدون فكر و انديشه بيان مى كند، و پس از آن كه سخن او، در ديگران ، تاءثير بد گذاشت ، تازه بفكر مى افتد كه آيا سخنش درست بوده يا نادرست . يعنى احمق ، نخست زبان خود را به كار مى اندازد و نسنجيده حرف مى زند، و بعد از آن ، به قلب و عقل خود مراجعه مى كند و در باره نيك و بد سخن خود و نتيجه و حاصل آن مى انديشد.
به همين دليل است كه خردمندان ، از قديم گفته اند: سخنى كه درباره آن كاملا فكر نكرده اى ، بر زبان مياور.

منبع:

لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه .ح /40

اﻋﺘﺮﺍﺽ ﺷﺪﻳﺪ ﺯﻳﻨﺐ ﺳﻠﺎﻡ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﻳﺰﻳﺪ


ﺩﺭ ﻣﺎﺟﺮﺍﻯ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺯﻳﻨﺐ (ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﺯﻧﺎﻥ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺧﻮﻧﻴﻦ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ، ﺯﻧﺎﻥ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻣﺸﻖ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﺘﻚ ﺣﺮﻣﺖ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻯ ﻛﻪ ﺭﻭﭘﻮﺵ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻏﺎﺭﺕ ﻛﺮﺩﻧﺪ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﻴﻜﻪ ﺯﻳﻨﺐ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺲ ﻳﺰﻳﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻳﻨﺐ (ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ) ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻰ ﺷﺪﻳﺪﻯ ﺑﺮ ﺿﺪّ ﺭﻭﺷﻬﺎﻯ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ ﻳﺰﻳﺪ ﻭ ﻳﺰﻳﺪﻳﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻳﺰﻳﺪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺁﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻛﻨﻴﺰﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﻨﺸﺎﻧﻰ، ﻭﻟﻰ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠّﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺳﻴﺮ ﺣﺮﻛﺖ ﺩﻫﻰ، ﺣﺮﻳﻢ ﭘﻮﺷﺶ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﻰ ﻭ ﻧﻘﺎﺏ ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺩﺍﺭﻯ.
ﺳﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ:

ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺟﺰ ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﻜﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻯ، ﺣﺘﻤﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﺩﺭ (ﻗﻴﺎﻣﺖ) ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠّﻢ ﺑﺒﺮﻧﺪ، ﺑﺎ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﮔﻨﺎﻩ، ﮔﻨﺎﻩ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺧﻮﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ، ﻭ ﻫﺘﻚ ﺣﺮﻣﺖ (ﺣﺠﺎﺏ) ﺁﻧﻬﺎ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺣﻖ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻋﺰّﺕ ﻣﺎ ﻭ ﺫﻟّﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺩﻳﺪ.
ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ، ﻗﺪﺍﺳﺖ ﺣﺮﻳﻢ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺣﺴﺎّﺱ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻳﻜﻪ ﻫﺘﻚ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺧﻮﻧﺸﺎﻥ، ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻳﻚ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻰﺷﻤﺮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺫﻛﺮ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻭﻗﺖ، ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻣﻰﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.

 منبع:

۱ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺯﻥ ﺻﻔﺤﻪ 118.
-داستان هایی از پوشش و حجاب

 

اثرات عجیب صلوات

 

صلوات سبب رفع عذاب قبر است .

چنانکه زنی دختری داشت، آن دختر وفات نمود و مادرش در خواب دید که به عذاب الیم و عقاب عظیم گرفتار است و با اندوه بسیار از خواب بیدار شد و زاری آغاز نموده چند روز بر حال فرزند خود اشک می بارید و می نالید تا آنکه بار دیگر آن دختر را در خواب دید خوشحال و شادمان و در روضه فردوس خرامان اشک می ریخت و به او گفت ای دختر آن چه بود که من می دیدم و این چه صورت است که مشاهده می کنم؟ 
جواب داد: ای مادر! به جهت گناهان خود در عذاب بودم چنانچه دیدی و در این روزها عزیزی به کنار مقبره ما گذشت و چند نوبت صلوات فرستاد و ثواب آن ها را به اهل گورستان بخشید و حق تعالی به برکت آن صلوات عذاب را از اهل گورستان برداشت .
در دعوات راوندی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت است که :
بسیار بر من صلوات بفرستید. زیرا که صلوات فرستادن بر من نور است در قبور و نور است در صراط و نور است در بهشت.

                                                                    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 منبع:

بحارالانوار، ج 94، روایت 63. از کتاب عذابهای قبر. 

 

عجب در عبادت

حضرت رضا علیه السلام می فرماید:

مردی در بنی اسرائیل چهل سال خدا را عبادت کرد، عبادتش مقبول حضرت دوست نیفتاد، به خود گفت: بدبختی از خود توست و علّت منع قبولی در وجود توست، از جانب حق ندا آمد، این سرزنشی که از خود کردی، از عبادت چهل ساله ات بالاتر است.

 منبع:

عرفان اسلامی، ج 9، ص: 216

 

زیارت ارباب بی سر

سید بحرالعلوم به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد. در بین راه راجع به این مسأله که گریه ی بر امام حسین علیه السلام گناهان را می آمرزد فکر می کرد. همان وقت متوجه شد که شخص عربی سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد ، بعد پرسید:«جناب سید درباره ی چه چیز به فکر فرو رفته ای؟ و در چه اندیشه ای؟ اگر مساله علمی است بفرمائید شاید من هم اهل باشم؟»

سید بحرالعلوم عرض کرد:«در این باره فکر می کنم که چطور می شود خدای تعالی این همه ثواب به زائرین و گریه کنندگان حضرت سیدالشهداء علیه السلام می دهد؛ مثلاً در هر قدمی که در راه زیارت بر می دارند ثواب یک حج و یک عمره در نامه ی عمل شان می نویسند و برای یک قطره ی اشک، تمام گناهان صغیره و کبیره شان آمرزیده می شود؟»

آن سوار عرب فرمود:«تعجب نکن! من برای شما مثالی می آورم تا مشکل حل شود. سلطانی به همراه درباریان خود به شکار می رفت در شکارگاه از لشکریان دور شد و به سختی فوق العاده ای افتاد و بسیار گرسنه شد. خیمه ای را دید، وارد آن خیمه شد در آن سیاه چادر، پیرزنی را با پسرش دید آنها در گوشه ی خیمه بز شیردهی داشتند و از راه مصرف این بز زندگی خود را می گذراندند.

وقتی سلطان وارد شد او را نشناختند ولی به خاطر پذیرایی از مهمان، آن بز را سر بریدند و کباب کردند چون چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند. سلطان شب را همانجا خوابید و روز بعد از ایشان جدا شد و هرطوری بود خودش را به درباریان رساند و جریان را برای اطرافیان نقل کرد، در نهایت از ایشان سوال کرد ، اگر من بخواهم پاداش میهمان نوازی پیرزن و فرزندش را داده باشم چه عملی باید انجام بدهم؟

یکی از حضار گفت:به او صد گوسفند بدهید.

دیگری که از وزراء بود گفت:صد گوسفند و صد اشرفی بدهید.

یکی دیگر گفت:فلان مزرعه را به ایشان بدهید.

سلطان گفت:هرچه بدهم کم است؛ زیرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده ام ، چون آنها هر چه را که داشتند به من دادند من هم باید هرچه دارم به ایشان بدهم تا سر به سر شود.»بعد سوار عرب به سیّد فرمود:«حالا جناب بحرالعلوم ،حضرت سیدالشهداء علیه السلام هرچه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر داشت همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائرین و گریه کنندگان آن حضرت این همه اجر و ثواب بدهد نباید تعجب کرد، چون خدا که خدایی اش را نمی تواند به سیدالشهداء علیه السلام بدهد پس هرکاری که می تواند آن را انجام می دهد ؛ یعنی با صرف نظر از مقامات عالی خود امام حسین علیه السلام ، به زوّار و گریه کنندگان آن حضرت هم درجاتی عنایت می کند، در عین حال اینها را جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی داند.»

وقتی شخص عرب این مطالب را فرمود از نظر سید بحرالعلوم غیب شد.

منبع:ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا ص 126 و 12

 

مقام توبه کننده نزد خدا

یک قصاب به دختر همسایه اش علاقه مند شده بود. روزی که پدر و مادر دختر، او را برای کاری به روستایی فرستاده بودند، قصاب نزد آن دختر رفت و خواست به او نزدیک شود؛ اما آن دختر به او گفت: علاقه من به تو بیش از علاقه تو به من است؛ ولی من از خدا می ترسم!
قصاب گفت: چرا من از خدا نترسم؟! آن گاه توبه کرد، دختر را تنها گذاشت و به طرف روستای خود حرکت کرد.
هوا بسیار گرم بود، تشنگی شدیدی بر قصاب عارض شد، به طوری که نزدیک بود هلاک شود. در این هنگام پیامبر آن زمان را دید و از او کمک خواست. پیامبر گفت: بیا از خدا بخواهیم ابری بفرستد تا در سایه آن راه برویم و به آبادی برسیم.
قصاب گفت: من که کار خیری نکرده ام تا دعایم مستجاب شود.
پیامبر گفت: من دعا می کنم و تو آمین بگو. پیامبر دعا کرد و قصاب آمین گفت. ناگاه ابری آمد و بر سر آن ها سایه افکند و چون به نقطه جدایی رسیدند، قصاب از پیامبر خداحافظی کرد که به خانه خود برود، ابر هم بالای سر او رفت. پیامبر خدا نزد قصاب بازگشت و به او گفت: ابر بالای سر تو آمد، بگو چه عملی انجام داده ای؟ آن گاه قصاب جریان خود را بازگو کرد.
پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: توبه کننده نزد خدا مقام و منزلتی دارد که برای احدی از مردم چنان منزلتی وجود ندارد.

منبع:

عاقبت به خیران عالم،ص 234

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

 

ابلیس (پدر شیطان ها)

ابلیس (پدر شیطان ها) در صف عرشیان بود، او شش هزار سال در پیشگاه خدا، عبادت نمود.
خداوند بزرگ هنگامی که حضرت آدم (پدر انسان ها) را آفرید، و روح انسان را در او دمید، برای بزرگداشت خلقت آدم، به همه فرشتگان و به ابلیس فرمان داد که آدم را سجده کنید.همه او را سجده کردند، ولی ابلیس تکبّر نمود و با یاد آوری اصل خلقت خود و خلقت آدم، خود را بزرگتر پنداشت، و به آدم گفت: «اَنَا نارِی وَ اَنتَ طینِی: «من از آتش آفریده شده ام و تو از گل و خاک» و همین فکر غرور آمیز، او را از انجام فرمان خدا باز داشت، و در نتیجه، اعمالش پوچ و بی محتوی گردید. و از درگاه خداوند، رانده و مطرود شد، که امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: از داستان ابلیس، پند و عبرت بگیرید، از این رو که عبادات طولانی و کوشش های فراوان او (بر اثر تکبّر) از بین رفت، او خداوند را شش هزار سال عبادت نمود که معلوم نیست از سال های دنیا است یا از سال های آخرت ولی با ساعتی تکبر و غرور، همه عبادات و کوشش هایش را محو و نابود کرد، گر چه ابلیس، آسمانی و عرشی بود، ولی فرمان خدا بین اهل آسمان و زمین یکی است، و همه بندگان در برابرش مساوی هستند ای بندگان خدا، از این دشمن خدا (یعنی ابلیس) بر حذر باشید.

منبع:
اقتباس از نهج البلاغه، خطبه اول و 192.

كلمه شيعه درلغت واصطلاح به چه معناست؟


«شيعه» در لغت،به معني تابع و پيرو است و لذا قرآن ابراهيم (عليه السلام) را شيعه نوح (عليه السلام) معرفي مي كند و مي فرمايد:« وَإِنَّ مِنْ شِيعَتهِ لإِبْراهيم » ، و در محاورات عرفي، پيروان و ياران شخص را شيعه مي گويند. و از خصوصيات اين لفظ اين است كه بر مفرد و جمع يكسان اطلاق مي گردد ، يعني به يك نفر و ده نفر نيز شيعه گفته مي شود.« تشيّع » به معني ادعاء پيروي از شخص و مقامي است.ولي در اصطلاح متكلمان و فقيهان و مورخان « شيعه » كسي است كه علاوه بر مهر و مودت به علي و فرزندان او ، رهبري امت را در قلمرو سياسي و علمي از آن امام علي و فرزندان وي بداند،و مسأله خلافت از پيامبر را تنصيصي تلقي كند نه انتخابي و شورايي.

منابع:

1. صافات / 83 .

چه کسانی وارد بهشت نخواهند شد؟

اهمیت حدیث در میان مسلمانان از آن روست که از منابع اصلی استنباط احکام در فقه و عقاید در علم کلام محسوب می‌شود. همچنین احادیث از منابع اولیه پژوهش‌های تاریخی است.

اهمیت حدیث در میان مسلمانان از آن روست که از منابع اصلی استنباط احکام در فقه و عقاید در علم کلام محسوب می‌شود. همچنین احادیث از منابع اولیه پژوهش‌های تاریخی است.

پیامبر اکرم (ص) فرمودند:

لا یدخُلُ الجَنَّةَ عَبدٌ لا یأمَنُ جارُهُ بَوائِقَهُ

بنده ‏اى که همسایه‏ اش از شرّ او در امان نباشد، وارد بهشت نمی ‏شود

منبع:(مستدرک الوسائل، ج. ۸، ص. ۴۲۵)

ترک گناه آسان تر از تقاضاى توبه است

امام علی (ع) در گفتاری حکیمانه و کوتاه فرمودند: ترک گناه آسان تر از تقاضاى توبه است.

امام علی (علیه السلام) فرمودند: َترْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبةِ. ترک گناه آسان تر از تقاضاى توبه است.

امام علی (علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته مهمى در مورد ترک گناه و مقایسه آن با توبه اشاره کرده و مى فرماید: «ترک گناه آسان تر از تقاضاى توبه است»، (تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبةِ ).

این امر دلایل زیادى دارد؛ از یک سو ممکن است انسان پس از ارتکاب گناه توفیق توبه نیابد و از دنیا برود. به خصوص اگر توبه را به تأخیر بیندازد، آن گونه که سیره بسیارى از غافلان است از سوى دیگر توبه شرایط زیادى دارد؛ پشیمانى قطعى از گناه و تصمیم بر ترک در آینده و پرداخت حق الناس و قضاى عبادات و پرداختن کفاره. به خصوص اگر عملى است که داراى قضا و کفاره بوده، مانند ترک روزه واجب، جبران کردن خطاهاى گذشته با اعمال صالح آینده ممکن می شود؛ زیرا در قرآن مجید کراراً بعد از جمله «تابُوا» واژه «اَصْلَحُوا» ذکر شده است.

از همه اینها گذشته گناه رسوباتى در روح انسان از خود بر جاى مى گذارد که برطرف ساختن آن بسیار مشکل است و درست به این مى‌ماند که به کسى بگویند مراقب باش بدنت مجروح نشود و دست و پایت نشکند و او بگوید مهم نیست اگر مجروح شد، مداوا مى‌کنم و اگر شکست به شکسته بند مراجعه مى نمایم. در حالى که بعد از مداواى جراحات و جبران استخوان هاى شکسته آثارى از آن در ظاهر یا در باطن باقى مى ماند که گاه تا آخر عمر همراه انسان است.

مرحوم کلینى در کافى و مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار داستان جالبى از عابدى از بنى اسرائیل نقل مى کند که ذکر آن در اینجا بسیار مناسب است. در این حدیث امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «مرد عابدى در بنى اسرائیل بود که هرگز مرتکب خلافى در امور دنیا نشده بود (و گناهى نکرده بود). به گونه اى که ابلیس از دست او ناراحت شد و فریاد کشید و لشکرش نزد او حاضر شدند.ابلیس گفت: چه کسى مى تواند براى من این عابد را گمراه سازد؟ یکى از آنها گفت: من آماده ام. ابلیس گفت: از کدام راه به سراغ او مى روى؟ گفت: از ناحیه زنان (و شهوت جنسى که بسیار نیرومند است). ابلیس گفت: کار تو نیست این عابد مسائل مربوط به زنان را تجربه نکرده است. یکی دیگر از شیاطین گفت: من آمادگى دارم. ابلیس گفت: از کجا به سراغ او مى روى؟ گفت: به وسیله شراب و لذات. ابلیس گفت: کار تو نیست او علاقه اى به این امور ندارد. سومى گفت: من آماده ام (که او را گمراه سازم). ابلیس گفت: از چه راه به سراغ او مى روى؟ گفت: از طریق کارهاى نیک (و عبادت!) ابلیس پسندید گفت: برو، این کار از تو ساخته است. او به صومعه عابد رفت و در برابر او ایستاد و مشغول نماز شد. عابد از عبادت خسته مى شد و مى خوابید و آن شیطان چشمش به خواب فرو نمى رفت، عابد استراحت مى کرد ولى شیطان استراحت نمى کرد. عابد در حالى که خود را در برابر او قاصر و عمل خود را کوچک مى دید گفت: اى بنده خدا از چه راه این همه قدرت و قوت بر نماز و عبادت پیدا کردى؟ شیطان جوابش را نداد. بار دوم و بار سوم تکرار کرد. شیطان در جواب او گفت: اى بنده خدا! گناهى از من سر زده و من از آن توبه کردم، هر زمان که گناه به خاطرم مى آید قوتى بر نماز پیدا مى کنم.عابد گفت: اگر چنین است گناهت را به من بگو تا من هم انجام دهم و توبه کنم و هرگاه چنین کردم (و گناه به خاطرم آمد) قوت بر نماز پیدا کنم. شیطان به او گفت: به شهر مى روى (در محله بدنام) و سراغ فلان زن آلوده را مى گیرى دو درهم به او بده و مرتکب گناه شو.

عابد جریان را به طور کامل براى آن زن تعریف کرد. آن زن گفت: «إنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ وَلَیْسَ کُلُّ مَنْ طَلَبَ التَّوْبَةَ وَجَدَها، ترک گناه آسان تر از تقاضاى توبه است و تمام کسانى که تقاضاى توبه مى کنند ممکن است موفق به توبه نشوند». سپس افزود: تصور مى کنم فردى که این دستور را به تو داده شیطانى بوده که در برابر تو به صورت عابدى ظاهر شده است. برگرد که من هرگز تسلیم خواسته تو نخواهم شد. مرد عابد (از خواب غفلت بیدار شد و) بازگشت (و اثرى از آن شیطان ندید) اتفاقاً آن زن آن شب از دنیا رفت و مردم دیدند بر در خانه او نوشته شده است به تشییع جنازه این زن حاضر شوید که از اهل بهشت است.

مردم به شک افتادند سه روز دست نگه داشته و او را دفن نکردند، چون در کار او حیران بودند. خداوند به پیامبر آن زمان یعنى «موسى بن عمران» وحى فرستاد که به سراغ فلان زن برو نماز بر او بخوان و به مردم بگو که در نماز بر او شرکت کنند که من او را بخشیدم و بهشت را بر او واجب کردم، زیرا فلان بنده عابد مرا از گناه باز داشت.

 منبع:

شرح و تفسیر حکمت 170 نهج البلاغه

زنان با انجام چه کارهایی می‌توانند به مقام شهدا برسند؟

یک زن چه مجرد و چه متأهل، اگر وظایف شرعی خود را بخوبی انجام دهد، می‌تواند امیدوار باشد که پاداش شهیدان را دریافت کند.

یک زن چه مجرد و چه متأهل، اگر وظایف شرعی خود را بخوبی انجام دهد، می‌تواند امیدوار باشد که پاداش شهیدان را دریافت کند. روایت ام سلمه تنها اشاره به بخشی از چنین پایاپایی است:

«ام سلمه می‌گوید: رسول خدا(ص) فرمود: هر زنى در خانه شوهر براى اصلاح، چیزى را جابجا کند، خداى عز و جل به او نظر کند، و هر کس خدا به او نظر کند عذابش نکند. در این میان ام سلمه عرض کرد که بیشتر آنچه دارای اجر و پاداش است، متعلق به مردان بوده و زنان بی‌نوا از آن بی‌بهره‌اند! پیامبر(ص) او را به این واقعیت رهنمون ساخت که اگر زنى آبستن شود مقام روزه‌‏دار و شب زنده‏‌دار و مجاهد با خود و مالش را در راه خدا دارد، و چون زایمان کند اجرى دارد که هیچ‌کس عظمت آن‌را نداند؛ و چون طفل را شیر دهد به هر مکیدنی ثواب آزاد کردن یک بنده از اولاد اسماعیل دارد؛ و چون از شیر دادن فارغ شود فرشته‌‏اى پر بر پهلویش زند و گوید کار خود را از سر گیر که آمرزیده شدى».ا با شهادت برابر دانسته‌اند:

«کسى که در راه خدا جهاد کند و شهید شود، پاداشش بیشتر از کسى نیست که بتواند گناه کند، اما عفّت ورزد [و گناه نکند]! انسان پاک‌دامن نزدیک است که فرشته‌‌اى از فرشتگان خدا شود».

روایت دوم شامل بانوانی نیز می‌شود که شوهری انتخاب نکرده‌ و یا شوهرشان از دنیا رفته و یا از آنها جدا شده است.

بنابر این، آنچه مهم است رسیدن به درجه و مقام شهدا است که هر فردی توان رسیدن به آن مقام را دارد.

 

[1]. شیخ صدوق، امالی، ص 411، بیروت، اعلمی، چاپ پنجم، 1400ق.         

اخلاص.....

آورده اند که روزی واعظی بر منبر گفت: ای مردم! هر کس بسم الله را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، آن چنان که در خشکی سفر کند. جوانی ساده دل که منزلش در خارج از شهر بود و هر روز ناگریز بود از رودخانه عبور کند، آنجا بود. چون این سخن از واعظ بشنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه بسم الله گویان پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت. روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعط بسیار سپاسگزاری می کرد و در صدد بود تا هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزلش دعوت کرد تا پذیرایی شایانی از وی به عمل آودر. واعظ نیز دعوت او را پذیرفت و با جوان پاکدل به راه افتادند. چون به رودخانه رسیدند، جوان بسم الله گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذر کرد. اما واعظ هم چنان بر جای خویش ایستاده بود و قدم بر نمی داشت، جوان آواز داد: ای مرد بزرگ! تو خودت بر منبر این دستور دادی و من از آن روز چنین می کنم، پس چرا اینک بر جای خود ایستاده ای؟ بسم الله بگو و از روی آب گذر کن. واعظ گفت: حق همان است که تو می گویی، اما دلی که تو داری من ندارم،

منبع:

1. خزینه الجواهر، ص 573.

2. نهج البلاغه، خطبه 157.

ورود به بهشت

  بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم 

 

در قسمتی از یک روایت مفصل آمده است: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مردم فرمود:
ای گروه مردم هر کس با اقرار به توحید و کلمه لا اله الا الله مخلصانه بدون آنکه چیزی به آن مخلوط کند خدا را ملاقات نماید اهل بهشت است امام علی بن ابیطالب (علیه السلام) بپا خاست و عرضه داشت پدر و مادرم فدایت چگونه این کلمه را مخلصانه بگوید و چیزی به آن مخلوط نکند برای ما بیان کن تا حد آن را بشناسیم؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آری برای دنیا خواهی و حرص بر جمع آوری مال و خوشنود بودن به امور مادی و گناه و معصیت و بردگی و بندگی پول این کله را نگوید و متأسفانه مردمی چنین اند که گفتارشان، گفتار نیکان ولی کردارشان کردار ستمگران و تبهکاران است با زبان شهادت به توحید می دهند اما هر فسق و فجوری را مرتکب می شوند پس هر کس خدای عزوجل را دیدار کند و در او این خصلت ها نباشد و قولش لا اله الا الله است بهشت برای اوست و هر گاه دنیا را بگیرد و آخرت را ترک کند اهل دوزخ است

 منبع:دیار عاشقان، ج1

دوست و دشمن

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم

انوشیروان نویسنده ای به نام جمیل داشت که باهوش ولی نابینا بود.
هنگامی که امام علی (علیه السلام) وارد نهروان شد ، از جمیل پرسید ای جمیل، سزاوار است انسان چگونه باشد؟

جمیل گفت باید دوستش کم و دشمنش زیاد باشد، چون وقتی دشمن زیاد شد انسان مواظب رفتار و گفتارش است که مبادا به لغزش افتاده و دشمن سوء استفاده کند و در نتیجه از لغزش ها در امان خواهد ماند.
امیر مؤمنان گفتار او را تصدیق کرد.

منبع: بحارالانوار، جلد 34، صفحه 345


اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم

گریه‌ تاریک، گریه روشن

امامان معصوم علیهم السلام ما را به گریه بر اباعبدالله علیه السلام ترغیب نموده‌اند به طوری که جای هیچ شکی باقی نیست که گریه کردن بر مظلومیت خاندان وحی به ویژه گریه بر اباعبدالله علیه السلام نقش مهمی در بهبود رابطه الهی انسان ایفا می‌کند؛ اما از آنجا که مراقبت از خود و رعایت تقوا همه شوون زندگی ما را در بر می‌گیرد و معمولا در کنار هر گلی، یک خار هم رشد می‌کند، لازم است به گریه کردن‌های خود برای مظلومیت اباعبدالله علیه السلام هم با نگاه مراقبت بنگریم.

گریه‌ تاریک، گریه روشن
گریه‌ انواع مختلفی دارد. گاهی انسانها بی‌صبری خود در برابر مشکلات را با گریه می‌پوشانند و سراغ گریه را می‌گیرند تا از این راه خود را افسرده و محتاج عنایت دیگران نشان دهند و بدینوسیله توجه و محبت دیگران را به خود جلب کنند، اما در میان انواع مختلف گریه‌های منفی و تاریک، انواعی از گریه روشن هم وجود دارد.

بدون تردید وقتی در دین به برخی از انواع گریه‌ها مانند گریه از خوف خدا، گریه برای نتایج گناهان، گریه از سختی قبر و قیامت و حساب و گریه بر مظلومیت خاندان وحی و به طور ویژه امام حسین علیه السلام توصیه می‌شود،‌ منظور از آن جنبه‌های تاریک و منفی گریه نیست؛‌ بلکه در گریه‌هایی که ریشه در دین دارند، تعالی و بالندگی انسان و شادابی همه جانبه او لحاظ شده است یعنی این گریه‌ها انسان را از امور مصنوعی و ساختگی جدا می‌کند و او را به طبیعت حق‌طلب خود باز می‌گرداند.

گریه بر امام حسین علیه السلام هم باید نقشی مثبت و انسان ساز داشته باشد؛ در غیر اینصورت از حقیقت خود خارج می‌شود و دیگر کارکردهای خود را نخواهد داشت.

اگر هر سال به گریه و عزاداری سالار شهیدان علیه السلام می‌پردازیم اما در سبک زندگی ما تفاوتی ایجاد نمی‌شود و زندگیمان به سمت تعالی و رشد الهی پیش نمی‌رود، زنگ خطری است برای اینکه عزاداریهای ما مقبول درگاه الهی واقع نیست و نوبت آن است که بررسی کنیم و برای یافتن اشکال کار خود چاره‌جویی کنیم


انبیاء الهی،‌ پیشگامان گریه بر مظلوم
گریه رسول الله صلی الله علیه و آله و نیز گریه‌هایی که انبیاء الهی قرنها قبل از حادثه عاشورا برای مظلومیت امام حسین علیه السلام ریخته‌اند، همگی از نوع روشن و مثبت است. در حقیقت انبیاء بزرگ الهی از هر کار بی‌فایده و نیز هر کاری که جنبه افسردگی و کسالت در امور الهی باشد، خودداری می‌کرده‌اند. از اینجا می‌فهمیم که عاشورا چنان نقش بزرگی در هدایت بشر داشته است که انبیاء الهی سالها و قرنها قبل از آن متوجه آن شده‌ و به آن اهمیت داده‌اند.

منبع: دانشنامه امام حسین علیه السلام ، ج10)

اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) را الگو قرار دهید


بصره یک نقطه حسّاس کشور اسلامی تحت رهبری و امارت امیر مؤمنان علی علیه السلام بود، و از نظر استراتژیکی، پل ارتباطی نقاط مختلف به مرکز حکومت به شمار می آمد.
معاویه که همواره بر توسعه طلبی خود می افزود، این بار عبد الله بن حضرمی را با جمعی فرستاد، تا بصره را تحت پرچم معاویه در آورد.
در آن وقت «زیاد بن عبید» استاندار علی علیه السلام در بصره بود، ابن حضرمی به بصره رفت و بر دودمان تمیم وارد شد و با ترفندهای عجیب خود افرادی را گول زد و کم کم کار به جائی رسید که اکثر مردم بصره با او بیعت کردند، و هوادار معاویه شدند.
شخصی به نام «اعین بن صبیعه»، به پیشنهاد خود، از امام علی علیه السلام خواست، تا به بصره رود، و غائله ابن حضرمی را تمام کند.
او به بصره رفت، ولی مخالفان در کمین او قرار گرفتند و او را در بسترش کشتند،
 فرمود: استغفار، یک کلمه (استغفرالله) است ولی دارای شش معنی و مفهوم می باشد. 1 پشیمانی از گناهان گذشته 2   تصمیم قاطع و ابدی بر اینکه دیگر به سوی گناه بازنگردد 3 ادای حق الناس، به طوری که خدا را آنگونه ملاقات کنی که بدهکار کسی نباشی 4 انجام حق الله (مانند نماز و روزه و حج و..) 5 توجه کنی به گوشتی که از خوردن مال حرام در بدنت روئیده است و آن را بر اثر اندوه و پشیمانی از گناهان سابق، آب کنی تا این که گوشت تازه جایگزین آن گردد. اطاعت و پیروی از احکام الهی را هر چند که دشوار باشد، برخود هموار سازی. همانطور که گناه را بر وجود خود همواره می ساختی. 6 دشواری اطاعت را آنچنان به خودت بچشانی که شیرینی و لذت گناه را چشیدی پس از انجام این مراحل (مُجاز هستی که) بگویی استغفرالله: «خدایا از درگاهت، طلب آمرزش می کنم»
زیاد (استاندار علی علیه السلام ) در ضمن نامه ای، جریان بصره را برای امام علی علیه السلام گزارش داد، و از امام درخواست کرد که «جاریه بن قدامه» را برای جلوگیری از شرّ «ابن حضرمی»، به بصره بفرستد، زیرا جاریه، شخصی مصمّم و شجاع بود و در میان بستگانش، نفوذ خوبی داشت.
امام، جاریه بن قدامه را به بصره فرستاد، سرانجام توسط جاریه، ابن حضرمی در خانه اش محاصره شد و به قتل رسید. (ماجرای ابن حضرمی و سرانجام قتل او به طور مشروح در  بصره، از دست دشمن این سخنرانی را کرد، که خلاصه اش این است:
ما در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن چنان مخلصانه فداکاری می کردیم که حتّی حاضر بودیم پدران و فرزندان و برادران و عموهای خود را ایثار کنیم، و روز به روز بر ایمان و تسلیم ما در برابر فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم افزوده می شد، و هر لحظه در این راه ثابت قدم تر می شدیم و گاهی ما بر دشمن پیروز، می شدیم و گاهی دشمن بر ما…
«فلمّا رای الله صدقنا انزل بعدوّنا الکبت، و انزل علینا النّصر…؛  وقتی که خداوند اخلاص و راستی ما را دید، ذلّت و نکبت را بر دشمنان ما نازل کرد، و ما را پیروز نمود، تا آن جا که اسلام در سرزمین ها، گسترش و استقرار یافت.»
امام علی علیه السلام با این سخن اعلام کرد که اصحاب فداکار پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم را الگو قرار دهید، و در پایان برای این که افراد بی تفاوت و مسامحه کار را، از خواب غفلت بیدار کند فرمود: «به جانم سوگند اگر ما در نبرد با دشمنان مثل شما بودیم، نه پایه دین، استوار می شد و نه شاخه ای از درخت دین، سبز می گردید»

منبع:شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج4، از ص4 تا 53 آمده است)
(نهج البلاغه، خطبه 56)

خطبه‌ها و سخنرانی‌ها

امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ در مدت اقامت خویش در کوفه، دو بار سخن گفت؛ بار نخست هنگامی بود که جارچیان حکومت، مردم را برای تماشای اسیران‌ فراخوانده بودند. این در حالی بود که برای اسرا در کنار شهر کوفه، خیمه زده بودند. علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ از خیمه بیرون آمد و با اشاره از مردم خواست تا آرام شوند. امام ـ علیه السلام ـ سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ درود فرستاد و سپس چنین فرمود: «ایها الناس، من عرفنی فقد عرفنی! و من لم یعرفنی فانا علی بن الحسین المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله، انا ابن من قتل صبرا فکفی بذلک فخرا. ای‌ها الناس، ناشدتکم بالله هل تعلمون انکم کتبتم الی ابی و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعة؟ ثم قاتلتموه و خذلتموه فتبا لکم ما قدمتم لانفسکم و سوء لرایکم، بایة عین تنظرون الی رسول الله صلی الله علیه وآله؛

ای مردم! آنکه مرا می‌شناسد که می‌شناسد‌ و آنکه مرا نمی‌شناسد، من علی فرزند حسین (ع) هستم؛‌‌ همان که در کنار نهر فرات سر مقدسش را از بدن جدا کردند بی‌آنکه جرمی داشته باشد و حقی داشته باشند! من فرزند آن آقایی هستم که حریم او هتک و آرامش او ربوده شد و مالش به غارت ‌و خاندانش به اسارت رفت. من فرزند اویم که [دشمنان انبوه محاصره‌اش کردند و در تنهایی و بی‌یاوری بی‌آنکه کسی را داشته باشد تا به یاریش برخیزد و محاصره دشمن را برای او بشکافد] به شهادتش رساندند. البته این گونه شهادت (شهادت در اوج مظلومیت و حقانیت) افتخار ماست. هان،‌ ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید که نامه‌هایی را برای پدرم نوشتید و او را خدعه کردید؟ و [در نامه‌هایتان] با او عهد و پیمان بستید و با او بیعت کردید؟ سپس با او به جنگ برخاستید و دست از یاری او برداشتید. وای بر شما! از آنچه برای آخرت خویش تدارک دیده‌اید! چه زشت و ناروا اندیشیدید [و توطئه چیدید!] به چه رویی به رسول الله ـ صلی الله علیه وآله ـ خواهید نگریست؟».

سخنان امام چهارم که به اینجا رسید، صدای کوفیان به گریه بلند ‌و وجدان‌های خفته برای چندمین بار بیدار شد. آن‌ها یکدیگر را سرزنش می‌کردند و به همدیگر می‌گفتند: تباه شدید و نمی‌دانید.

امام سجاد ـ علیه السلام ـ در ادامه سخنانش فرمود: «خدا بیامرزد کسی را که پند مرا بپذیرد و به خاطر خدا و رسول به آنچه می‌گویم عمل کند، زیرا روش رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله ـ برای ما الگویی شایسته است‌» و به این آیه قرآن استناد کرد: «و لکم فی رسول الله اسوة حسنة».

قبل از اینکه سخنان حضرت به پایان برسد، کوفیان ابراز هم دردی کردند و یک صدا فریاد برآوردند:‌ ای فرزند رسول خدا‌! ما گوش به فرمان شما و به تو وفاداریم؛ از این پس مطیع فرامین تو هستیم. با هر که فرمان دهی می‌جنگیم. با هر که دستور دهی صلح می‌کنیم و ما حق تو و حق خودمان را از ظالمان می‌گیریم.

امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ در پاسخ سخنان ندامت آمیز و شعارگونه کوفیان فرمود: «هرگز! (به شما اعتماد نخواهم کرد و گول شعار‌ها و حمایت‌های سراب گونه شما را نخواهم خورد) ‌ای خیانت‌کاران دغل باز، ‌ای اسیران شهوت و آز. می‌خواهید‌‌ همان پیمان شکنی و ظلمی را که نسبت به پدران من روا داشتید، درباره من نیز روا دارید؟

نه به خدا سوگند، هنوز زخمی را که زده‌اید، خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. طعم تلخ مصیبت‌ها هنوز در کامم هست و غم‌ها گلوگیر و اندوه من تسکین ناپذیر است. از شما کوفیان می‌خواهم ‌نه با ما باشید و نه علیه ما‌».

امام سجاد ـ علیه السلام ـ با این سخنان، مهر بی‌اعتباری و بی‌وفایی را بر پیشانی آن‌ها زد و آتش حسرت را در جان کوفیان شعله‌ور ساخت و با این سخنان بر ندامت آن‌ها افزود: «اگر حسین ـ علیه السلام ـ کشته شد، چندان شگفت نیست، چرا که پدرش با همه آن ارزش‌ها و کرامت‌های بر‌تر نیز قبل از او به شهادت رسید. ‌ای کوفیان! با آنچه نسبت به حسین ـ علیه السلام ـ روا داشتند، شادمان نباشید. آنچه گذشت واقعه‌ای بزرگ بود! جانم فدای او باد که در کنار شط فرات، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دوزخ جزای کسانی است که او را به شهادت رساندند».

منبع: خطبه های امام زین العبادین

امام سجاد (ع) پس از واقعه کربلا چگونه به شهادت رسید!

امام سجاد (ع) پس از واقعه کربلا چگونه به شهادت رسید! دلیل دیدارهای مکرر یزید ابن معاویه با کاروان اسراء چه بود؟

چگونگی به شهادت رسیدن امام سجاد (ع) پس از واقعه کربلا، امام سجاد (ع) و دیگر ائمه (ع) حاضر در واقعه عاشورا، از جمله کسانی بودند که یزید و حکومت بنی امیه درصدد نابودی آنان بودند، به همین سبب پس از واقعه کربلا یزید بر این بود که با دیدار‌های مکرر در دربار خود با اسراء کربلا و امام سجاد (ع) بهانه‌ای را براي قتل حضرت (ع) پیدا کند. در بسیاری از کتاب‌ها آمده است: یک روز امام را به کاخ خود فرا خواند و از او سوالی پرسید. امام(ع) در حالی که تسبیح کوچکی را در دستش می‌گرداند، به او پاسخ داد. یزید گفت: «چگونه جرأت می‌کنی موقع حرف‌زدن با من تسبیح بگردانی؟» امام…

منبع: زندگی نامه امام سجاد

 

بهشتیان در قیامت نگران چه چیزی هستند؟

آن ها از این نگران هستند و بیم دارند که نکند خدا کمال و تمام حق را از ما بخواهد و ما دستمان خالی باشد؟ ما هم همیشه از خدا می خواهیم و بخواهیم: الهَنا عامَلنا بِهِ فَضلَک وَ لا تُعامِلنا بِعَدلک و این گونه است که اگر خدا با ما با عدلش برخورد کند و اگر بخواهد کمال و تمام از ما بگیرد ما بیچاره می‌شویم…

در تفسیر سوء حساب که مؤمنان متعهدی که به اوامر الهیه عمل می کنند، از آن می ترسند؛ چنان که در این آیه آمده است: « وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَیَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ؛ و آنان که آنچه را خدا به پیوستنش فرمان داده مى پیوندند و از پروردگارشان مى ترسند و از سختى حساب بیم دارند.» (رعد/ 21)

آن ها از این نگران هستند و بیم دارند که نکند خدا کمال و تمام حق را از ما بخواهد و ما دستمان خالی باشد؟ این گونه است که همیشه از خدا می خواهیم و بخواهیم: الهَنا عامَلنا بِهِ فَضلَک وَ لا تُعامِلنا بِعَدلک و این گونه است که اگر خدا با ما با عدلش برخورد کند و اگر بخواهد کمال و تمام از ما بگیرد ما بیچاره می‌شویم.

یک تلنگر
استاد علامه طباطبایی در «رساله معاد» فرموده اند: «در اینکه مراد از سوء حساب در آیه مبارکه، استقصاء است، از شیعه و سنی، اتفاق دارند و بر صحت صدور آن از رسول الله (صلی الله و علیه وآله) اجماع نموده اند.»
حواسمان باشد همان طور که ما از این گرفتن های به حق خداوند بیم داریم و نگران هستیم که در قیامت خداوند تنها از روی عدلش با ما و اعمال ما برخورد کند، خودمان هم در سبک زندگی و نوع برخوردمان با دیگران در صفوف مختلف اعم از خانوادگی و اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مراقب باشیم.

با طلبکار و مستأجر مدارا کنیم … تا طلبمان دیر و زود شد سریع شروع به تهدید و آبرو ریزی نکنیم… وقت دهیم، فرصت دهیم، مدارا  داشته باشیم.

در «تفسیر عیاشی» پنج روایت وارد است که دلالت بر این دارند که مراد از یخافون سوء الحساب در آیه 21 سوره رعد، آن است که آن ها از این می ترسند که هنگام حساب از آنان مداقه و استقصاء به عمل آید و تا آخرین درجه تفحص و تجسس دقت شود .  

بیم آن را دارند که حسناتشان را چه بسا به حساب نیاورند چون قابل قبول نبوده است و سیئاتشان را کلا به حساب آورند زیرا بنا بر فرض ما همه گناه و زشتی بوده است.

اول از ابو اسحاق که گفت شنیدم از حضرت صادق (علیه السلام): «یقول فی سوء الحساب: لا یقبل حسناتهم و یؤخذون بسیئاتهم؛ در آیه سوء الحساب می فرمود: ترس آن را دارند که خوبی های آنان را نپذیرند و آنان را به کردار بد خود بگیرند» (تفسیر عیاشی، ص 211).

دوم از هشام بن سالم از حضرت صادق (علیه السلام) درباره: «یخافون سوء الحساب: قال: یحسب علیهم السیئات، و لا یحسب لهم الحسنات و هو الإستقصآء؛ فرمود: معنای سوء حساب آن است که سیئات آنان را حساب کنند و حسنات آنان را حساب نکنند و این است حقیقت استقصاء یعنی در حساب به نهایت رساندن و تا آخرین چیز جزئی را به نظر آوردن.»

حضرت صادق (علیه السلام) به من گفتند: صله رحم موجب آسانی حساب  می شود در روز قیامت و پس از آن این آیه را قرائت کردند: کسانی که صله می نمایند آنچه را که خداوند امر نموده است به صله آن و از پروردگارشان در خشیت هستند و از بدی حساب هراس دارند.»
سوم از هشام بن سالم از حضرت صادق (علیه السلام) در قول خدای تعالی: «و یخافون سوء الحساب: قال: الإستقصآء والمدآقة. و قال: یحسب علیهم السیئات و لا یحسب لهم الحسنات؛ حضرت فرمودند: معنای بدی حساب، دقت کاری به عمل آوردن و به نهایت رساندن در حساب است و حضرت فرمودند: زشتی های آنان را به حساب آورند و نیکی ها را به حساب نیاورند»

چهارم از حماد بن عثمان از حضرت صادق (علیه السلام): «أنه قال لرجل: یا فلان! ما لک و لاخیک؟! قال: جعلت فداک! کان لی علیه حق، فاستقصیت منه حقی! قال: أبو عبد الله علیه السلام: أخبرنی عن قول الله: و یخافون سوء الحساب!؟ أتراهم خافوا أن یجور علیهم أو یظلمهم؟! لا والله! خافوا الإستقصآء و المدآقة؛ حضرت به مردی گفتند: ای فلان! چه شده است که با برادرت چنین رفتار می کنی؟! عرض کرد: فدایت شوم! من برای خودم حقی بر عهده او داشتم و من در گرفتن حق خود استقصاء کردم و تا آخرین جزء را به حساب آوردم! حضرت گفتند: بگو به من معنای گفتار خدا که می فرماید: مؤمنان از سوء حساب می ترسند چیست؟! آیا چنین می پنداری که آنان می ترسند خدا به آنها جور و ستم روا دارد؟! سوگند به خدا چنین نیست؟ بلکه از استقصاء و دقت کاری های در حساب بیم دارند»

در «تفسیر عیاشی» پنج روایت وارد است که دلالت بر این دارند که مراد از یخافون سوء الحساب در آیه 21 سوره رعد، آن است که آن ها از این می ترسند که هنگام حساب از آنان مداقه و استقصاء به عمل آید و تا آخرین درجه تفحص و تجسس دقت شود . 
پنجم از محمد بن عیسی و با همین اسناد از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده است که: «حضرت به مردی که بعضی از برادرانش شکایت او را به نزد آن حضرت برده بود گفتند: چرا فلان برادرت از تو شکایت دارد؟! آن مرد گفت: آیا شکایت دارد از من درباره اینکه من حق خود را استقصاء از او خواسته ام؟! حضرت به حال غضب نشستند و سپس گفتند: گویا مثل اینکه تو اگر در حساب برادرت استقصاء کنی، کار زشتی انجام نداده ای؟! به من بگو تا بدانم: آنچه را که خداوند تبارک و تعالی درباره مؤمنان در قرآن حکایت نموده است که «و یخافون سوء الحساب»، آیا آنها می ترسند از اینکه خداوند بر آنان ستم روا دارد و به عنوان ظلم و جور و تعدی در حساب، از آنان حساب بکشد؟! نه سوگند به خدا چنین نیست! آنها ترسی ندارند مگر از استقصاء و حساب را به دقت رسیدگی کردن! و خداوند این استقصاء را سوء حساب نام برده است؛ پس کسی که استقصاء کند بدی کرده است.»

استاد علامه طباطبایی در «رساله معاد» فرموده اند: «در اینکه مراد از سوء حساب در آیه مبارکه، استقصاء است، از شیعه و سنی، اتفاق دارند و بر صحت صدور آن از رسول الله (صلی الله و علیه وآله) اجماع نموده اند.»

مجلسی(ره) از دو کتاب حسین بن سعید از قاسم از عبدالصمد بن بشیر از معاویه روایت کرده است که: «قال: قال لی أبو عبدالله علیه السلام: إن صلة الرحم تهون الحساب یوم القیمة. ثم قرأ: یصلون مآ أمرالله به أن یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب؛ معاویه گوید: حضرت صادق(علیه السلام) به من گفتند: صله رحم موجب آسانی حساب می شود در روز قیامت و پس از آن این آیه را قرائت کردند: کسانی که صله می نمایند آنچه را که خداوند امر نموده است به صله آن و از پروردگارشان در خشیت هستند و از بدی حساب هراس دارند.»

منبع:(رساله “الانسان بعدالدنیا"، ص 49)

(تفسیر عیاشی، ص 210)

(تفسیر عیاشی، ص 211)

(رساله “الانسان بعدالدنیا"، ص 49)

ما شیعیان یک بار سرمان کلاه رفت...


روز عاشورایی، مرحوم شیخ مرتضی انصاری (رحمت الله علیه) جلوی در ورودی صحن مطهر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) ایستاده بود و از دسته جات سینه زنی استقبال می کرد و در کنار او، أفندی که از طرف حکومت عثمانی حاکم عراق بود، ایستاده بود.

عاشورا، محرم


أفندی از شیخ انصاری پرسید ای شیخ، هم ما قبول داریم که حسین بن علی (علیه السلام) مظلوم شهید شده و یزید انسان پست و خونخواری بود و ما هم در عزای آن بزرگوار غمگین هستیم، اما پرسش من این است که این مراسم یعنی چه؟
سینه زنی، زنجیرزنی، دسته راه انداختن، گِل به سر مالیدن و …، اینها چه هدفی را دنبال می کنند؟!

مرحوم شیخ انصاری فرمودند سِرّ مطلب این است که ما شیعیان یک بار سرمان کلاه رفت و با این مراسم تلاش می کنیم دوباره چنین نشود.

أفندی پرسید یعنی چه؟!

شیخ انصاری فرمود در جریان غدیر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر صد هزار نفر، علی (علیه السلام) را با صراحت به وصایت خود برگزید و شما انکار کردید و گفتید غدیر نبوده یا اگر بوده چیز مهمی نبوده است، فقط سفارش به دوستی با علی (علیه السلام) بوده است.

اشکال از ما بود که ما عید غدیر خم را با سر و صدا و شعار، بزرگ نداشتیم و این چنین شد.
ترسیدیم که اگر عاشورا را هم بزرگ نشماریم و با شعار و تظاهر برگزار نکنیم، شما انکار کنید و بگویید اصلا حسین (علیه السلام) شهید نشد یا حسین (علیه السلام) را راهزنان میان راه کشتند و یزید (لعنت الله علیه) انسان با تقوایی است‼️

منبع: صد نکته از هزاران، آیت الله حاج شیخ علی رضائی تهرانی

آيا اين صحيح است كه امام حسين (ع) مخير شد بين پيروزي و شهادت؟

منشأ ديدگاه اين سوال، روايتي است از امام باقر(ع) كه فرمود: «خداي تعالي نصرت خود (يعني ملائكه) را بر امام حسين(ع) فرو فرستاد تا آنجا كه بين آسمان و زمين قرار گرفت سپس او را مخيّر ساخت كه پيروزي يا ديدار خدا را انتخاب كند، حضرت، ملاقات خد‎ا را اختيار كرد»


قيام براي نيل به شهادت

يكي از ديدگاه‌هايي كه دربارة انگيزة قيام امام حسين(ع) ممكن است مطرح شود، قيام به انگيزة شهادت است‎. بر اساس اين نظريه هدف امام(ع) از اين حركت، تنها اطاعت امر خدا و جلب خشنودي حضرت حقّ و در نتيجه اداي تكليف خويش بوده است‎، چنان ‎كه با وجود آثار و نتايج فراواني كه بر رسالت پيامبرˆ مترتّب مي‎شود، امّا گفته مي‎شود هدف پيامبرˆ از رسالتش، فرمانبري از حكم الهي و اَداي تكليف بوده است‎. بنابراين، اين نوع نگرش به حادثة عاشورا در صدد بيان اين است كه پذيرش شهادت از طرف معصومان(عليهم السلام) به فرمان الهي، امري مطابق با موازين شرعي و عقلي بوده است و عقل و شرع آن را براي مصالح مهم تجويز كرده است‎‎. (بدون آنكه زير سؤال برد‎ن اهداف ديگر قيام و يا حتّي انكار آنها مطرح باشد‎). چنان‎ كه در هيچ يك از آيات و اخبار فراواني كه دربارة جهاد و شهادت وجود دارد، مسألة رجحان و ترتّب پاداش فراوان بر جهاد، مشروط و مقيّد به عدم شهادت و آگاهي به پيروزي، نشده‎ است، بلكه نبرد با دشمن و جانبازي در راه احيا و اعلا‎ي كلمة حق، امري راجح و داراي پاداش فراوان و از نشان‎هاي ايمان به شمار آمده است‎. چنان‎ كه در دعاها نيز، درخواست شهادت و اشتياق به آن از فضايل بزرگ شمرده شده است‎. بر اين اساس است كه رسول‌خدا (ص) خود، مردم را از اين امر باز نمي‎داشتند هم ‎چنين پيامبر(ص) به امام حسين(ع) فرمود: «اِنَّ لَكَ فِي الْجَنَّةِ دَرَجات لَنْ‎تَنالَها اِلا بِالشَّهادَةِ» «براي تو در بهشت مقامات و درجاتي است كه تنها با شهادت به آن مي‎رسي»‎.

از اين‎رو مي‎توان گفت اين ديدگاه ضمن اذعان به اين مسأله‎ كه قيام امام حسين(ع) كاملاً آگاهانه و به انگيزة دفاع از اسلام و احياي سنّت جدّ‎ش بوده است، بر اين باور نيز هست كه اين حركت از جانب حضرت، براي دستيابي به آن مقا‎مي بوده كه خداوند در بهشت براي او در نظر گرفته است و تنها راه رسيدن به آن، به فرمايش پيامبر(ص)، «شهادت» بوده است‎، واين مطلب با توجّه به منزلت و جايگاه خاصّ شهادت در فرهنگ اسلامي و آموزه‎‎هاي ديني، كاملاً درست و مورد پذيرش هر مسلماني است‎.

منبع: سوره توبه، آيه 111‎.

آيا اين صحيح است كه امام حسين (ع) مخير شد بين پيروزي و شهادت؟

منشأ ديدگاه اين سوال، روايتي است از امام باقر(ع) كه فرمود: «خداي تعالي نصرت خود (يعني ملائكه) را بر امام حسين(ع) فرو فرستاد تا آنجا كه بين آسمان و زمين قرار گرفت سپس او را مخيّر ساخت كه پيروزي يا ديدار خدا را انتخاب كند، حضرت، ملاقات خد‎ا را اختيار كرد»


قيام براي نيل به شهادت

يكي از ديدگاه‌هايي كه دربارة انگيزة قيام امام حسين(ع) ممكن است مطرح شود، قيام به انگيزة شهادت است‎. بر اساس اين نظريه هدف امام(ع) از اين حركت، تنها اطاعت امر خدا و جلب خشنودي حضرت حقّ و در نتيجه اداي تكليف خويش بوده است‎، چنان ‎كه با وجود آثار و نتايج فراواني كه بر رسالت پيامبرˆ مترتّب مي‎شود، امّا گفته مي‎شود هدف پيامبرˆ از رسالتش، فرمانبري از حكم الهي و اَداي تكليف بوده است‎. بنابراين، اين نوع نگرش به حادثة عاشورا در صدد بيان اين است كه پذيرش شهادت از طرف معصومان(عليهم السلام) به فرمان الهي، امري مطابق با موازين شرعي و عقلي بوده است و عقل و شرع آن را براي مصالح مهم تجويز كرده است‎‎. (بدون آنكه زير سؤال برد‎ن اهداف ديگر قيام و يا حتّي انكار آنها مطرح باشد‎). چنان‎ كه در هيچ يك از آيات و اخبار فراواني كه دربارة جهاد و شهادت وجود دارد، مسألة رجحان و ترتّب پاداش فراوان بر جهاد، مشروط و مقيّد به عدم شهادت و آگاهي به پيروزي، نشده‎ است، بلكه نبرد با دشمن و جانبازي در راه احيا و اعلا‎ي كلمة حق، امري راجح و داراي پاداش فراوان و از نشان‎هاي ايمان به شمار آمده است‎. چنان‎ كه در دعاها نيز، درخواست شهادت و اشتياق به آن از فضايل بزرگ شمرده شده است‎. بر اين اساس است كه رسول‌خدا (ص) خود، مردم را از اين امر باز نمي‎داشتند هم ‎چنين پيامبر(ص) به امام حسين(ع) فرمود: «اِنَّ لَكَ فِي الْجَنَّةِ دَرَجات لَنْ‎تَنالَها اِلا بِالشَّهادَةِ» «براي تو در بهشت مقامات و درجاتي است كه تنها با شهادت به آن مي‎رسي»‎.

از اين‎رو مي‎توان گفت اين ديدگاه ضمن اذعان به اين مسأله‎ كه قيام امام حسين(ع) كاملاً آگاهانه و به انگيزة دفاع از اسلام و احياي سنّت جدّ‎ش بوده است، بر اين باور نيز هست كه اين حركت از جانب حضرت، براي دستيابي به آن مقا‎مي بوده كه خداوند در بهشت براي او در نظر گرفته است و تنها راه رسيدن به آن، به فرمايش پيامبر(ص)، «شهادت» بوده است‎، واين مطلب با توجّه به منزلت و جايگاه خاصّ شهادت در فرهنگ اسلامي و آموزه‎‎هاي ديني، كاملاً درست و مورد پذيرش هر مسلماني است‎.

منبع: سوره توبه، آيه 111‎.

حمام رفتن بهلول و هارون


روزي خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت . خلیفه از روي شوخی از بهلول سوال نمود اگر
من غلام بودم چند ارزش داشتم ؟
بهلول جواب داد پنجاه دینار
خلیفه غضبناك شده گفت :
دیوانه تنها لنگی که به خود بسته ام پنجاه دینار ارزش دارد . بهلول جواب داد من هم فقط لنگ را قیمت
کردم . و الا خلیفه قیمتی ندارد .

 

منبع:داستان های بهلول/ج1

دورى از بازى و بیهودگى

صفوان جمال مى گوید: به حضور امام صادق (علیه السلام ) رفتم و در مورد امام بعد از او سؤ ال کردم که کیست ؟
امام صادق (علیه السلام ) در پاسخ سؤ ال من فرمود: ((صاحب مقام امامت ، بازى و بیهوده گرى نمى کند )) (لا یلهو و لا یلعب )در همین هنگام موسى بن جعفر(علیه السلام ) را که در آن هنگام کودک بود، دیدم ، و همراهش یک بزغاله مکى بود آن بزغاله را گرفته بود و به او مى گفت : ((خدایت را سجده کن )).
امام صادق (علیه السلام ) او را در آغوش گرفت و فرمود: ((پدر و مادرم به فداى کسى که بازى و بیهوده گرى نمى کند))(۱) (بزغاله که وسیله بازى کودکان است ، برخورد حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام ) با بزغاله ، بازى کودکانه نبود، بلکه از این برخورد، استفاده ذکر خدا مى کرد)

 منبع:

(1)باب الاشارة النص على ابى الحسن موسى (ع )، حديث 15 ص 311، ج

نگاهی کوتاه به زندگی شهید مدنی(رضوان الله تعالی علیه)

تولد و تحصیل شهید آیت الله سید اسدالله مدنی در سال 1293 هـ. ش.(1323هـ.ق.) در دهخوار قان (آذرشهر) دیده به جهان گشود. پدر ایشان ،مرحوم آقا میر علی در بازارچه آذر شهر، شغل بزازی داشت . شهید مدنی در چهار سالگی ، مادر و در 16 سالگی، پدر خود را از دست داد و دوران کودکی را با رنج و سختی به پایان رساند.نام وياد شهيد آيت‌الله سيد اسدالله مدني در همدان آشنا ، متبرك و حياتمند در همدان است. وي دهه چهارم آمد و دومين سال دهه ‪ ۶۰‬به تبريز رفت تا به وصل خونين رسد اما ياد ونام وي در دامنه الوند نه دلالت بر خاطره‌ها كه موثر در حيات امروزين همداني‌هااست. شهریور 1360 در بیستم شهریور 1360، شهید مدنی، نماینده ی امام خمینی (قدس سره) و امام جمعه تبریز، مجسمه ی تقوی و فضیلت و پارسایی كه زهد و تقوای او زبانزد خاص و عام بود، بعد از اقامه ی نماز در محراب نماز جمعه، همچون جدش امیرالمؤمنین علی (ع) به دست یكی از شقی ترین منافقین روزگار به شهادت رسید. شهید مدنی وقتی از قیامت سخن می ‌گفت، چنان می ‌گریست که گویا قیامت را می بیند، ایشان در خلوت شب با خدای خویش چنین راز و نیاز می‌کرد:«خدایا! من آمده ام. خدایا! اگر تو به من “نه” بگویی، اگر تو مرا ترک کنی، کیست که مرا دریابد. غیر از تو مگر کسی را خواهیم داشت.».

 

منبع:انقلاب اسلامی/ج1

روحیه مردمی امام موسی کاظم(علیه السلام)...

ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻳﻰ ﻭ ﺳﻴﺎﻩ ﭼﻬﺮﻩ ﮔﺬﺭﻛﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺪﺗﻰ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮ ﻧﻤﻮﺩ.
ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﻭﻯ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺟﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻮ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ، ﻣﻦ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ. ﺍﺻﺤﺎﺏ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻳﺎﺑﻦ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ! ﺁﻳﺎ ﻧﺰﺩ ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺴﻰ ﻣﻰ ﻧﺸﻴﻨﻰ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﺳﺆﺍﻝ ﻣﻰ ﻛﻨﻰ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ؟
ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺣﻜﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﺎﺳﺖ، ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻳﻚ ﭘﺪﺭ ﻳﻌﻨﻰ ﺁﺩﻡ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻭ ﻳﻚ ﺩﻳﻦ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺍﻭ ﺳﺎﺯﺩ ﻭﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺑﺒﺎﻟﻴﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﻴﻨﺪ (۱)
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍَﻗْﺮَﺑُﻜُﻢْ ﻣِﻨّﻰ ﻏَﺪﺍً ﻓﻰِ ﺍﻟْﻤَﻮﻗِﻒِ… ﺍَﺣْﺴَﻨُﻜُﻢْ ﺧُﻠْﻘﺎً ﻭَﺍَﻗْﺮَﺑُﻜُﻢْ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﻨﺎﺱِ. ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺗﺮﻳﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻓﺮﺩﺍﻯ ﻗﻴﺎﻣﺖ… ﺧﻮﺵ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﺗﺮﻳﻦ ﻭ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺗﺮﻳﻦ ﺷﻤﺎﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ. (۲)

منابع:
۱) ﺗﺤﻒ ﺍﻟﻌﻘﻮﻝ، ﺑﺨﺶ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ
۲) ﺑﺤﺎﺭﺍﻟﺎﻧﻮﺍﺭ، ﺝ 77، ﺹ 150.

 

از آن موقع تا الان پاهایم را بر زمین نگذاشته‌ام

آقای مجتهدی فرمودند:
در ایام نوجوانی كه به مدرسه می‌رفتم در بین راه به فقرا كمك می‌كردم. یك روز كه از مدرسه بر می‌گشتم در بین راه پیرزنی را دیدم كه مقداری اسباب و اثاثیه در دست دارد او از من خواهش كرد كه كمكش كنم و اثاثیه را به من داده و از جلو حركت كرد تا به منزلی رسیدیم، سپس درب را باز كرده و وارد خانه شد.
من نیز همراه او داخل شدم، كه ناگهان درب بسته شد و با چند دختر جوان روبرو شدم، آنها گفتند: شما به یوسف تبریز مشهور هستید و ما از شما خواسته‌هایی داریم كه اگر انجام ندهید كوس رسوایی شما را خواهیم زد.
ایشان می‌فرمودند:
یك لحظه تأمل كرده و نگاهی به اطراف انداختم، ناگهان چشمم به پله‌هایی افتاد كه به بام منتهی می‌شد، بلافاصله با سرعت به طرف پله دویده و به پشت بام رفتم، آنها هم به دنبال من به پشت بام آمدند.
با اینكه ساختمان سه طبقه عظیمی بود و دیوارهای بلندی داشت، با گفتن یك یا علی، بی درنگ از پشت بام خود را به داخل باغی كه جنب خانه قرار داشت پرتاب كردم.
همینكه در حال سقوط بودم دو دست زیر كف پاهایم قرار گرفت و مرا به آرامی پایین آورد.
ایشان فرمودند: از آن موقع تا الان پاهایم را بر زمین نگذاشته‌ام و هنوز روی آن دستها راه می‌روم…

منبع: در محضر لاهوتیان/ج1

آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد

علي(علیه السلام )نه تنها اوصاف خوبان عالم را داراست و «آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد» بلكه اوصاف تمامي پيامبران اولواالعزم را كه عصاره هستي هستند بجز پيامبر خاتم در او جمع آمده است.

بيهقي يكي از دانشمندان نامي اهل سنّت چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «من احبّ ان ينظر الي آدم في علمه و الي نوحٍ(علیه السلام) في تقواه و ابراهيم في حلمه و الي موسي في عبادته فلينظر الي علي بن طالب عليه الصّلوة و السّلام؛ هر كسي دوست دارد به علم و دانش آدم بنگرد و مقام تقوا و خودنگهداري نوح را(مشاهده نمايد) و بردباري ابراهيم(نظاره كند) و به عبادت موسي(علیه السلام) (پي ببرد) بايد به علي بن ابي طالب(علیه السلام) نظر بيندازد.»

مناقب، روايت فوق را در دو مورد به اين صورت نقل نموده است. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و اله وسلم) فرمود: «من اراد ان ينظر الي آدم في علمه و الي نوح في مهمه و الي يحيي بن زكريّا في زهده، و الي موسي بن عمران في بطشه، فلينظر الي علي بن ابي طالب عليه السلام؛هر كس مي خواهد دانش آدم را، فهم (ژرف) نوح را، و زهد يحيي را و قاطعيّت موسي بن عمران را بنگرد، به علي بن ابي طالب نظر كند.»

 

منابع:به نقل از شيخ طوسي، امالي، 1416، ص 416،/ ارشادالقلوب، انتشارات شريف رضي، 1412 ه.ق، ج 2، ص /363؛ علامه حلّي، شرح تجريد الاعتقاد، جامعه مدرسين قم، ص 221.
8- المناقب همان، ص 83، حديث 70، و ص 311، حديث 30

خلافت علی (علیه السلام) در زمان حیات رسول اکرم (صلی الله علیه واله)

در تاریخ 18 ذی الحجه سال دهم هجری قمری (مصادف با 28 اسفند سال دهم خورشیدی) در منطقه ای به نام غدیر ، که میان مکه و مدینه است ؛ آیه 67 سوره مبارکه 5(مائده) بر پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) نازل شد که خداوند در این آیه به ایشان (صلی الله علیه و اله و سلم) امر می فرماید: «ای پیغمبر آن چه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان که اگر نرسانی ،تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای و خدا تو را از شر مردم محفوظ خواهد داشت».

علاوه بر کتب معتبره برادران تشیع ، قریب به سی تن از بزرگان و علماء برادران اهل تسنن در کتب معتبره تفسیرشان اینگونه نقل کرده اند که : این آیه در شان امیرالمومنین علی (علی علیه السلام) در روز غدیر خم نازل شده است.و در ادامه اینگونه اضافه می کنند که بعد از نزول این آیه مبارک در روز غدیر خم ، رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم ) دست امیرالومنین (علیه السلام) را بلند می کند و می فرمایند:«هر کس که من مولای اویم، زین پس علی مولای اوست».

علماء و کتب معتبره برادران اهل سنت درباره تفسیر آیه67 سوره مائده

از جمله بزرگان و کتب معتبره اهل تسنن ، که کتب آن ها در سال های 1350 خورشیدی به قبل ، به چاپ رسیده است می توان به افراد و کتب زیر اشاره کرد: «جلال الدین سیوطی در صفحه 298 جلد دوم در المنثور و حافظ بن ابی حاتم رازی در تفسیر غدیر و حافظ ابوجعفر طبری در کتاب الولایه و حافظ ابو عبدالله محاملی در امالی و حافظ ابوبکر شیرازی در ما نزل من القرآن فی امیر المومنین و حافظ ابوسعید سجستانی در کتاب الولایه و حافظ ابن مردویه در تفسیر آیه و حافظ ابوالقاسم حسکانی در شواهد التنزیل و ابولفتح نظری در خصائص العلوی و معین الدین میبدی در شرح دیوان و قاضی شوکانی در صفحه 57 جلد سوم فتح الغدیر و سید جمال الدین شیرازی در اربعین و بدرالدین حنفی در صفحه 584 جلد هشتم عمده القاری فی شرح صحیح بخاری و امام اصحاب حدیث احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان و امام فخر رازی در صفحه 636 جلد سوم تفسیر کبیر و حافظ ابونعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علم و ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد المسطین و نظام الدین نیشابوری در صفحه 170 جلد ششم تفسیر خود و سید شهاب الدین آلوسی بغدادی در صفحه 348 جلد دوم روح المعانی و نور الدین بن صباغ مالکی در صفحه 27 فصول المهمه و علی بن احمد واحدی در صفحه 150 اسباب النزول و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 16 مطالب السئول و میر سید علی همدانی شافعی در مودت پنجم از موده القربی و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ینابیع الموده و نزدیک به سی تن از دیگر علماء و اکابر اهل تسنن این آیه را در شان امیر المومنین می دانند».

[آیا علی(علی علیه السلام) قبل از غدیر خم هم خلیفه بود؟]

علاوه بر کتب معتبره برادران شیعه ، فردی به نام قاضی فضل بن روزبهان از برادران اهل تسنن نوشته است: «پس به تحقیق ثابت آمده این قضیه در صحاح معتبره ما(اهل تسنن) که چون این آیه نازل شد ، رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) دست علی را گرفت و فرمود :من کنت مولاه ، فهذا علی مولاه».

یکی از احادیث وارد شده در کتب معتبره اهل سنت و شیعیان ، حدیث الدار است.در کتب معتبره هر دو مذهب با مختصر کم و زیادی در الفاظ و کلمات آمده است:

رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و خویشاوندان خود از قریش را در منزل عموی گرامیش ابوطالب دعوت نمود و برای آن ها یک ران گوسفند و قدری نان صاعی از شیر ، غذا حاضر نمود .حضرات بخندیدند و گفتند : محمد ، غذای یک نفر را حاضر نکرده ( چون در میان آن ها کسانی بودند که بچه شتر را تنهایی می خوردند ) حضرت فرمودند : کلوا بسم الله ( بخورید به نام خداوند) پس از آنکه خوردند و سیر شدند به یکدیگر می گفتند ؛ محمد به این غذا شما را سحر نمود!

آن گاه حضرت برخاست در میان آن ها پس از مقدماتی فرمودند:

… ای فرزندان عبدالمطلب ، خدای تعالی مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و بخصوص بر شما و من شما را دعوت می کنم و شما به گفتن این دو کلمه بر عرب و عجم مالک شوید و ایشان از شما اطاعت می کنند و جمیع امم در تحت فرمانبرداری شما در آیند و به این دو کلمه به بهشت می روید و از دوزخ نجات می یابید.

پیغمبر گرامی اسلام همچنان در ادامه گفتند : و آن دو کلمه گواهی دادن به وحدانیت خدا و رسالت من است (لا اله الا الله محمدا رسول الله) پس هرکس مرا اجابت کند در این کار (یعنی اولین کسی باشد که مرا اجابت کند) و معاونت من نماید ، او برادر من و وزیر و وارث و خلیفه من خواهد بود بعد از من.

و پیغمبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) این جمله ی آخر را سه بار تکرار و هر سه مرتبه احدی جواب نداد مگر علی(علی علیه السلام) که جواب داد و گفت : من شما را کمک و یاوری می نمایم ای پیغمبر خدا.

پس حضرت او را نوید خلافت داد و آب دهان مبارک در دهان او افکند و فرمود : علی(علی علیه السلام) وصی و خلیفه من است در میان شما .

بعضی دیگر از کتب معتبره اینگونه از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) نقل نموده اند که بعد از پایان جمله علی(علی علیه السلام)، حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله وسلم)

می فرمایند : تو یا علی وصی و خلیفه منی بعد از من.

یکی از زمان هایی که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) علی (علی علیه السلام) را جانشین خود در مدینه قرار داد ، در زمان جنگ تبوک بود. در جریان این جنگ ، وقتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) عازم حرکت شد ، منافقین محرمانه قرارداد کردند که در غیاب آن حضرت در مدینه انقلابی برپا کنند.

برای اداره امر مدینه مرد کاردانی لازم بود که به جای آن حضرت در مدینه بماند و با قوت قلب و حسن سیاست مدینه را اداره کند.

برای همین پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) علی (علی علیه السلام) که در آن زمان بسیار جوان بود ، از میان شیوخ و بزرگان (از لحاظ سنی) به عنوان خلیفه برگزیدند و صریحا فرمودند : تو خلیفه من هستی در اهل بیت من و در مدینه که خانه و محل هجرت من است.

لازم به ذکر است پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) اولین مردی را که به اسلام دعوت فرمودند علی(علی علیه السلام) بود ، با اینکه گفته می شود علی(علی علیه السلام) در آن زمان بین 10 تا 13 سال سن داشته است.