نامه ای از پدری فانی...

از پدرى فانى، اعتراف دارنده به گذشت زمان، زندگى را پشت سر نهاده- كه در سپرى شدن دنيا چاره‏ اى ندارد- مسكن گزيده در جايگاه گذشتگان، و كوچ كننده فردا، به فرزندى آزمند چيزى كه به دست نمى‏آيد، رونده راهى كه به نيستى ختم مى‏ شود، در دنيا هدف بيمارى‏ ها، در گرو روزگار، و در تيررس مصائب، گرفتار دنيا، سودا كننده دنياى فريب كار، وام دار نابودى ‏ها، اسير مرگ، هم سوگند رنجها، هم نشين اندوه ‏ها، آماج بلاها، به خاك در افتاده خواهش ‏ها، و جانشين گذشتگان است. پس از ستايش پروردگار، همانا گذشت عمر، و چيرگى روزگار، و روى آوردن آخرت، مرا از ياد غير خودم باز داشته و تمام توجه مرا به آخرت كشانده است، كه به خويشتن فكر مى ‏كنم و از غير خودم روى گردان شدم، كه نظرم را از ديگران گرفت، و از پيروى خواهش ها باز گرداند، و حقيقت كار مرا نماياند، و مرا به راهى كشاند كه شوخى بر نمى ‏دارد، و به حقيقتى رساند كه دروغى در آن راه ندارد. و تو را ديدم كه پاره تن من، بلكه همه جان منى، آنگونه كه اگر آسيبى به تو رسد به من رسيده است، و اگر مرگ به سراغ تو آيد، زندگى مرا گرفته است، پس كار تو را كار خود شمردم، و نام ه‏اى براى تو نوشتم، تا تو را در سختى ‏هاى زندگى رهنمون باشد. حال من زنده باشم يا نباشم.

 

منبع:نامه 31 نهج البلاغه

خدا كه به همه محرم است پس چرا مردان و زنان بايد در نماز خود را بپوشانند؟

هميشه پوشيدن لباس به خاطر مَحرم و نامَحرمي نيست، بلكه گاهي پوشيدن لباس جنبه تكريم و ادب دارد. معمولاً افراد در خانه خود، لباس ساده مي پوشند ولي وقتي مهمان وارد خانه مي شود، به احترام مهمان، لباس كامل و مناسب مي پوشند و اگر قرار باشد در مجلس عروسي شركت كنند، لباس كامل تري بر تن مي كنند. اين تغيير لباس ها، به خاطر ادب و احترام مهمانان مجالس است. حضور در محضر خداوند، در حال نماز نيز مقتضي پوشيدن لباس مناسب و كامل است. 

منبع:

كتاب پرسش هاي مهم پاسخ هاي كوتاه، حجه الاسلام استاد قرائتي، سوال28

آيا سبّ دشمنان اسلام جايز است؟

سوره انعام، آيه 108: («وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُون»)؛ و آنهايى را كه جز خدا مى‏ خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى، خدا را دشنام خواهند داد. اين گونه براى هر امتى كردارشان را آراستيم. آن گاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود، و ايشان را از آنچه انجام مى ‏دادند آگاه خواهد ساخت.
خداوند در اين آيه به روشني سبّ و دشنام به دشمنان را نهي كرده، بيان مي كند اين رفتار باعث مي شود كه آنها نيز از روي تعصب حريم مقدس خداى متعال را مورد هتك قرار دهند و به همين دليل اين كار جايز نيست.[1] زيرا هر گروهي كار خود و باورهاي خود را صحيح مي داند و توهين به طرز فكر اشتباه آنها تنها باعث بازگشت اين توهين به مقدسات ما مي گردد. حضرت على (ع) به جمعى از يارانش كه پيروان معاويه را در ايام جنگ صفين دشنام مى‏ دادند فرمود: «إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ‏ وَ لَكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ[2]»؛ من خوش ندارم كه شما ناسزاگو باشيد، اگر شما به جاى دشنام، اعمال آنها را برشمريد و حالات آنها را متذكر شويد (و روى اعمالشان تجزيه و تحليل نمائيد) به حق و راستى نزديكتر است و براى اتمام حجت بهتر".


بنابراين طبق اين آيه و روايت دو نكته برداشت مي شود:

اول اينكه مومن هرگز نبايد بر زبان ناسزا جاري سازد؛ حتي اگر اين دشنام را به خرافي ترين و بدترين دين نسبت مي دهد. در واقع خداوند رعايت اصول ادب و نزاكت در بيان را بر مسلمانان لازم مى ‏شمارد.[3]

دوم اينكه اين روايت راه بهتري را پيش روي مسلمانان قرار مي دهد و آن اينست كه  به جاي دشنام دادن به آنها كه تنها باعث كينه ورزي و مقابله به مثل مي شود، اشتباهات و اعمال ناپسند آنها را بيان كرده، تحليل نماييم تا راه اشتباه و طرز تفكر غيرصحيح آنها براي همه روشن شود و براي خود آنها نيز حجت تمام گردد.


پي نوشت:
[1] . الميزان في تفسير القرآن، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق، ج‏7، ص: 314
[2] . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، شريف رضي، انتشارات هجرت، قم،ص323؛ بحار الانوار، بيروت،دار احياء التراث العربي، ج32، ص561
[3] . تفسير نمونه، ج‏5، ص: 394؛ دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374ش

چرا حضرت يوسف(ع) فساد انگيزي برادرانش را به شيطان نسبت مي دهد؟

سوره يوسف، آيه 100: («… وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي‏ …»)

سرانجام شيرين‏ ترين لحظه زندگى يعقوب، تحقق يافت و بعد از سالها فراق ميان حضرت بعقوب (ع) و حضرت يوسف (ع)، وصال ميان پدر و فرزند رخ داد. اما هنگامي كه حضرت يوسف در صدد شرح ماجرا برمي آيد و انتظار مي رود علت اصلي همه بلايا و مصائب (يعني ظلمي كه برادرانش در حق او روا داشتند؛ بطوري كه با مفسده انگيزي يوسف را از پدر جدا نموده، در چاه رهايش كردند و با دروغ و ظاهرسازي مساله را به گمان خود حل كردند تا جايگاه خود را ارتقا دهند) در كانون تشريح وي باشد، مي فرمايد: «نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي» به دنبال مداخله شيطان، در بين من و برادران گرفتاري ها و بلاياي زيادى سرازير شد. حضرت يوسف از اين ماجرا، به همين اندازه اكتفا نموده و آن را سربسته رها مي كند. در حاليكه به اصل فراق و زنداني شدن تصريح نموده است.

راغب در مفردات مى‏ گويد: «نزغ»، مداخله در امور به قصد خرابكارى و به فساد كشاندن آن است و اساسا به همين جهت به وسوسه هاي شيطاني «نزغ» مي گويند. در آيه فوق نيز نزغ به همين معنا به كار رفته است. وسوسه ‏هاى شيطانى در اين گونه ماجراها هميشه نقش مهمى ايفاء مي كنند، اما آيا شيطان از برادران يوسف سلب اراده كرده بود و ايشان بي تقصير بودند؟ 

در پاسخ بايد گفت: خداوند ذات انسان را، ذات مختار قرار داده است؛ به گونه اي كه فعل ارادي انسان تنها به اختيار او تحقّق مي يابد، بلكه محال است بدون اختيار خودش وجود خارجي پيدا كند. از اين رو از وسوسه‏ هاي شيطاني به تنهايى كارى ساخته نيست، تصميم گيرنده نهايى خود انسان است، اوست كه درهاى قلب خود را به روى شيطان مى ‏گشايد و اجازه ورود مى ‏دهد. لذا از اين آيه، مطلبى كه بر خلاف اصل آزادى اراده باشد استفاده نمى ‏شود. 

‏ اما آنچه در حقيقت باعث شد كه حضرت يوسف مفسده انگيزي برادران را به شيطان نسبت دهد بحث كلامي اختيار و اراده نيست، بلكه اين بحث اجتماعي است كه مقصرين اين فتنه انگيزي، خود به اشتباه خود پي برده بودند و به اندازه كافي شرمنده بودند؛ لذا در اينجا نمونه ديگرى از سعه صدر و بزرگوارى يوسف (ع)، چهره مي گشايد تا بدون ‏آنكه مقصر اصلي را رسوا كند، تنها به صورت سربسته بگو‏يد: شيطان در اين كار دخالت كرد و عامل فساد شد. 

پي نوشت:

تفسير نمونه، ج‏10، ص 80.  
 

خدايي كه از همه چيز آگاه است چرا انسان‏ را امتحان مي كند؟


زمایش‏هاى ما براى شناخت بيشتر و رفع ابهام و جهل است، اما آزمايش الهى در واقع همان پرورش و تربيت است.
به عبارت ديگر آزمايش كردن انسان براى فهميدن است؛ ولى آزمايش كردن خدا براى فهميدن نيست؛ بلكه براى آن است كه از انسان عملى سر زند و پاداش و كيفر بر اساس آن عمل باشد يا سبب توبه بندگانش شود.
توضيح آن‏كه، خدا مي داند كه فلان شخص در برابر حوادث تلخ و شيرين چه برخوردى خواهد كرد؛ امّا نبايد بر اساس اين دانش به آن شخص اجر و پاداش دهد. همان‏گونه كه ما مي دانيم فلان خياط مي تواند بدوزد و يا فلان بنّا مي تواند بسازد؛ امّا هرگز بر اساس اين علم به او مزد نمي دهيم، بلكه بايد از او كارى سر زند تا استحقاق پاداش داشته باشد.ابزار امتحان الهى؛ نعمت‏ها، نقمت‏ها، حوادث وصحنه‏ هاى تلخ و شيرين در طول زندگى است.(1)
خداوند در قرآن كريم در اين رابطه آيات فراواني را ذكر كرده است. در قرآن متجاوز از بيست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است، اين يك قانون كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعدادهاى نهفته (و از قوه به فعل رساندن آنها) و در نتيجه پرورش دادن بندگان آنان را مى ‏آزمايد، يعنى همان گونه كه فولاد را براى استحكام بيشتر در كوره مى‏ گدازند تا به اصطلاح آبديده شود، آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى‏ دهد تا مقاوم گردد.
به طور نمونه مي فرمايد:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ (1)
و قطعاً شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، زيان مالى و جانى و كمبود محصولات، آزمايش مى‏ كنيم و صابران (در اين حوادث و بلاها را) بشارت بده.
يا مي فرمايد: و نبلوكم بالشرّ و الخير(2)
شما را با خوبي و بدي مي آزماييم
در جاي ديگر مي فرمايد:
أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون؛(3)
آيا مردم گمان مى ‏كنند بدون امتحان رها مى‏ شوند، نه هرگز بلكه همگى بايد امتحان دهند.
در جاى ديگر آمده است:
فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُر؛(4)
هنگامى كه يكى از پيروان سليمان تخت بلقيس را در كمتر از يك چشم به هم زدن از راه دور براى او حاضر كرد، سليمان گفت اين لطف خدا است براى اينكه مرا امتحان كند آيا شكرگزارى مى‏ كنم يا كفران؟
امير مومنان حضرت على عليه السلام نيز در روايتي مى‏ فرمايد: ان الله يبتلى عباده عند الاعمال السيئة بنقص الثمرات و حبس البركات و اغلاق خزائن الخيرات ليتوب تائب و يتذكر متذكر(5)
همانا خداوند، بندگان خود را به خاطر اعمال فاسدشان، به كمبود محصول و حبس بركت و بسته شدن منابع خير، گرفتار مى‏ كند تا شايد متذكّر شوند و توبه نمايند.
يا در جاي ديگر مي فرمايد:و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم و لكن لتظهر الافعال التي بها يستحق الثواب و العقاب:

گرچه خداوند به روحيات بندگانش از خودشان آگاه تر است ولى آنها را امتحان مى‏ كند تا كارهاى خوب و بد كه معيار پاداش و كيفر است از آنها ظاهر گردد (6)

منبع:

1.سوره بقره، آيه 155
2. سوره انبياء،آيه 35
3. سوره عنكبوت، آيه 1
4. سوره نمل،آيه 40
5.نهج البلاغه، خطبه 143
6. نهج البلاغه كلمات قصار جمله 93